فاضل نظری
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند بارم که روی…
نمیداند دل تنها، میان جمع هم تنهاست
نمیداند دل تنها، میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟! این پرسش آیینه بود از من…
انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
انگار که از مشت قفس رستی و رفتی یکباره به روی همه در بستی و رفتی هر لحظه ی همراهی ما خاطره ای بود اما…
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان انتظار همه را نیز به آخر برسان همه پروردهی مهرند و من آزردهی قهر خیر در…
نَتوانست فَراموش کند مَستی را
نَتوانست فَراموش کند مَستی را هرکه از دست تو یک قطره مِیِ ناب گرفت، کی به انداختنِ سنگِ پیاپی در آب ماه را می شود…
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل…
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از…
مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــادارم
مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــادارم بــــا چـــــه رویـــــی بنــــویـســم غــم دریا دارم؟ دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست بـــــــه زبــــــان…
امروز هم به رخوت بی بادگی گذشت
امروز هم به رخوت بی بادگی گذشت آری گذشت! مستی دلدادگی گذشت در آتش خیال تو با خود قدم زدم دوران عاشقی به همین سادگی…
دشت خشكید و زمین سوخت و باران نگرفت
دشت خشكید و زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو بر هیچ كس آسان نگرفت چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند شعله…
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی کشم، این آه از پی آه است در آسمان خبری از ستاره ی من نیست که…
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست کوزه ی دربسته در آغوش دریا…
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ست در به در…
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است قصه فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه…
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دلبستم به چشمان تومیدیدم که چشمان…
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت…
هر روز جهان است و فرازیّ و نشیبی
هر روز جهان است و فرازیّ و نشیبی این نیز نگاهیست به افتادن سیبی در غلغلهی جمعی و تنها شدهای باز… آنقدر كه در پیرهنت…
به خداحافظی تلخ تو سوگند… نشد!
به خداحافظی تلخ تو سوگند… نشد! که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع… ولی لبهایم هر چه از…
طاووس ِ من! حتی تو هم در حسرت ِ رنگی
طاووس ِ من! حتی تو هم در حسرت ِ رنگی حتی تو هم با سرنوشت ِخویش در جنگی! یک روز دیگر کم شد از عمرت……
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار…
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﮐﯽ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﻨﮓ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﻣﯽ…
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی بین جماعتی که مرا سنگ میزنند میبینمت برای تماشا خوش…
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی خون مرا دوباره به پیمانه میکنی ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو فردا دوباره موی که…