امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله

امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر در هر دو جهان کجا توان…

ادامه مطلب

انعام تو هر گرسنه را می پرورد

انعام تو هر گرسنه را می پرورد هر تشنه زجوی فضلت آبی می خورد دل در پی اومید تو شادی می کرد هم بخت بد…

ادامه مطلب

ای آنک برِ تو قدر دارد آهی

ای آنک برِ تو قدر دارد آهی درویشی را فضل نهی بر شاهی آنجا که عنایت تو باشد باشد کاهی کوهی وگرنه کوهی کاهی اوحدالدین…

ادامه مطلب

ای راهنمای راه خوبان ازل

ای راهنمای راه خوبان ازل وای طعمهٔ حضرتت نه علم و نه عمل بی علم و عمل به حضرتت راهی نیست وانگه به بر محققان…

ادامه مطلب

بر من در رحمت که گشاید جز تو

بر من در رحمت که گشاید جز تو شادیّ دل من که فزاید جز تو از گرد ره تو سرمه ای ساخته ام زان در…

ادامه مطلب

تا برد به غارت غمت از من دل و دین

تا برد به غارت غمت از من دل و دین با هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین دنیا و دلی داشتم و جان…

ادامه مطلب

جز در غم تو شادی من نفزاید

جز در غم تو شادی من نفزاید جز در طلبت جان و دلم ناساید خاک در تو چو سرمه در چشم کشم ملک دو جهان…

ادامه مطلب

خواهی که ببینی دل کارآگه را

خواهی که ببینی دل کارآگه را و از خود به خدا عیان ببینی ره را بر تخت درون نشان به شمشیر زبان شاهنشه لا اله…

ادامه مطلب

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که…

ادامه مطلب

دعوی طلب گرچه مجاز است از تو

دعوی طلب گرچه مجاز است از تو سرنامهٔ دهر بی نماز است از تو گر معصیتت هزار چندان باشد نومید مشو چو بی نیاز است…

ادامه مطلب

شبهای دراز با غمت می سازم

شبهای دراز با غمت می سازم پوشیده چنانک کس نداند رازم میدان بلا و من درو می تازم دل رفته و می روم نه جان…

ادامه مطلب

کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست

کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست سررشتهٔ وصل تو کسی بافته نیست لطف تو مگر دست بگیرد، ورنه راه تو به پای…

ادامه مطلب

محکوم قضا که بنده خوانند او را

محکوم قضا که بنده خوانند او را بر بالش شرع کی نشانند او را گر چرخ به کام تو نگردد بمرنج کاو نیز چنان رود…

ادامه مطلب

نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز

نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز نه زَهرهٔ آنک از تو برآرم آواز کارم زتو البته نمی گیرد ساز کار من بیچاره حدیثی است…

ادامه مطلب

یا رب به خودم هیچ نفس وامگذار

یا رب به خودم هیچ نفس وامگذار بر من در طبع بوالهوس وامگذار هر چند که بر درت کم از هیچ کسم از خویشتنم به…

ادامه مطلب

یا رب ما را زخود هراسان گردان

یا رب ما را زخود هراسان گردان بر ما ره رسم طلب آسان گردان مردیم زعیب خویش ما را به کرم از جملهٔ خویشتن شناسان…

ادامه مطلب

آتش نزند در دل ما الّا او

آتش نزند در دل ما الّا او کوته نکند منزل ما الّا او گر جمله جهانیان طبیبم گردند حل می نکند مشکل ما الّا او…

ادامه مطلب

الاسرار

الاسرار در نقطهٔ خویشتن مرا مشکلهاست همچون سر و پای دایره ناپیداست آن به که ازین قاعده بیرون آییم کاین کار به پرگار نمی آید…

ادامه مطلب

آنها که درین جهان زغوغا برهند

آنها که درین جهان زغوغا برهند از خرسندی و از مدارا برهند یا رب تو بدانچ هست خرسندی ده تا ما برهیم و خلق از…

ادامه مطلب

ای آنک به دوست جان دشمن بخشی

ای آنک به دوست جان دشمن بخشی مسکینان را هزار مسکن بخشی بر درگه تو پیر شدم گرچه بدم شاید که مرا به پیری من…

ادامه مطلب

ای لطف تو زهر نیستی را تریاک

ای لطف تو زهر نیستی را تریاک وای قهر تو از نیستی ما بی باک از خاک ترابی که کنی آب حیات پس آب حیات…

ادامه مطلب

بردارد اگر بر درش افکنده شویم

بردارد اگر بر درش افکنده شویم آزاد کند زصدق اگر بنده شویم ای آنکه زمرده زنده بیرون آری ما را نفسی ده که بدان زنده…

ادامه مطلب

تا با خودم از هر دو جهان بیرونم

تا با خودم از هر دو جهان بیرونم چون بی خودم از هر دو جهان افزونم این حال که هست شرح نتوانم داد دانم که…

ادامه مطلب

چندانک نگاه می کنم از چپ و راست

چندانک نگاه می کنم از چپ و راست می ترسم از آن دمی که آن دم نه سزاست قول من و فعل من همه عین…

ادامه مطلب

چون من به تو دادم دل و دین بس باشد

چون من به تو دادم دل و دین بس باشد نفرین توم از آفرین بس باشد من می گویم جمله تویی من هیچم تسبیح بزرگ…

ادامه مطلب

در دیدهٔ دیده ام تویی بینایی

در دیدهٔ دیده ام تویی بینایی در لفظ و عبارتم تویی مبنایی در هر قدمم راه تو می بنمایی ای من تو شده تو من…

ادامه مطلب

دل گفت که ای جان من آن زهره کراست

دل گفت که ای جان من آن زهره کراست کز خاک در تو توتیا یارد خواست از ذات منزّهی و از عیب جدا تو پاکی…

ادامه مطلب

عقل ارچه همه علومها می داند

عقل ارچه همه علومها می داند در دانش تو رسد فرو می ماند ای دوست تویی که هستی خود دانی آن کیست تو را چنان…

ادامه مطلب

گر هست سعادتت چه شکّر چه شرنگ

گر هست سعادتت چه شکّر چه شرنگ ور زانک شقاوت است چه صلح و چه جنگ از هر چه ازو می رسدت از بدو نیک…

ادامه مطلب

مجنون پریشان توَم دستم گیر

مجنون پریشان توَم دستم گیر چون می دانی کان توَم دستم گیر هر بی سر و پای دستگیری دارد من بی سر و سامان توَم…

ادامه مطلب

نقاش ازل چو نقشها می پرداخت

نقاش ازل چو نقشها می پرداخت کس نقش سعادت از شقاوت نشناخت امروز هر آنک از پی مقصودی تاخت آن یافت که دی قدر برای…

ادامه مطلب

یا رب تو دل مرا مصفّا گردان

یا رب تو دل مرا مصفّا گردان وز خدمت غیر تو مبرّا گردان کاری که صلاح ما در آن خواهد بود بی منّت مخلوق مهیّا…

ادامه مطلب

یا رب مددی زلطف تعیینم کن

یا رب مددی زلطف تعیینم کن تحصیل رضای خویش آیینم کن داعی اجل چون طلب روح کند توحید به وقت نزع تلقینم کن اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

از خلق نه کاهد نه فزاید کاری

از خلق نه کاهد نه فزاید کاری الّا به خدای برنیاید کاری ای آنک گشانیدهٔ هر کار تویی تا تو نگشایی نگشاید کاری اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

استاد چو صانع آمد و چابک دست

استاد چو صانع آمد و چابک دست آسان باشد به نزد او بست و شکست در صنعت او چنانک خواهد پیوست گه هست کند زنیست…

ادامه مطلب

آنجا که نه پیدا نه نهان در گنجد

آنجا که نه پیدا نه نهان در گنجد کی داعیهٔ سود و زیان در گنجد اما چو گناه عاصیان عفو کنند باشد که رهی در…

ادامه مطلب

ای آنک تو را به هیچ کس نیست نیاز

ای آنک تو را به هیچ کس نیست نیاز کوتاه کن این قصّه که شد کار دراز ما درخور عجز خویشتن می نالیم تو درخور…

ادامه مطلب

ایّام دلم گرچه به غم می گذرد

ایّام دلم گرچه به غم می گذرد بر فرق سرم پای ستم می گذرد شادی به من سوخته کم می گذرد فی الجمله چنانک هست…

ادامه مطلب

بردار نظر زدیگران تا خود باش

بردار نظر زدیگران تا خود باش وز مکر خدا حذر کن و با خود باش ور زانک نجات آخرت می طلبی تو نیک شو و…

ادامه مطلب

تا با خلقی تو بی گمان بی دینی

تا با خلقی تو بی گمان بی دینی تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز تا سلطنت…

ادامه مطلب

توفیق کسی را که موافق باشد

توفیق کسی را که موافق باشد حالش همه با عشق مطابق باشد یا رب تو مرا اگر نیم لایق عشق در کار کسی کن تو…

ادامه مطلب

حکمی که ازو چاره نباشد پرهیز

حکمی که ازو چاره نباشد پرهیز فرموده و امر کرده از وی بگریز وانگه به میان امر و نهیش عاجز درمانده جهانیان که کژدار و…

ادامه مطلب

در دل سخنت چو جان نگه می دارم

در دل سخنت چو جان نگه می دارم خون می خورم و زبان نگه می دارم با دل سخن وصل تو می گویم از آن…

ادامه مطلب

دل پرتو لطف تست رایش بفزای

دل پرتو لطف تست رایش بفزای در مقعد صدق خویش جایش بنمای شهباز سپید عالم پاک است او این زنگلهٔ خاک زپایش بگشای اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

شمشیر فلک پاره کند جوشن‌ها

شمشیر فلک پاره کند جوشن‌ها پیکان قضا تیره کند روشن‌ها زنهار به مرگ دیگران شاد مشو دودی است برآید ز همه روزن‌ها اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم

گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم در کار خدا مرا تصرّف نرسد امروز درآمدیم و فردا برویم…

ادامه مطلب

مردان چو حدیث وصل جانان شنوند

مردان چو حدیث وصل جانان شنوند ار زنده بمانند زنقصان شنوند درد ره عاشقان کمالی دارد سرّ دو جهان درون جانان شنوند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

نی همچو منت به عمر یاری خیزد

نی همچو منت به عمر یاری خیزد یاری چو منت به روزگاری خیزد من خاک توم تو می دهی بر بادم ترسم که میان ما…

ادامه مطلب

یا رب تو به فضل خویش موزونم کن

یا رب تو به فضل خویش موزونم کن وز دست فضول خویش بیرونم کن لطف تو به هیچ بخششی کم نشود چون بیم کمیت نیست…

ادامه مطلب

یا رب مگذارم اینچنین بی حاصل

یا رب مگذارم اینچنین بی حاصل نه دین به سلامت و نه دنیا حاصل بنمای رهی کزو میسّر گردد بی منّت دعوی همه معنی حاصل…

ادامه مطلب