فی الشرعیّات و ما یتعلق بها اوحدالدین کرمانی
چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید
چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید در ظلمت شب همی چراغش باید چشم ارچه که روشن است از نور بصر جز شرع ره راست بد و…
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک کعبهٔ صورتی و یک کعبهٔ دل تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون زهزار کعبه آید یک دل…
دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست
دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست یا جان که به تیر غم تو دوخته نیست تن هست ولیکن ادب آموخته نیست زان است که…
طعم وحدت بدین دو تویی بخشی
طعم وحدت بدین دو تویی بخشی پا بستهٔ بند و گفت و گویی بخشی یک دل داری به صد هوس آلوده وانگه زصفا نصیب جوییِ…
گر مایهٔ همت است در گوهر تو
گر مایهٔ همت است در گوهر تو الّا به خدا فرونیاید سر تو گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند طواف…
هر دل که به سوی او گراید رفتن
هر دل که به سوی او گراید رفتن بالا بر عقل و جانش باید رفتن با زحمت عقل و جان کس آنجا نرسد کان راه…
آزار طلب مکن که طامات این است
آزار طلب مکن که طامات این است بگذار خرابی که خرابات این است آن نیست کرامات که بار تو کشند بار همه کس کش که…
ای آنک تو را امید آبادانی است
ای آنک تو را امید آبادانی است آباد شدن در ره او ویرانی است تا کی گویی که سرّ عشق او چیست سرمایهٔ این حدیث…
تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود
تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود فکر تو به از لؤلؤ لالا نشود تا پردهٔ اسرار به هم برندری ادراک تو بر عالم اعلا نشود اوحدالدین…
چون آمده ای درین بیابان حاصل
چون آمده ای درین بیابان حاصل چون بی خبران مباش از خود غافل گامی می زن به قدر طاعت منشین کاسوده و خفته در نیابد…
در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم
در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم وانگاه بدو لقای دلبر دیدم ترک دو جهان بگفتم و ترک وجود چون روح شدم جمله مصوّر دیدم اوحدالدین…
رسمی است میان اهل دل دیرینه
رسمی است میان اهل دل دیرینه کز کینه تهی کنند دایم سینه در دل همه حلم و بردباری باید صاحبدل ریش سینه اندر کینه اوحدالدین…
قومی هستند کز کله موزه کنند
قومی هستند کز کله موزه کنند قومی همه عمر در سر روزه کنند قومی دگرند ازین همه نادرتر هر شب به فلک روند و دریوزه…
گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید
گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید عیش خوش و عمر جاودان بتوان دید در آینهٔ رخش که روشن بادا گردم بزنی صورت…
هر دل شده ای چهره به خون می شوید
هر دل شده ای چهره به خون می شوید هر غمزده ای ترانه ای می گوید در هر راهی که رهروی می پوید چون نیک…
از کوی و مکان گذشت آب و گل ما
از کوی و مکان گذشت آب و گل ما وز وصف و بیان گذشت حال دل ما ما را زقبول و [ردّ کس] باکی نیست…
ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است
ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست ما را همه عمر در طلب باید…
بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است
بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است جز جنّت فردوس مکانی دگر است آزاده نسب زنده به جانی دگر است وآن گوهر پاکشان زکانی دگر…
چون ما به هوای طبع و عادت گرویم
چون ما به هوای طبع و عادت گرویم بی شرع ز عقل این سخن کی شنویم چون عقل درین واقعه سرگردان است آن اولی تر…
در راه خرد امین و طرار یکی است
در راه خرد امین و طرار یکی است واندر پس پرده سرّ و اسرار یکی است سلطان و گدا و بت پرست و کافر آنجا…
ره پرخطر است زینهار آگه باش
ره پرخطر است زینهار آگه باش با هرک ره او طلبد همره باش تسبیح و سجاده کفر و ایمان نبود مطلوب یکی است، راه گو…
کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست
کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست فاعل جان است و فعل جان بی تن نیست در ظلمت تن چراغ باید جان را…
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود و آن چیز که خیر تُست او آن فرمود سبحان چو تو را حساب خواهد کردن شاید گفتن…
هر چند به عقل راه می شاید دید
هر چند به عقل راه می شاید دید بی رهبر شرع کس به جایی نرسید سرگردان بود عقل بی رهبر شرع سردار وجود شد چو…
اسرار طریقت نشود حل به سؤال
اسرار طریقت نشود حل به سؤال نه نیز به در باختن حشمت و مال تا خون نکنی دو دیده در پنجه سال هرگز ندهند راهت…
این کار تو را کارگزار دگر است
این کار تو را کارگزار دگر است نیک و بد تو به اختیار دگر است علم و عمل و ریاضت و جهد و ثبات راه…
تا چند دلا تو در مقالت پیچی
تا چند دلا تو در مقالت پیچی یک چند دگر در ره حالت پیچی خلقان همه آلتند مپسند که تو صانع بگذاری و در آلت…
حُسنی که گواه صنع معبود بود
حُسنی که گواه صنع معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود رو بر در او ایاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود…
در راه طلب رسیده ای می باید
در راه طلب رسیده ای می باید دامن زجهان کشیده ای می باید بینایی خویش را دوا کن ورنه عالم همه اوست دیده ای می…
ره رفتن تحقیق به گامت دور است
ره رفتن تحقیق به گامت دور است وان لذّت مقصود زکامت دور است تا در طلب مال و قبولی شیخا بوی گل فقر از مشامت…
فرزانهٔ سروران جهان بگزیند
فرزانهٔ سروران جهان بگزیند در عالم تن بقای جان بگزیند غافل عیشی که حاصلش یک نفس است بر لذّت عیش جاودان بگزیند اوحدالدین کرمانی
لافی زدم ای دوست زراه پندار
لافی زدم ای دوست زراه پندار کز پای درآیم زغمت دست بدار راه غم تو به پای من یافته نیست زنهار که من دروغ گفتم…
هر مرد که او پای درین راه افشرد
هر مرد که او پای درین راه افشرد در شیشهٔ جام او چه صافی و چه دُرد تا سر ننهی پای درین راه مِنه کاین…
الطریقة
الطریقة آن کس که درون سینه را دل پنداشت دانست که هرچ هست حاصل پنداشت علم و عمل و زهد و تمنّا و هوس این…
با دیده درآی و صنع ربّانی بین
با دیده درآی و صنع ربّانی بین و آسایش شیخ اوحد کرمانی بین تو طالب آب و نانی، ای بیچاره یک روز به روزه باش…
تا روی توم قبله شد ای جان و جهان
تا روی توم قبله شد ای جان و جهان از قبله خبر ندارم، از کعبه نشان بی روی تو رو به کعبه کردن نتوان کان…
خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن
خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن حرفی که نخوانده ای تو تفسیر مکن پیران حقیقت از تو معنی طلبند از دیده بگو، روایت از…
در راه طلب دلیل باید نه دلال
در راه طلب دلیل باید نه دلال در عالم عشق میل باید نه ملال سر در سر یار کن [همی] در همه حال صل من…
روخانه برو که شاه ناگاه آید
روخانه برو که شاه ناگاه آید ناگاه آید برون آگاه آید خرگاه وجود خود زخود خالی کن چون خالی شد شاه به خرگاه آید اوحدالدین…
عقل آن باشد که شرع را برتابد
عقل آن باشد که شرع را برتابد بی رهبر شرع عقل گمره یابد عقل است چو خانه شرع چون روزن او روزن باید که روشنی…
ما خود ز ازل عاشق و مست آمده ایم
ما خود ز ازل عاشق و مست آمده ایم شیدا و خراب و حق پرست آمده ایم دستم چه زنی که در مُصاف غم تو…
هر مرغ دلی که پر بدو باز کند
هر مرغ دلی که پر بدو باز کند در اوج هوای عشق پرواز کند یک دم تو بدوز دیدهٔ خود از خود تا نور جلال…
اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است
اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است هر کس که جز این داند او را صرع است در تارکیت شمع و چراغی…
با صدق اگر دل تو همره گردد
با صدق اگر دل تو همره گردد از معرفت دو عالم آگه گردد گردِ در حق گردِ اگر می خواهی تا با تو غم دراز…
تا ظن نبری که هست این رشته دو تو
تا ظن نبری که هست این رشته دو تو یکتاست خود اصل و فرع بنگر نیکو این اوست که پیداست به من لیکن او شک…
خواهی که به سوی حضرتش یابی بار
خواهی که به سوی حضرتش یابی بار بردارم من از دل و جانت این بار در راه طلب خاک کِه و مِه می باش شیخی…
در راهش اگر به نیکنامی برسی
در راهش اگر به نیکنامی برسی در بند زبان تا تو به کامی برسی لبیک زاحرامگه صدق بزن کن سعی خود آنگه به مقامی برسی…
زان پیش که از جمله فرو مانی فرد
زان پیش که از جمله فرو مانی فرد آن کن که نبایدت پشیمانی خورد امروز بکن که می توانی کاری فردا چه کُنی که هیچ…
عقل از ره جان به نور شرع آگه شد
عقل از ره جان به نور شرع آگه شد در شرع آویخت و رهشناس آنگه شد گر عقل به هر واقعه رهبر بودی پس کافر…
مرهم طلبی به گرد دلریشان گرد
مرهم طلبی به گرد دلریشان گرد با محتشمی به گرد درویشان گرد کعبه به حقیقت دل درویشان است حَجّت باید، گردِ دل ایشان گرد اوحدالدین…