فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها اوحدالدین کرمانی
مادام که بار عقل هستی باقی است
مادام که بار عقل هستی باقی است از ظلمت جهل وانرستی باقی است اندر نظر روح تو تا ما و من است در نفس تو…
افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست
افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست دردا که امید خویشتن داری نیست گفتم که چو بیدار شوم روز شود هیهات که روز گشت و…
ای دل به صلاح اگر نشستی برسی
ای دل به صلاح اگر نشستی برسی وین لشکر نفس اگر شکستی برسی خود را به ریا چند نمایی زاهد گر بنمایی چنانک هستی برسی…
تا چند ازین خلق خدا آزردن
تا چند ازین خلق خدا آزردن زین عالم فانی چه توانی بردن ای بر فلک از کبر کشیده گردن آخر نه خدایی! نه بخواهی مُردن؟…
خوبان همه دل برند لیکن دین نه
خوبان همه دل برند لیکن دین نه ورزند عتاب و جنگ اماکین نه دشنام دهند و خشم گیرند و کنند بر خسته دلان جفا ولی…
دردا که تو از غرور وز بی خبری
دردا که تو از غرور وز بی خبری بس بی خبری از آنچ بس بی خبری گر می خواهی که بازیابی خود را در خود…
عشق از چه سبب بی خبران را باشد
عشق از چه سبب بی خبران را باشد کاری است که صاحب نظران را باشد تو شهوت خویش را لقب عشق نهی شهوت همه گاوان…
هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی
هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی وندر دل خستگان المها نکنی می دان که به مقبلان تو همسر نشوی تا تو قدمت پی قدمها…
از کم خوردن زیرک و هشیار شوی
از کم خوردن زیرک و هشیار شوی وز پر خوردن ابله و بیکار شوی پرخواری تو جمله ز پرخواری تست کم خوار شوی اگر تو…
ای دل زامل به مال مایل تا کی
ای دل زامل به مال مایل تا کی در راه هوس ساخته منزل تا کی چون پیشروان و پسروان تو شدند آخر تو درین زمانه…
بیگانگی ات چو با دل خویش آید
بیگانگی ات چو با دل خویش آید هر جای که مرهمی زنی نیش آید صد زخم خوری به تیغ بر تن به از آنک یک…
چون مظلومی کند به یارب کاری
چون مظلومی کند به یارب کاری نی زن کند آنجا و نه مرکب کاری مردانگی روز جوانی عدل است هان تا نکند پیرزنی شب کاری…
در هیچ سری مایهٔ اسراری نه
در هیچ سری مایهٔ اسراری نه کس را خبر از اندک و بسیاری نه هر طایفه ای گرفته کاری بر دست وآنگاه به دست هیچ…
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن بهتر که طفیل نان ناکس بودن با قرص جوین خویشتن بهتر از آن کآلودهٔ پالودهٔ هر خس بودن…
هر ذره که در هوای او گردان است
هر ذره که در هوای او گردان است صد چون سر کیقباد و نوشروان است با مردم درویش تکبّر بمکن زیرا که همیشه گنج در…