ای دل تو گر از غبار تن پاک شوی

ای دل تو گر از غبار تن پاک شوی تو روح مطهّری بر افلاک شوی عرش است نشیمن تو شرمت ناید کآیی و مقیم خطّهٔ…

ادامه مطلب

با صولت جمشید و فریدون شده گیر

با صولت جمشید و فریدون شده گیر با ثروت و با مال چو قارون شده گیر با گونهٔ زر نگار و با سیمبَران روزی دو…

ادامه مطلب

تا هست غم خودت نبخشایندت

تا هست غم خودت نبخشایندت تا با تو توی هست بننمایندت تازن نکنی بیوه و فرزند یتیم این در مزن ای دوست که نگشایندت اوحدالدین…

ادامه مطلب

خواهی که بود شاهدت ای مرد علیل

خواهی که بود شاهدت ای مرد علیل مانند سماعیل به نزدیک خلیل گر شاهد را برای شهوت طلبی سگ بر تو شرف دارد و شیطان…

ادامه مطلب

دل را نفسی زمهر تو نگزیرد

دل را نفسی زمهر تو نگزیرد جز مهر تو جانم زجهان نپذیرد من زنده بدان شدم که پیشت میرم پیشم میراد آنک نه پیشت میرد…

ادامه مطلب

شک نیست از آنجا که طریق خرد است

شک نیست از آنجا که طریق خرد است برپای تو بند تو هم از دست خود است ………………………………….. از حق همه نیکوست و نفس تو…

ادامه مطلب

گر عالم را زبهر تو آرایند

گر عالم را زبهر تو آرایند مگر ای که عاقلان بدو نگرایند بسیار چو تو روند و بسیار آیند بر بای نصیب خویش کت بربایند…

ادامه مطلب

هر پیر که دل به عشرت و لهو سپرد

هر پیر که دل به عشرت و لهو سپرد یا حرف سکون زتختهٔ لَهو ستُرد او مرده بود حقیقتی از پی آنک روشن گردد چراغ…

ادامه مطلب

ای دل چو بسوختی گذر از خامان

ای دل چو بسوختی گذر از خامان وز صحبت ناجنس میفشان دامان فسق ارچه به جمله چیز زشت است ولی لیکن زچه زشت تر زنیکو…

ادامه مطلب

باید که اگر دلت زخود برگردد

باید که اگر دلت زخود برگردد گرد لب خشک دیدهٔ تر گردد پا بر سر آرزو[ت] نه [تو] دو سه روز تا کام دو عالمت…

ادامه مطلب

جان در تن تو نفس شماری بیش است

جان در تن تو نفس شماری بیش است وین کالبد تو یادگاری بیش است گیرم که جهان به جملگی ملک تو شد ای هیچ ندیده…

ادامه مطلب

خواهی به زمین نشین و خواهی به بساط

خواهی به زمین نشین و خواهی به بساط خواهی به غمش گذار و خواهی به نشاط دنیا همه منزل است مانند رباط آخر همه را…

ادامه مطلب

دلدار طلب مکن که دلدار نماند

دلدار طلب مکن که دلدار نماند بی یار نشین که در جهان یار نماند دامن درکش به گوشه ای خوش بنشین انگار که در زمانه…

ادامه مطلب

عاشق چو به کار خویشتن در نگریست

عاشق چو به کار خویشتن در نگریست دلشاد بشد زنیک و ز بد بگریست در مملکت جهان نظر هیچ نکرد یعنی که به جا رها…

ادامه مطلب

گر کافر از آن کسی که او دشمن تست

گر کافر از آن کسی که او دشمن تست بنگر تو به کافری که اندر تن تُست با کافر رومی تو خصومت چه کنی چون…

ادامه مطلب

یا در راه او به جان طلب معنی را

یا در راه او به جان طلب معنی را یا کم بکن از سر زبان دعوی را خراز پی آن است که بار تو کشد…

ادامه مطلب

از آتش حرص و آز تا چند نفیر

از آتش حرص و آز تا چند نفیر ای آب ز روی رفته پندی بپذیر ای خوار چو خاک راه تا چند امیر ای عمر…

ادامه مطلب

ای دل چو به کوی وصل گشتی دمساز

ای دل چو به کوی وصل گشتی دمساز در کوی خرابات خرد را درباز یک بند مسلسل است بنیاد قدیم آن هستی نفس تست او…

ادامه مطلب

با فاقه و فقر همنشینم کردی

با فاقه و فقر همنشینم کردی بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی این مرتبهٔ مقرّبانِ در تُست آیا به چه خدمت این چنینم…

ادامه مطلب

جز بادهٔ نیستی دلا نوش مکن

جز بادهٔ نیستی دلا نوش مکن جز سلسلهٔ نیاز در گوش مکن روزی که به همت از فلک برگذری بیچارگی خویش فراموش مکن اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

خواهی که قدم زنی تو در کوی صفا

خواهی که قدم زنی تو در کوی صفا پیوسته خوری تو آب از جوی صفا مادام که در سر هوس دنیا هست هرگز به مشامت…

ادامه مطلب

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست چندین که خدای دشمنش می دارد گر دشمن حق نئی چرا داری…

ادامه مطلب

عالم همه محنت است و ایّام غم است

عالم همه محنت است و ایّام غم است گردون همه آفت است و گیتی ستم است فی الجمله چو در کار جهان می نگرم آسوده…

ادامه مطلب

ما را چه پلاس و چه طراز اکسون

ما را چه پلاس و چه طراز اکسون چه عیش و نشاط و چه غم گوناگون چون همّت من فرونیاید به دو کون چه خانقه…

ادامه مطلب

از بهر شناختن نکو کن خود را

از بهر شناختن نکو کن خود را زیرا که سزا نکو بود نیکو را بس نادره رسمی است که در راه طلب تا بی تو…

ادامه مطلب

ای دل دل خسته بر جهان بیش منه

ای دل دل خسته بر جهان بیش منه وای کاه ضعیف کوه بر خویش منه کوته تر از آن است که می دانی عمر چندان…

ادامه مطلب

بر درگه کبریا تو جز شاه نئی

بر درگه کبریا تو جز شاه نئی دردا که تو خود طالب درگاه نئی سرمایهٔ هرچ هست جز سرّ تو نیست افسوس که از سرّ…

ادامه مطلب

تو آلت فعل و در میان هیچ نئی

تو آلت فعل و در میان هیچ نئی وز فاعل و فعل جز نشان هیچ نئی تو عالمی و مراد از عالم تو چون درنگری…

ادامه مطلب

خواهی که شود دل مجاهد با تو

خواهی که شود دل مجاهد با تو همرنگ شود فاسق و زاهد با تو تو از سر شهوتی که داری برخیز تا بنشیند هزار شاهد…

ادامه مطلب

دین داری را ز بت پرستی بشناس

دین داری را ز بت پرستی بشناس هشیاری را اگر نه مستی بشناس دانم که مرا نمی شناسی به یقین باری خود را چنانک هستی…

ادامه مطلب

سرگشته دلت از پی زرع است و حراث

سرگشته دلت از پی زرع است و حراث تا چند شوی دشمن ذکران و اناث تا چند ازین جهان گله چند غیاث لو شئت فراقها…

ادامه مطلب

گفتم به گه کار به کار آید یار

گفتم به گه کار به کار آید یار وندر غم عشق غمگسار آید یار کی دانستم که در وفاداری من برحسب مزاجِ روزگار آید یار…

ادامه مطلب

اصحاب طلب چون به صفایی برسند

اصحاب طلب چون به صفایی برسند خواهند کز آنجا به رضایی برسند دست از سرو پای وانگیرند از ره یا سر ننهند تا به جایی…

ادامه مطلب

ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو

ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو در دامن تو زمانه گر خاک کند دامن به سر جهان برافشار…

ادامه مطلب

پا بر سر نفس خود نه و سرور باش

پا بر سر نفس خود نه و سرور باش خرسندی خوی کن و توانگر می باش خواهی که توانگران گدای تو شوند در وقت سحر…

ادامه مطلب

جز قطع نظر به کام رهرو نکند

جز قطع نظر به کام رهرو نکند واین کوی وصال غیر او هو نکند پروانهٔ فقر را ندیده است کسی تا قطع نظر زکهنه و…

ادامه مطلب

خواهی که نیفتی زفراقش به بلا

خواهی که نیفتی زفراقش به بلا یاری بطلب کزو نمانی تو جدا آن قدر یقین بدان که یارت نبود آن کاو بود امروز نباشد فردا…

ادامه مطلب

دنیا مطلب تا همه دینت باشد

دنیا مطلب تا همه دینت باشد دنیا طلبی نه آن نه اینت باشد بر روی زمین زیر زمین وار بزی تا زیر زمین روی زمینت…

ادامه مطلب

عمر از پی افزودن زر کاسته گیر

عمر از پی افزودن زر کاسته گیر گنجی به هزار حیله آراسته گیر تو بر سر آن گنج چو در صحرا برف روزی دو سه…

ادامه مطلب

گر نفس وجود خویشتن استردی

گر نفس وجود خویشتن استردی یکباره ازین گلخن تن جان بردی پیش از مردن بمیر و جاوید بمان ورنه پس از آن مرگ چو مردی…

ادامه مطلب

از بَهر جهانی که تو هیچی دَروی

از بَهر جهانی که تو هیچی دَروی آزار کسی چرا بسیچی دَر وی فی الجمله به جملگی تو را گیر جهان بگذاری و بگذری چه…

ادامه مطلب

ای دل همه کار تو به بالا شده گیر

ای دل همه کار تو به بالا شده گیر اسباب تو یک هفته مهیّا شده گیر از تخت ثری تا به ثریّا شده گیر امروز…

ادامه مطلب

بگذار بدی که در من از وی صد نیست

بگذار بدی که در من از وی صد نیست چد بد که مرا امید نیکی خود نیست افسوس که خلق را امید نیک است اندر…

ادامه مطلب

جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز

جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز دنیا زن پیر است چه باشد گر تو با…

ادامه مطلب

در حرف وجود جز خرد را مپسند

در حرف وجود جز خرد را مپسند تا هست حریف نیک بد را مپسند خواهی که جهانیان تو را بپسندند می باش پسندیده و خود…

ادامه مطلب

دی جرعه خور دُردکشان من بودم

دی جرعه خور دُردکشان من بودم در مجلسشان بدین نشان من بودم گفتم که ببینم همه نیک و بدشان چون نیک بدیدم بدشان من بودم…

ادامه مطلب

علم عُلوی و سُفلی آموخته گیر

علم عُلوی و سُفلی آموخته گیر واموال جهان جمله تو اندوخته گیر ناگاه اجلی آتش افروخته گیر آموخته و اندوخته را سوخته گیر اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گر نفس شود تمام مقهور از تو

گر نفس شود تمام مقهور از تو عقلت گوید که چشم بد دور از تو ور نجم هداش بر تو باشد باشی آن بدر که…

ادامه مطلب

از آخر عمر اگر کسی یاد کند

از آخر عمر اگر کسی یاد کند شرمش بادا که خانه آباد کند دیدیم به چشم عقل بادست جهان خاکش بر سر که تکیه بر…

ادامه مطلب

ای دل می وصل بی خمارت ندهند

ای دل می وصل بی خمارت ندهند بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند گر با تو هوای سوزنی خواهد بود گر عیسی مریمی که بارت…

ادامه مطلب