غزل ها – عارف قزوینی
بار فلک
بار فلک غم هجر تو نیمه جانم کرد کرد کاریکه ناتوانم کرد زیر بار فلک نرفتم لیک بار عشق تو چون کمانم کرد ضعف چون…
خم دو طره
خم دو طره خم دو طره طرار یار یکدله بین بپای دل ز خمش صد هزار سلسله بین از آن کمند خم اندر خمش نخواهد…
ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم
ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم به باد رفت…
غم چشم
غم چشم برغم چشم تو بی پامن از شراب شدم خدا خراب کند خانه ات خراب شدم فروخت خرقه و شیخ آب آتشین میخواست میان…
هاله زلف
هاله زلف ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت فغان که هاله برخسار آفتاب انداخت هلاک ناوک مژگان آنکه سینه ما نشانه کرد و…
بمیرم یا نمیرم
بمیرم یا نمیرم باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم دست از پا…
خوش آن زمان
خوش آن زمان خوش آن زمان که دلم پایبند یاری بود به کوی بادهفروشانم اعتباری بود بیار باده که از عهد جم همین مانده است…
زاهدان ریائی واعظان دروغی
زاهدان ریائی واعظان دروغی واعظا گمان کردی داد معرفت دادی گر مقابل عارف ایستادی استادی پار در سر منبر داده حکم تکفیرم شکر میکنم کامروز…
فرقه بازی و جهالت
فرقه بازی و جهالت ز بس بزلف تو دل بر سر دل افتاده چه کشمکش که میان من و دل افتاده ز فرقه بازی احزاب…
وادی عشق
وادی عشق وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست نیست یکدست که از دست تو بر کیوان…
بیداری دشمن غفلت دوست
بیداری دشمن غفلت دوست ز خواب غفلت، هر دیدهای که بیدار است بدین گناه اگر کور شد سزاوار است! زده است یکسره خود را به…
خوشی بگریه
خوشی بگریه فتادم از نظر آن لحظه ای که دور شدم خوشم بگریه که از دست هجر کور شدم گهی بمیکده و گاه در خراباتم…
شکایت تلخ
شکایت تلخ محیط گریه و اندوه و غصه و محنم کسیکه یک نفس آسودگی ندید منم منم که در وطن خویشتن غریبم وزین غریبتر که…
قافله سالار دل
قافله سالار دل تا گرفتار بدان طره طرار شدم به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل باز…
هجر و سفر عارف در بدر
هجر و سفر عارف در بدر عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت گویند اینکه عمر سفر…
بوسه و جان
بوسه و جان دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند دل از کمند تو وارستگی خدا نکند اگرچه خون مرا بیگنه بریخت ولیک…
خیانت وطن
خیانت وطن دوباره فتنه چشم تو فتنه برپا کرد دلم ز شهر چو دیوانه رو به صحرا کرد خدا خراب کند آن کسی که مملکتی…
شرمسار دیده
شرمسار دیده خسته از دست روزگار شدم ماندم آنقدر تا ز کار شدم خون دل آنقدر بدامن ریخت که من از دیده شرمسار شدم تن…
گدای عشق
گدای عشق گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است به حسن نیت عشقم خدا گواه من است خیال روی تو در هر کجا که…
یادگار یک صباح خماری
یادگار یک صباح خماری دیشب خرابی میم از حصر و حد گذشت این سیل کوه ساز خم آمد ز سد گذشت گفتم حساب جام شماری…
بی هنری و تن آسائی
بی هنری و تن آسائی ببند ای دل غافل بخود ره گله را زیان بس است ز مردم ببر معامله را فراخنای جهان بر وجود…
خیال عشق
خیال عشق خیال عشق تو از سر به در نمیآید ز من علاج به جز ترک سر نمیآید الهی آنکه نبودی نهال قد بتان که…
سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است
سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است…
گریه
گریه مگو چه سان نکنم گریه، گریه کار من است کسی که باعث این کار گشته، یار من است متاع گریه به بازار عشق رایج…
آرزو
آرزو بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست یاران شدند بدتر از اغیار گو بدل کای یار غار صحبت اغیارم…