فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة اوحدالدین کرمانی
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد سلطانی را به پاسبانی بخشد چون هست امید تو بدو دل خوش دار کاو هر نفسی بتازه جانی…
ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش
ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش ای از همه پنهان و به پیدایی فاش بر حالت ما مگیر زان روی که ما…
ای خدمت تو سعادت و پیروزی
ای خدمت تو سعادت و پیروزی مولای تو بودن سبب بهروزی از خدمت تو دست ندارم که زتو هم عمر فزون می شود و هم…
این سودا را نمی توان کرد نهان
این سودا را نمی توان کرد نهان در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش کاو را…
بی ذل کسی به پادشایی نرسد
بی ذل کسی به پادشایی نرسد هرگز به دُرست مومیایی نرسد گر رهرو را به فعل خود وادارند پس کَس به مقام پیشوایی نرسد اوحدالدین…
تا من باشم زپیش رویت نشوم
تا من باشم زپیش رویت نشوم فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم از سگ بترم اگر برای دل تو خاک قدم سگان کویت نشوم…
چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد
چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا…
در بادیهٔ وصال آن شهره نگار
در بادیهٔ وصال آن شهره نگار جانبازانند عاشقان رخ یار مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار اوحدالدین…
در مطبخ عشق پاکبازان قضا
در مطبخ عشق پاکبازان قضا کردند به غربیل بد از نیک جدا از چشمهٔ غربیل فروشد مقصود مستی همه بر سر آمد اینک من و…
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم در خلوت خاص با تو همدم بودیم این صحبت ما با تو نه امروزین است پیش از من…
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم زاهد نیم و بزهد می خوانندم گر زانک درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم اوحدالدین کرمانی
لطفی بکنی عنایت از سر گیری
لطفی بکنی عنایت از سر گیری زین نقد دغل که می زنم زرگیری در مملکتت هیچ نیاید خللی گر هیچ کسی را به کسی برگیری…
من گرچه سزای راه درگاه نیم
من گرچه سزای راه درگاه نیم جز بر در سایهٔ هوالله نیم چون من توام و تو من، توام راه نمای تو آگهی از من…
هر دل که خبردار شد از اسرارش
هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی…
یا رب تو مرا عاشق صادق گردان
یا رب تو مرا عاشق صادق گردان با عشق توَم دمی موافق گردان من خود دانم که عشق کاری است بزرگ من لایق آن نیم…
از دیده دل من ارچه پرنورتر است
از دیده دل من ارچه پرنورتر است با دیده دل از آفت خود دورتر است رنج از دل و دیده نیست از تقدیر است دل…
آنجا سخنی زهر نوایی نخرند
آنجا سخنی زهر نوایی نخرند بی حاصلیی زهر گدایی نخرند نومید مشو بهر چه داری پیش آی کانجا همه چیزی به بهایی نخرند اوحدالدین کرمانی
ای از ره لطف راعی هر رَمه تو
ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه…
ای دل طمع وصل به بیهوده مدار
ای دل طمع وصل به بیهوده مدار کز دوست جز او نیست کسی برخوردار هر کس زکمال او [ورا] نیست خبر او در پس پرده…
با قوّت پیل مور می باید بود
با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود این طرفه تر است حال هر بی ادبی می باید…
پای آبله و دست تهی، سینه کباب
پای آبله و دست تهی، سینه کباب جان پر غم و دل پر آتش و دیده پرآب سر پرهوس و صبر نه و عمر خراب…
تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند
تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند و اسرار خدا به دل پریشان ندهند خودبینان را به ره حجابی است بزرگ صاحب خبران خبر بدیشان…
چون کار به جهد و جدّ تو برناید
چون کار به جهد و جدّ تو برناید دلتنگ مشو که آنچنان می باید چون نور فراز شد جهان بگشاید کز دامن صبح روز روشن…
در حضرت تو صدق و نیاز آوردم
در حضرت تو صدق و نیاز آوردم وز درد تو قصّهٔ دراز آوردم نقدی که به من سپرده بودی به اَلَست قلب و دغل و…
در کتم عدم چو برگزیدی ما را
در کتم عدم چو برگزیدی ما را در ربقهٔ بندگی کشیدی ما را آخر به کدام عیب رد خواهی کرد اول که تو با عیب…
سرّ قدر از جهانیان پنهان است
سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست…
کار قدر از چون و چرا بیرون است
کار قدر از چون و چرا بیرون است چونی و چرایی زصفا بیرون است آن کس که به یک حرف زما برگردد خطّش در کش…
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی…
من در پی عشق تو چه پویم که کیم
من در پی عشق تو چه پویم که کیم وصلت به کدام مایه جویم که کیم گر لطف توم دست نگیرد امروز فردا به کجا…
هرگز به وصال چون تو یاری برسم
هرگز به وصال چون تو یاری برسم بیرون زغمت به هیچ کاری برسم زین سان که منم میان دریای فراق هرگز بینی تا به کناری…
یا رب تو نگه دار دلم را از غیر
یا رب تو نگه دار دلم را از غیر تا ماند جان من مدام اندر سیر بینایی ده به حضرت خویش مرا خواهی تو به…
از قرب بعید شوق باید بودن
از قرب بعید شوق باید بودن پیوسته ملازم تو شاید بودن لکن به خلاف آنچ رفته است قلم از دست من و تو برنیاید بودن…
آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ
آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ آنجا که شقاوت است چه نام و چه ننگ در راه قضا یکی است اسباب و…
ای از تو خرابی سبب آبادی
ای از تو خرابی سبب آبادی وای در غم تو هزار جان را شادی در بندگیت از دو جهان آزادم هرگز دیدی بنده بدین آزادی…
ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید
ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید کالبتّه به چشم جسم جان نتوان دید از تو بگذر که تو زتو چندان است کز…
با هر درمم اگر دو صد بدره بود
با هر درمم اگر دو صد بدره بود با مهر کرامت تو یک ذرّه بود گر کفر همه وجود در من باشد با بحر عنایت…
بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست
بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست گر بستهٔ تست دل نه…
تو بر دل من حکم روانی می کن
تو بر دل من حکم روانی می کن هر حکم روانی که توانی می کن من دل به تو دادم آنِ من تا اینجاست آنِ…
چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد
چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد دل جامهٔ عافیت دریدن گیرد چون باد عنایتش وزیدن گیرد اسباب بلا زمن بریدن گیرد اوحدالدین کرمانی
در خود نگر ار نئی تو واقف زجهان
در خود نگر ار نئی تو واقف زجهان و اندر تن خود بین همه پیدا و نهان گر زانک نمی رسد یقینت به گمان پس…
در نفی تو خلق را امان نتوان داد
در نفی تو خلق را امان نتوان داد جز در ره اثبات تو جان نتوان داد با آنکه زتو هیچ مکان خالی نیست در هیچ…
زنهار تو ای دل زخدا آگه باش
زنهار تو ای دل زخدا آگه باش چندانک تو را جهد بود در ره باش در بند زر و سیم تو تاکی باشی رو طالب…
گر در عمل عشق به کاری برسم
گر در عمل عشق به کاری برسم از بادهٔ وصلت به خماری برسم در بحر وصال تو بسی خواهم بود آخر به لبی یا به…
گشتم به هوس گِرد بد و نیک بسی
گشتم به هوس گِرد بد و نیک بسی حاصل نشد از عمر مرا جز هوسی تا می ماند زعمر یا رب نفسی دریاب که جز…
من خود به چه دل زنم دم سودایش
من خود به چه دل زنم دم سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند…
یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان
یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان مقصود من خسته میسّر گردان بنمای مرا روی، مکن، این خوش نیست تو با من و…
یا رب ز سرشک رخ زر و سیمم ده
یا رب ز سرشک رخ زر و سیمم ده یعنی قدم رضا و تسلیمم ده در مکتب اخلاص و ره صدق و صفا حرفی دو…
امیرالمؤمنین حسین علیه صلوات الله
امیرالمؤمنین حسین علیه صلوات الله ای آنکه چو تو شهی زمانه بنزاد از جملهٔ کفر گشته جانت آزاد مر مردن تو گرچه خرابیّ تن است…
آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال
آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال جانها همه واله اند زبانها همه لال دنیا دل ما نبرد و عقبی نبرد ما را همه مقصود وصال است…
ای از همه بی نیاز و ای بنده نواز
ای از همه بی نیاز و ای بنده نواز و از تست که کار من نمی گیرد ساز صد مشغله در راه من انداخته ای…