بنیاد وجود سخت سست افتاده است

بنیاد وجود سخت سست افتاده است وین قابض روح نیک چست افتاده است با کیست خصومت که حوادث را نیز بستست که از روز نخست…

ادامه مطلب

تا چند به هجر تو مشوش باشم

تا چند به هجر تو مشوش باشم در دست هوای تو بر آتش باشم گیرم که وصال تو میسّر نشود آخر به امید ساعتی خوش…

ادامه مطلب

چون از سر جد پای نهادی در کار

چون از سر جد پای نهادی در کار سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار می کوش به قدر جهد و دل خوش می دار کاو…

ادامه مطلب

خاصیت قرآن تو ندانی شاید

خاصیت قرآن تو ندانی شاید خوانی و معانیش ندانی شاید قرآن ز برای بندگی شاید بود تو از پی جامگیش خوانی شاید اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

در راه توَم گر زیم و گر میرم

در راه توَم گر زیم و گر میرم دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم پیری برِ رحمت تو قدری دارد چون بر در…

ادامه مطلب

رزّاق یکی است هر که جز او مرزوق

رزّاق یکی است هر که جز او مرزوق ایمان این است و آن دگر کفر و فسوق انصاف بده کژ بنشین راست بگو رزق از…

ادامه مطلب

عقل از ره تو حدیث افسانه برد

عقل از ره تو حدیث افسانه برد در کوی تو ره مردم بیگانه برد هر لحظه چو من هزار دل سوخته را سودای تو از…

ادامه مطلب

گر کس دارد زنیک و بد خواه امید

گر کس دارد زنیک و بد خواه امید شاید که من از تو دارم ای ماه امید گفتی که تو را چرا امید از من…

ادامه مطلب

مسکین دل من به وصل والا نرسید

مسکین دل من به وصل والا نرسید از شیب وجود خود به بالا نرسید جان من و صد هزار جانهای دگر مستغرق لا شد که…

ادامه مطلب

هر جان که شنیده است ندای غم تو

هر جان که شنیده است ندای غم تو بر دوش دل افکند ردای غم تو تا هست غم تو نام شادی نبرم شادیّ همه جهان…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا به ژنده ارزانی دار

یا رب تو مرا به ژنده ارزانی دار غم را به من فکنده ارزانی دار تاج و کمر و تخت به سلطان دادی درویشی را…

ادامه مطلب

یک تن بنمای در جهان از زن و مرد

یک تن بنمای در جهان از زن و مرد کاو از ستم زمانه خونابه نخورد نیک و بد ما جمله به تقدیر خداست با کار…

ادامه مطلب