فی الشرعیّات و ما یتعلق بها اوحدالدین کرمانی
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با جسم پلید و جامهٔ پاک چه سود زهر است گناه و توبه تریاک وی…
دل در هوس تو چون بجنباند سر
دل در هوس تو چون بجنباند سر با باد هوای تو کرا ماند سر گر هر نفسی سری بخواهند از من خاکش بر سر هرک…
صبری که دلم بدو قوی بود برفت
صبری که دلم بدو قوی بود برفت بس دیر به دست آمد و بس زود برفت هر چند که لاف پایداری می زد چون آتش…
گر مایهٔ همّت است در گوهر تو
گر مایهٔ همّت است در گوهر تو الّا به خدا فرو نیاید سر تو گردِ در حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند…
هر چند که عقل رهبر آگاه است
هر چند که عقل رهبر آگاه است اندر ره شرع پای او کوتاه است در بارگهی که شرع شاهنشاه است رهبر که نه پیروی کند…
یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد
یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد و اسرار بلاهاش به جان نتوان داد اندر غم [او] سوختن و محو شدن ذوقی است کز…
از صدق رهانی دل خود را از حیف
از صدق رهانی دل خود را از حیف وز صدق رهانی سر خود را از سیف شاید که تو حدّ صدق از من پرسی دانی…
ای در دل من مهر تمنّا همه تو
ای در دل من مهر تمنّا همه تو وای در سر من مایهٔ سودا همه تو چندانک به روی کار خود می نگرم امروز همه…
بی می همه نوبهار عالم دی توست
بی می همه نوبهار عالم دی توست در صحبت می دو کون ادنی شی توست از می همه لعل آب روان فهم مکن هر چه…
چون از شدگان یکی نمی آید باز
چون از شدگان یکی نمی آید باز خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز چیزی که حقیقت است مشناس مجاز بی توشه مرو دلا…
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد رخسار دلش به خار غم نخراشد مخدوم از آن شدی که خادم بودی مخدوم بود کسی که خادم…
دل را دیدم شیفته در راه هوس
دل را دیدم شیفته در راه هوس وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس گفتم که تو را خلق چنین عاجز کرد…
صبر از سر استقامتم گو برخیز
صبر از سر استقامتم گو برخیز در شهر دو صد ملامتم گو برخیز برخیزم و بر راه غمش بنشینم گر برخیزد قیامتم گو برخیز اوحدالدین…
گر قصد کنی به رفتن راه وصال
گر قصد کنی به رفتن راه وصال صدقی باید رفیق تو در همه حال علم است و عمل زاد تو لیکن با صدق بی صدق…
هر دل که به کوی دوست منزل دارد
هر دل که به کوی دوست منزل دارد مقصود خود از دو کون حاصل دارد از حلقهٔ خاص عشق آن کس باشد کاوچتر به زیر…
از راه صفا هر که نصیبی یابد
از راه صفا هر که نصیبی یابد هرگز به جواب هیچ بد نشتابد هرگه که زقلّتین فزون گردد آب هر جا که کدورتی بود برتابد…
ای دل سررشتهٔ اَمَل کوته کن
ای دل سررشتهٔ اَمَل کوته کن خود را زبد و نیک جهان آگه کن اول قدمی به صدق اندر ره نه وانگاه حدیث رهروان کوته…
تا بتوانی در صف مردان می باش
تا بتوانی در صف مردان می باش در بزم طرب حریف سلطان می باش در پردهٔ اسلام چه باشی کافر در پردهٔ کافری مسلمان می…
چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید
چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید در ظلمت شب همی چراغش باید چشم ارچه که روشن است از نور بصر جز شرع ره راست بد و…
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک کعبهٔ صورتی و یک کعبهٔ دل تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون زهزار کعبه آید یک دل…
دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست
دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست یا جان که به تیر غم تو دوخته نیست تن هست ولیکن ادب آموخته نیست زان است که…
طعم وحدت بدین دو تویی بخشی
طعم وحدت بدین دو تویی بخشی پا بستهٔ بند و گفت و گویی بخشی یک دل داری به صد هوس آلوده وانگه زصفا نصیب جوییِ…
گر مایهٔ همت است در گوهر تو
گر مایهٔ همت است در گوهر تو الّا به خدا فرونیاید سر تو گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند طواف…
هر دل که به سوی او گراید رفتن
هر دل که به سوی او گراید رفتن بالا بر عقل و جانش باید رفتن با زحمت عقل و جان کس آنجا نرسد کان راه…
آزار طلب مکن که طامات این است
آزار طلب مکن که طامات این است بگذار خرابی که خرابات این است آن نیست کرامات که بار تو کشند بار همه کس کش که…
ای آنک تو را امید آبادانی است
ای آنک تو را امید آبادانی است آباد شدن در ره او ویرانی است تا کی گویی که سرّ عشق او چیست سرمایهٔ این حدیث…
تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود
تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود فکر تو به از لؤلؤ لالا نشود تا پردهٔ اسرار به هم برندری ادراک تو بر عالم اعلا نشود اوحدالدین…
چون آمده ای درین بیابان حاصل
چون آمده ای درین بیابان حاصل چون بی خبران مباش از خود غافل گامی می زن به قدر طاعت منشین کاسوده و خفته در نیابد…
در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم
در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم وانگاه بدو لقای دلبر دیدم ترک دو جهان بگفتم و ترک وجود چون روح شدم جمله مصوّر دیدم اوحدالدین…
رسمی است میان اهل دل دیرینه
رسمی است میان اهل دل دیرینه کز کینه تهی کنند دایم سینه در دل همه حلم و بردباری باید صاحبدل ریش سینه اندر کینه اوحدالدین…
قومی هستند کز کله موزه کنند
قومی هستند کز کله موزه کنند قومی همه عمر در سر روزه کنند قومی دگرند ازین همه نادرتر هر شب به فلک روند و دریوزه…
گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید
گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید عیش خوش و عمر جاودان بتوان دید در آینهٔ رخش که روشن بادا گردم بزنی صورت…
هر دل شده ای چهره به خون می شوید
هر دل شده ای چهره به خون می شوید هر غمزده ای ترانه ای می گوید در هر راهی که رهروی می پوید چون نیک…
از کوی و مکان گذشت آب و گل ما
از کوی و مکان گذشت آب و گل ما وز وصف و بیان گذشت حال دل ما ما را زقبول و [ردّ کس] باکی نیست…
ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است
ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست ما را همه عمر در طلب باید…
بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است
بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است جز جنّت فردوس مکانی دگر است آزاده نسب زنده به جانی دگر است وآن گوهر پاکشان زکانی دگر…
چون ما به هوای طبع و عادت گرویم
چون ما به هوای طبع و عادت گرویم بی شرع ز عقل این سخن کی شنویم چون عقل درین واقعه سرگردان است آن اولی تر…
در راه خرد امین و طرار یکی است
در راه خرد امین و طرار یکی است واندر پس پرده سرّ و اسرار یکی است سلطان و گدا و بت پرست و کافر آنجا…
ره پرخطر است زینهار آگه باش
ره پرخطر است زینهار آگه باش با هرک ره او طلبد همره باش تسبیح و سجاده کفر و ایمان نبود مطلوب یکی است، راه گو…
کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست
کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست فاعل جان است و فعل جان بی تن نیست در ظلمت تن چراغ باید جان را…
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود و آن چیز که خیر تُست او آن فرمود سبحان چو تو را حساب خواهد کردن شاید گفتن…
هر چند به عقل راه می شاید دید
هر چند به عقل راه می شاید دید بی رهبر شرع کس به جایی نرسید سرگردان بود عقل بی رهبر شرع سردار وجود شد چو…
اسرار طریقت نشود حل به سؤال
اسرار طریقت نشود حل به سؤال نه نیز به در باختن حشمت و مال تا خون نکنی دو دیده در پنجه سال هرگز ندهند راهت…
این کار تو را کارگزار دگر است
این کار تو را کارگزار دگر است نیک و بد تو به اختیار دگر است علم و عمل و ریاضت و جهد و ثبات راه…
تا چند دلا تو در مقالت پیچی
تا چند دلا تو در مقالت پیچی یک چند دگر در ره حالت پیچی خلقان همه آلتند مپسند که تو صانع بگذاری و در آلت…
حُسنی که گواه صنع معبود بود
حُسنی که گواه صنع معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود رو بر در او ایاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود…
در راه طلب رسیده ای می باید
در راه طلب رسیده ای می باید دامن زجهان کشیده ای می باید بینایی خویش را دوا کن ورنه عالم همه اوست دیده ای می…
ره رفتن تحقیق به گامت دور است
ره رفتن تحقیق به گامت دور است وان لذّت مقصود زکامت دور است تا در طلب مال و قبولی شیخا بوی گل فقر از مشامت…
فرزانهٔ سروران جهان بگزیند
فرزانهٔ سروران جهان بگزیند در عالم تن بقای جان بگزیند غافل عیشی که حاصلش یک نفس است بر لذّت عیش جاودان بگزیند اوحدالدین کرمانی
لافی زدم ای دوست زراه پندار
لافی زدم ای دوست زراه پندار کز پای درآیم زغمت دست بدار راه غم تو به پای من یافته نیست زنهار که من دروغ گفتم…