ای از پی لطف تو دل من نگران

ای از پی لطف تو دل من نگران چون پوشیدی تو پرده بر من مدران زین پس من و بندگیت تا من بزیم تو نیز…

ادامه مطلب

ای در طلب تو عاقلان دیوانه

ای در طلب تو عاقلان دیوانه در راه غم تو آشنا بیگانه چون می نتوان با تو شدن هم خانه در نور خودم بسوز چون…

ادامه مطلب

با رنگ ز تیغ او دلم نزداید

با رنگ ز تیغ او دلم نزداید می باشم از آن گونه که او فرماید نومید نیم ز فضل او زیرا کاو هرگه که دری…

ادامه مطلب

بی جام چو جمشید نمی شاید بود

بی جام چو جمشید نمی شاید بود بی شام چو خورشید نمی شاید بود گیرم که به طاعت تو مشغول نیم از لطف تو نومید…

ادامه مطلب

تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست

تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست سودت نکند یاری هر یار که هست تقدیر به هر قضاءِ ناچار که هست در خواب کند…

ادامه مطلب

چون دایرهٔ وجود من بنهادند

چون دایرهٔ وجود من بنهادند در مشورتم پیام بفرستادند چون کار مرا قرار بی من دادند دانم که مراد من درو بنهادند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

خوش باش که در ازل بپرداخته اند

خوش باش که در ازل بپرداخته اند نرد من و تو بی من و تو ساخته اند بر نطع قضا به کعبتین تقدیر نرد من…

ادامه مطلب

در عالم عشق هر که را یار بود

در عالم عشق هر که را یار بود صندوق وجودش همه اسرار بود با این همه گر زخود نشانی بدهد در حال مقامش رسن و…

ادامه مطلب

راه تو به جز تو دیگری ننماید

راه تو به جز تو دیگری ننماید بی حکم تو کس را نفسی برناید بگشای در بستهٔ شادی بر ما هرگه که دری ببست صد…

ادامه مطلب

فرمان ده ملک انبیا کیست؟ تویی

فرمان ده ملک انبیا کیست؟ تویی مصداق تعزُّ من تشا کیست؟ تویی روشن نظر لقد رَای کیست؟ تویی مرد ره حضرت دنا کیست؟ تویی اوحدالدین…

ادامه مطلب

لا همچو نهنگ در کمین است ببین

لا همچو نهنگ در کمین است ببین الّا چو خزینه در یقین است ببین راهی است زتو تا تو کشیده چو الف سرّ ازل و…

ادامه مطلب

من خواهم راز آشکارا نکنم

من خواهم راز آشکارا نکنم والبته هر آنچ هست پیدا نکنم آن تو همان است که گویی که مکن چون مقدور است چون کنم تا…

ادامه مطلب

هر چند که روشنی فزاید خورشید

هر چند که روشنی فزاید خورشید در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید دل طاقت نور تو کجا دارد پس آنجای که خفاش نماید خورشید اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

یا رب تو مرا بُوی دلی روزی کن

یا رب تو مرا بُوی دلی روزی کن در کوی دلم تو منزلی روزی کن عمرم بگذشت و حاصلی نیست مرا ای حاصل جمله حاصلی…

ادامه مطلب

از عقل بلند اگر نیم پستم گیر

از عقل بلند اگر نیم پستم گیر هشیار زمانه گر نیم مستم گیر با هر که زتو گریختم سود نداشت از تو به تو در…

ادامه مطلب

آن کس که به بندگی قرارش باشد

آن کس که به بندگی قرارش باشد با چون و چرای او چه کارش باشد گر بنده ای اختیار در باقی کن آن خواجه بود…

ادامه مطلب

او را که همه ملک جهان بس نبود

او را که همه ملک جهان بس نبود می دان به یقین کز هرِ خس نبود کوته نظری مکن سخن کوته کن معشوق جهان عاشق…

ادامه مطلب

ای در دو نفس صد گنه از من دیده

ای در دو نفس صد گنه از من دیده وز فضل و کرم پردهٔ من ندریده وای من بتر از هر چه به عالم بتر…

ادامه مطلب

با ضربت قهر تو نعیم است عذاب

با ضربت قهر تو نعیم است عذاب با شربت لطف تر سراب است شراب در قدرت ما نیست رسیدن به صواب یا رب همه را…

ادامه مطلب

بی روی تو خونابه چکاند چشمم

بی روی تو خونابه چکاند چشمم کاری به جز از گریه نداند چشمم می ترسم از آنک حسرت دیدارت در چشم بماند و نماند چشمم…

ادامه مطلب

تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم

تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن وز کندن جان می ترسم چون مرگ حقیقت است چرا ترسم ازو من نیک نزیستم…

ادامه مطلب

چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود

چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود آن جملهٔ قال و قیل پامال شود هم مفتی شرع را جگرخون گردد هم قاضی عقل را زبان لال…

ادامه مطلب

خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف

خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف هرگز نرسی به ذات او تا گویی…

ادامه مطلب

در عشق زهمنشین بد می ترسم

در عشق زهمنشین بد می ترسم یعنی که ز مرد بی خرد می ترسم با تنهایی چنان خوشستم که اگر در آینه بنگرم زخود می…

ادامه مطلب

روحی که منزّه است از عالم خاک

روحی که منزّه است از عالم خاک مهمان تو آمده است از عالم پاک می ده تو به بادهٔ صبوحی مددش زان پیش که گوید…

ادامه مطلب

قد کنت اقول لا ابالی بجفا

قد کنت اقول لا ابالی بجفا کردیم چنانک می بنوشم زوفا الآن اذاصبّ من الحبّ صفا ترسم که کدورتیش باشد زقفا اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گه خسته دل و سوخته خرمن باشم

گه خسته دل و سوخته خرمن باشم گه بسته دم و گشاده دامن باشم یا رب همگان را تو به مقصود رسان باشد که در…

ادامه مطلب

من خواجهٔ عالمم تو معبود منی

من خواجهٔ عالمم تو معبود منی مقصود جهانم و تو مقصود منی هر جا که دلی است شاهدی می طلبد من شاهد حضرتم تو مشهود…

ادامه مطلب

هر دل که به میدان هوای تو بتاخت

هر دل که به میدان هوای تو بتاخت با نیک و بد زمانه یکسان در ساخت دلها همه در بوتهٔ عشق تو گداخت چونانک تویی…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا به هیچ مغرور مکن

یا رب تو مرا به هیچ مغرور مکن وز خویشتنم به هیچ مهجور مکن از بهر رباطی و دهی ویرانه درویشی را از دل من…

ادامه مطلب

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد لطفت به کدام ذرّه پیوست دمی کان ذرّه به از هزار خورشید…

ادامه مطلب

آن کس که نبوّت به شبانی بخشد

آن کس که نبوّت به شبانی بخشد سلطانی را به پاسبانی بخشد چون هست امید تو بدو دل خوش دار کاو هر نفسی بتازه جانی…

ادامه مطلب

ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش

ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش ای از همه پنهان و به پیدایی فاش بر حالت ما مگیر زان روی که ما…

ادامه مطلب

ای خدمت تو سعادت و پیروزی

ای خدمت تو سعادت و پیروزی مولای تو بودن سبب بهروزی از خدمت تو دست ندارم که زتو هم عمر فزون می شود و هم…

ادامه مطلب

این سودا را نمی توان کرد نهان

این سودا را نمی توان کرد نهان در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش کاو را…

ادامه مطلب

بی ذل کسی به پادشایی نرسد

بی ذل کسی به پادشایی نرسد هرگز به دُرست مومیایی نرسد گر رهرو را به فعل خود وادارند پس کَس به مقام پیشوایی نرسد اوحدالدین…

ادامه مطلب

تا من باشم زپیش رویت نشوم

تا من باشم زپیش رویت نشوم فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم از سگ بترم اگر برای دل تو خاک قدم سگان کویت نشوم…

ادامه مطلب

چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد

چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا…

ادامه مطلب

در بادیهٔ وصال آن شهره نگار

در بادیهٔ وصال آن شهره نگار جانبازانند عاشقان رخ یار مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار اوحدالدین…

ادامه مطلب

در مطبخ عشق پاکبازان قضا

در مطبخ عشق پاکبازان قضا کردند به غربیل بد از نیک جدا از چشمهٔ غربیل فروشد مقصود مستی همه بر سر آمد اینک من و…

ادامه مطلب

زان پیش که ما طفیل آدم بودیم

زان پیش که ما طفیل آدم بودیم در خلوت خاص با تو همدم بودیم این صحبت ما با تو نه امروزین است پیش از من…

ادامه مطلب

فریاد از آنچ نیست و می خوانندم

فریاد از آنچ نیست و می خوانندم زاهد نیم و بزهد می خوانندم گر زانک درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

لطفی بکنی عنایت از سر گیری

لطفی بکنی عنایت از سر گیری زین نقد دغل که می زنم زرگیری در مملکتت هیچ نیاید خللی گر هیچ کسی را به کسی برگیری…

ادامه مطلب

من گرچه سزای راه درگاه نیم

من گرچه سزای راه درگاه نیم جز بر در سایهٔ هوالله نیم چون من توام و تو من، توام راه نمای تو آگهی از من…

ادامه مطلب

هر دل که خبردار شد از اسرارش

هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا عاشق صادق گردان

یا رب تو مرا عاشق صادق گردان با عشق توَم دمی موافق گردان من خود دانم که عشق کاری است بزرگ من لایق آن نیم…

ادامه مطلب

از دیده دل من ارچه پرنورتر است

از دیده دل من ارچه پرنورتر است با دیده دل از آفت خود دورتر است رنج از دل و دیده نیست از تقدیر است دل…

ادامه مطلب

آنجا سخنی زهر نوایی نخرند

آنجا سخنی زهر نوایی نخرند بی حاصلیی زهر گدایی نخرند نومید مشو بهر چه داری پیش آی کانجا همه چیزی به بهایی نخرند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای از ره لطف راعی هر رَمه تو

ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه…

ادامه مطلب

ای دل طمع وصل به بیهوده مدار

ای دل طمع وصل به بیهوده مدار کز دوست جز او نیست کسی برخوردار هر کس زکمال او [ورا] نیست خبر او در پس پرده…

ادامه مطلب