غزل ها – عارف قزوینی
پیام آزادی
پیام آزادی پیام دوشم از پیر می فروش آمد بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد هزار پرده ز ایران درید استبداد هزار شکر که…
خنده پس از گریه
خنده پس از گریه به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم من ز در بستن و…
سپاه عشق
سپاه عشق سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی…
مرا هجرت کشد
مرا هجرت کشد مرا هجرت کشد آخر نهانی خوش است آن مرگ از این زندگانی تنم رنجور و جان بیمار، وقت است اگر رحم آوری…
تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه
تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه بفکن نقاب و بگذار در اشتباه ماند تو بر آن کسی که میگفت رخت به ماه ماند بدر…
دست به دامان!
دست به دامان! گر رسد دست من به دامانش میزنم چاک تا گریبانش عمرم اندر غمت بپایان شد شب هجر تو نیست پایانش درد عشق…
شکوه
شکوه من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم مجوی دشمن من غیر من که من…
کوی میکده
کوی میکده بکوی میکده هرکس که رفت باز آمد ز قید هستی این نشئه بی نیاز آمد هزار شکر که ایران چو کبک زخمی باز…
تیغ زبان پرده های ریا
تیغ زبان پرده های ریا محشر هر جا روم آنجا سر پا خواهم کرد بین چه آشوب من بیسر و پا خواهم کرد بس که…
دل خوار کرد
دل خوار کرد دل خوار کرد در بر هر خار و خس مرا نگذاردم بحال خود این بوالهوس مرا از بسکه غم کشیده مرا سر…
صدای ناله مظلوم
صدای ناله مظلوم تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند بکن هر آنچه دلت خواست او اگر نکند صدای ناله مظلوم در دل ظالم بسنگ…
مراد دل
مراد دل گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید بی…
جمهوری عشق سلطنت حسن
جمهوری عشق سلطنت حسن عشق! مریزادت آن دو بازوی پر زور قادر و قاهر توئی و ما همه مقهور! سلطنت حسن را دوام و بقائی…
دمکرات و اعتدال
دمکرات و اعتدال مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست زرنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ مرا بدیده بجز نقش…
عدل مزدک پایداری عشق
عدل مزدک پایداری عشق بغیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد…
مرگ دوست
مرگ دوست بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟ بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم که اعتماد بر این…
اندیشه وصل
اندیشه وصل از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد ماه رخسار تو گر سر زند…
جور
جور جور این قدر به یک تن تنها نمیشود گویی اگر که میشود حاشا نمیشود ظالمتر از طبیعت و مظلومتر ز من تا ختم آفرینش…
دل کارگر زلف سرمایهدار
دل کارگر زلف سرمایهدار چه گویمت که چه از دست یار میگذرد به من هرآنچه که از روزگار میگذرد ز یار شکوه کنم یا ز…
عوض اشک
عوض اشک عوض اشک ز نوک مژه خون میآید با خبر باش دل از دیده برون میآید مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان که…
مژده و نیشتر غزل ذوقی
مژده و نیشتر غزل ذوقی نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند خدنگ غمزه کاریت با دلم…
اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان
اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم دوری از دیده ببینی که چهها کرده به…
حکایت هجران
حکایت هجران سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من اگر بطالع من باز گردد اختر من بحشر نامه اعمال اگر برون آرم پر از…
راز دل
راز دل از غم هجر تو روزگار ندارم غیر وصال تو انتظار ندارم چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم بی رخ ماهت بتا قرار…
عهد با جانان!
عهد با جانان! من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم غمت نشسته بر…
مس قلب در خور اکسیر
مس قلب در خور اکسیر دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد دانه خال لب…
بلای هجر
بلای هجر بلای هجر تو تنها همان برای منست چه جرم رفت که یک عمر این جزای منست من این که قیمت وصل تو را…
خانه بدوش
خانه بدوش (دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش) همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه…
رؤیای راحتی
رؤیای راحتی در دور زندگی به جز از غم ندیدهام یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیدهام گفتم ببینم اینکه شب راحتی به خواب…
غزل پوشالی
غزل پوشالی چه داد خواهی از این دادخواه پوشالی ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی بجای تاج کیانی و تخت جم مانده است حصیر پاره…
مساوات عشق
مساوات عشق در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست در حسن تو انگشت نما…
آورد بوی زلف توام باد زنده باد
آورد بوی زلف توام باد زنده باد ز آشفتگی نمود مرا شاد زنده باد جست ارچه در وصال تو خسرو حیات خویش مرد ارچه در…
خسروان بیگانهپرست وکلای خائن
خسروان بیگانهپرست وکلای خائن ای طرّهات کلف به رخ آفتابکن روی تو آفتاب و مه اندر نقابکن تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز…
زهدفروشان
زهدفروشان اندر قمار عشق تو بالای جان زدند هرچند باختند قماری کلان زدند با ترک چشم مست تو همدست چون شدند مستان جور گشته در…
غزلی راجع به کلنل محمد تقی خان
غزلی راجع به کلنل محمد تقی خان زنده به خون خواهیت هزار سیاوش گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش عشق بایران…
ناله مرغ
ناله مرغ نالهٔ مرغِ اسیر این همه بهرِ وطن است مَسلَکِ مرغِ گرفتارِ قفس همچو من است همّت از بادِ سحر میطلبم گر ببرد خبر…
باز یاد از کلنل محمد تقی خان
باز یاد از کلنل محمد تقی خان برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد ز هر کنار گریبان این و آن گیرد اگرچه راه…
حال دل
حال دل حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید راز پنهان من از خانه به در میگوید سر زد از کوه مرا ناله ولی…
زاهد و باده
زاهد و باده گذشت زاهد و لب تر ز دور باده نکرد ببین چه دور خوشی دید و استفاده نکرد بعمد داد سر زلف خود…
غم تن
غم تن مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است خوش آنزمان که من از…
میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد
میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد مردم، قجر بمردم ایران چه ها نکرد ای کور دیده مردم خودبین بی خرد گر نیک بنگرید بجز…
بار فلک
بار فلک غم هجر تو نیمه جانم کرد کرد کاریکه ناتوانم کرد زیر بار فلک نرفتم لیک بار عشق تو چون کمانم کرد ضعف چون…
خم دو طره
خم دو طره خم دو طره طرار یار یکدله بین بپای دل ز خمش صد هزار سلسله بین از آن کمند خم اندر خمش نخواهد…
ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم
ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم به باد رفت…
غم چشم
غم چشم برغم چشم تو بی پامن از شراب شدم خدا خراب کند خانه ات خراب شدم فروخت خرقه و شیخ آب آتشین میخواست میان…
هاله زلف
هاله زلف ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت فغان که هاله برخسار آفتاب انداخت هلاک ناوک مژگان آنکه سینه ما نشانه کرد و…
بمیرم یا نمیرم
بمیرم یا نمیرم باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم دست از پا…
خوش آن زمان
خوش آن زمان خوش آن زمان که دلم پایبند یاری بود به کوی بادهفروشانم اعتباری بود بیار باده که از عهد جم همین مانده است…
زاهدان ریائی واعظان دروغی
زاهدان ریائی واعظان دروغی واعظا گمان کردی داد معرفت دادی گر مقابل عارف ایستادی استادی پار در سر منبر داده حکم تکفیرم شکر میکنم کامروز…
فرقه بازی و جهالت
فرقه بازی و جهالت ز بس بزلف تو دل بر سر دل افتاده چه کشمکش که میان من و دل افتاده ز فرقه بازی احزاب…