بنیاد دل ما غم تو ویران کرد

بنیاد دل ما غم تو ویران کرد ما را هوس عشق تو سرگردان کرد زآنجا که تویی مگر که لطفی بکنی پیداست کز اینجا که…

ادامه مطلب

تا خواجه زنور خویش منفک نشود

تا خواجه زنور خویش منفک نشود در عالم اهل دیده بی شک نشود رو دیده به دست آر که اسرار خدا با عقل مزوِّر تو…

ادامه مطلب

چون آینه کرد صفّه ای را نقّاش

چون آینه کرد صفّه ای را نقّاش تا نقش سه صفّه رو نماید زصفاش هستی تو چهار صفّهٔ چین علوم یا قابل نقش باش یا…

ادامه مطلب

خود را تو قباپوش کن و ذاکر باش

خود را تو قباپوش کن و ذاکر باش وین جام بقانوش کن و ذاکر باش گر می خواهی طریق اسرار خدا در سینهٔ خود گوش…

ادامه مطلب

در سایهٔ رحمت تو خورشید شویم

در سایهٔ رحمت تو خورشید شویم وز لطف تو نیکبخت جاوید شویم جز لطف تو اومید نداریم دگر مپسند که از لطف تو نومید شویم…

ادامه مطلب

رخسار به خون دیده باید شستن

رخسار به خون دیده باید شستن کانجا گل بی خار نخواهد رستن با نیک و بد زمانه می باید ساخت تا خود به چه زاید…

ادامه مطلب

عمری گشتم شیفته و آواره

عمری گشتم شیفته و آواره نومید شدم زخویشتن یکباره ای آنک به هیچ چاره محتاج نئی دریاب کسی را که ندارد چاره اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گر غمگینم چو از توَم دلشادم

گر غمگینم چو از توَم دلشادم واَر دلشادم چو با توَم آزادم تن با تو به شادی و به غم در دادم یعنی که کریم…

ادامه مطلب

من خاک تو در چشم خرد می آرم

من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم سر خواسته ای به دست کس نتوان داد…

ادامه مطلب

هر چند که در شهر به رندی فاشم

هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا به خلق محتاج مکن

یا رب تو مرا به خلق محتاج مکن عقلم به هوای طبع تاراج مکن گر من دم معراج زنم این هوس است از خاک در…

ادامه مطلب

یاری که منزّه آمد از شبه و بدل

یاری که منزّه آمد از شبه و بدل دریاب او را به علم ذوقی و عمل کی ذات مقدسش نماید به تو روی از فاو…

ادامه مطلب