فی الشرعیّات و ما یتعلق بها اوحدالدین کرمانی
بر مردم اهل گر بد و نیک آید
بر مردم اهل گر بد و نیک آید گه بسته شود کار و گهی بگشاید غم در دل تو حامله ورجای گرفت دلتنگ مشو بوک…
جز با تو حوالتت نباشد فردا
جز با تو حوالتت نباشد فردا جز فعل تو آلتت نباشد فردا بنگر که خدا با تو چه کرده است امروز آن کن که خجالتت…
در باغ طلب اگر نباتی یابی
در باغ طلب اگر نباتی یابی هر لحظه ازو تازه نباتی یابی خواهی که تو بی نفاذ ذاتی یابی بی مرگ بمیر تا حیاتی یابی…
در عشق هزار جان و دل بس نکند
در عشق هزار جان و دل بس نکند جان خود چه بود حدیث جان کس نکند این راه کسی رود که در هر قدمی صد…
شرط است مرا زخویشتن برگشتن
شرط است مرا زخویشتن برگشتن با هر که کم از من است همسر گشتن نابالغی مرا مشوّش نکند دون القلتین است مکدّر گشتن اوحدالدین کرمانی
گر حکمت محض خواهی و علم اصول
گر حکمت محض خواهی و علم اصول از لوح دلت بشوی این نقش فضول گر بی تکرار علم حاصل نشود پس عَلمنی چراست در شأن…
نه هر که میان ببندد از کفار است
نه هر که میان ببندد از کفار است یا هر زاهد زسبحه برخوردار است چون دل به صفای حق نباشد روشن در گردن شیخ طیلسان…
آتش نزند در دل ما الّا او
آتش نزند در دل ما الّا او کوته نکند منزل ما الّا او گر جمله جهانیان طبیبم گردند حل می نکند مشکل ما الّا او…
ای از تو خرابی سبب آبادی
ای از تو خرابی سبب آبادی وز یک غم تو هزار جان را شادی در بندگیت از دو جهان آزادم هرگز دیدی بنده بدین آزادی؟…
بر درگه کبریا تو جز شاه نئی
بر درگه کبریا تو جز شاه نئی دردا که تو خود طالب درگاه نئی سرمایهٔ هرچه هست جز سرّ تو نیست افسوس که از سرّ…
جز نیستی تو نیست هستی به خدا
جز نیستی تو نیست هستی به خدا ای هشیاران خوش است مستی به خدا گر بت زبر ای حق پرستی روزی حقّا که رسی زبت…
در بندگیش اگر تو نیکو باشی
در بندگیش اگر تو نیکو باشی فرمان ده این طارم نُه تو باشی اول قدم آن است که او را طلبی آخر قدم آن بود…
درمان غمت امید بی درمانی است
درمان غمت امید بی درمانی است راه طلبت بی سر و بی سامانی است سرمایهٔ جمله پای داران ارزد آن سر که در او مایهٔ…
صدق است که مرد را همی بخشد جان
صدق است که مرد را همی بخشد جان از صدق بود همیشه دشوار آسان ای دوست در آن کوش که صادق باشی از صدق ملک…
گر کم کوشی به کار خود گر بسیار
گر کم کوشی به کار خود گر بسیار جز کردهٔ او برون مَیا از سر کار بگذار تو اختیار و با خواجه بساز تو بنده…
می دان که اگر او دمی آن تو شود
می دان که اگر او دمی آن تو شود کار دل تو به کام جان تو شود خود را باشی تو را به خود باز…
آباد خرابات زمی خوردن ماست
آباد خرابات زمی خوردن ماست خون دو هزار توبه در گردن ماست زان می کنم این توبه و زان می شکنم کارایش رحمت از گنه…
از عالم کفر تا به دین یک نفس است
از عالم کفر تا به دین یک نفس است وز منزل شک تا به یقین یک نفس است این یک نفس عزیز را خوار مدار…
ای آنک به توبه کرده ای عزم درست
ای آنک به توبه کرده ای عزم درست اسرار نهان توبه بشناس نخست مازار کسی را و مرنجان خود را از تو، به کسی بد…
بگریز ز خلق اگر توانی بگریخت
بگریز ز خلق اگر توانی بگریخت در دامن حق اگر توانی آویخت در هر چه تو را مراد باشد دل بند ناچار تو را از…
چون از در او هیچ مرا نیست گزیر
چون از در او هیچ مرا نیست گزیر ای دل درِ او گیرو در آن درگه میر زنهار ازو بادگری روی مکن ما را درِ…
دانستن این حدیث کار دیده است
دانستن این حدیث کار دیده است سرگشته شد آن کس که ازین پرسیده است رهرو چو تویی و ره تو و منزل تو اشکال همین…
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه یعنی که دگر به دل مدار اندیشه کو صبر و کدام دل، چه می گویی تو یک…
طاعت زگناه بیش می باید کرد
طاعت زگناه بیش می باید کرد وین توبه زمرگ پیش می باید کرد حق جلَّ جلالُه از آن مستغنی است این کار زبهر خویش می…
گر عُجب زموقف دلت دور شود
گر عُجب زموقف دلت دور شود حج تو و عمرهٔ تو مبرور شود یک وقفه طواف کعبهٔ امرش کن تا سعی تو در طواف مشکور…
هر چیز که او گفت چنان است همه
هر چیز که او گفت چنان است همه آن است همه دگر گمان است همه این قدر یقین بدان که هر سود که هست گر…
احرام درش گیر و دلا فرمان کن
احرام درش گیر و دلا فرمان کن واندر عرفات نیستی جولان کن خواهی که تو را کعبه کند استقبال مایی و منی را به منا…
از عقل مجرّد به دوایی نرسی
از عقل مجرّد به دوایی نرسی بی شرع به برگی و نوایی نرسی شرع است که آن تو را رساند به خدا ورنی تو بدین…
ای دل نه تویی که در صفایی نرسی
ای دل نه تویی که در صفایی نرسی وز خوی بدت به آشنایی نرسی خورد و خورش ارچه عادت تست بدان هرگز تو بدین صفت…
بر حال منت دسترسی نیست که نیست
بر حال منت دسترسی نیست که نیست واندر دلم از تو نفسی نیست که نیست تنها نه منم چنین که در جمله جهان زین سان…
ترسم که اگر در طلبش نشتابی
ترسم که اگر در طلبش نشتابی بر آتش حسرت دل خود را تابی تا اینجایی ترک خوش آمد می کن تا هر چه به آمده…
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با جسم پلید و جامهٔ پاک چه سود زهر است گناه و توبه تریاک وی…
دل در هوس تو چون بجنباند سر
دل در هوس تو چون بجنباند سر با باد هوای تو کرا ماند سر گر هر نفسی سری بخواهند از من خاکش بر سر هرک…
صبری که دلم بدو قوی بود برفت
صبری که دلم بدو قوی بود برفت بس دیر به دست آمد و بس زود برفت هر چند که لاف پایداری می زد چون آتش…
گر مایهٔ همّت است در گوهر تو
گر مایهٔ همّت است در گوهر تو الّا به خدا فرو نیاید سر تو گردِ در حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند…
هر چند که عقل رهبر آگاه است
هر چند که عقل رهبر آگاه است اندر ره شرع پای او کوتاه است در بارگهی که شرع شاهنشاه است رهبر که نه پیروی کند…
یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد
یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد و اسرار بلاهاش به جان نتوان داد اندر غم [او] سوختن و محو شدن ذوقی است کز…
از صدق رهانی دل خود را از حیف
از صدق رهانی دل خود را از حیف وز صدق رهانی سر خود را از سیف شاید که تو حدّ صدق از من پرسی دانی…
ای در دل من مهر تمنّا همه تو
ای در دل من مهر تمنّا همه تو وای در سر من مایهٔ سودا همه تو چندانک به روی کار خود می نگرم امروز همه…
بی می همه نوبهار عالم دی توست
بی می همه نوبهار عالم دی توست در صحبت می دو کون ادنی شی توست از می همه لعل آب روان فهم مکن هر چه…
چون از شدگان یکی نمی آید باز
چون از شدگان یکی نمی آید باز خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز چیزی که حقیقت است مشناس مجاز بی توشه مرو دلا…
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد رخسار دلش به خار غم نخراشد مخدوم از آن شدی که خادم بودی مخدوم بود کسی که خادم…
دل را دیدم شیفته در راه هوس
دل را دیدم شیفته در راه هوس وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس گفتم که تو را خلق چنین عاجز کرد…
صبر از سر استقامتم گو برخیز
صبر از سر استقامتم گو برخیز در شهر دو صد ملامتم گو برخیز برخیزم و بر راه غمش بنشینم گر برخیزد قیامتم گو برخیز اوحدالدین…
گر قصد کنی به رفتن راه وصال
گر قصد کنی به رفتن راه وصال صدقی باید رفیق تو در همه حال علم است و عمل زاد تو لیکن با صدق بی صدق…
هر دل که به کوی دوست منزل دارد
هر دل که به کوی دوست منزل دارد مقصود خود از دو کون حاصل دارد از حلقهٔ خاص عشق آن کس باشد کاوچتر به زیر…