دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر…

ادامه مطلب

دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است

دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است که نام بندگی اینها برای نام خوش است همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت که پادشاهی…

ادامه مطلب

دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند

دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند دیده بی منظر خوب تو تماشا چه کند زان لبم می ندهد دل که نظر بر…

ادامه مطلب

دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست

دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست جان طاعت احسن هوس روی تو دانست محراب دو شد زاهد سجاده نشین را ز آن روز…

ادامه مطلب

دل ز باران کهن برداشتی

دل ز باران کهن برداشتی چیست چندین جنگ پیش از آشتی زنده ام پنداشتی در هجر خویش این چنینم کشتی پنداشتی گفتم از خاک رهم…

ادامه مطلب

درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم

درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم نه هشتم طاقت رفتن نه امکان سکون دارم درون خلوت خاطر توئی محرم تو میدانی…

ادامه مطلب

در عشق تو ترک سر چه باشد

در عشق تو ترک سر چه باشد از دوست عزیزتر چه باشد جان نیز اگر فرستم آنجا این تحفه مختصر چه باشد ای مردم چشم…

ادامه مطلب

دام دلهاست زلف دلبر ما

دام دلهاست زلف دلبر ما خوانمش دام ظله ابدا صید از آن دام زلف چو بجهد زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا تا جدا…

ادامه مطلب

خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی

خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی باری برم خیالی چون نیستم وصالی ای باد کی گذارت ز آن سو مجال باشد بیماری…

ادامه مطلب

خاک پایت دوست دارد روی من

خاک پایت دوست دارد روی من نیست عیب ای دوستان حب الوطن خاک گشتم این سخن چندان رقیب در دهن داری که خاکت در دهن…

ادامه مطلب

چو در جان کرد و دل جا غمزه تو

چو در جان کرد و دل جا غمزه تو میان مردمش خواننده جادو به تیر تو شکاری را نظرهاست که بیند از قا سوی تو…

ادامه مطلب

چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم

چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم یکی نگر سوی غمدیدگان به چشم ترم شنیده ام که تو گفتی بد است حال فلامی…

ادامه مطلب

چشم شوخ نو هر کرا کشتست

چشم شوخ نو هر کرا کشتست اول از رشک آن مرا کشتست به شکر گفته اند دشمن کش دوستان را لبت چرا کشتست غم تو…

ادامه مطلب

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید غلام نرگس دلربای خودم که کشته بیند و بخشایشی نفرماید چو…

ادامه مطلب

ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون

ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون چون نهاد…

ادامه مطلب

تا رخت روشنی دیده نشد

تا رخت روشنی دیده نشد دیده را روشنی دیده نشد در نه پیچند بدر غم شب و روز تا برخ زلف تو پیچیده نشد در…

ادامه مطلب

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال نگار سرو قد گلعذار پسته دهن بت…

ادامه مطلب

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت بارها بار گران بر دل…

ادامه مطلب

به کوی عشق باشی شیرمردی

به کوی عشق باشی شیرمردی اگر باشد به رویت گرد دردی بروی مرد باشد گرد این درد نخواندی این مثل گردی و مردی خیالت گر…

ادامه مطلب

به با رخ تو خود را بوجه می ستای

به با رخ تو خود را بوجه می ستای این نام حسن بروی بر عکس می نماید د ای گل چه می گشانی پیش من…

ادامه مطلب

برخ قدر گل و گلزار بشکن

برخ قدر گل و گلزار بشکن سخن گو قند را بازار بشکن اگر خواهی شکسته مشک در چین ز زلف عنبرین یک تار بشکن بمژگان…

ادامه مطلب

بر آمد جان ز شوق آن دهانم

بر آمد جان ز شوق آن دهانم بر آوردی به هیچ ای دوست جانم گریبانم ز دست خود چه دوزی ه از دست تو بازش…

ادامه مطلب

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز…

ادامه مطلب

با من درد کش سبو بدهید

با من درد کش سبو بدهید متنی بر سرم از و بنهید بار ساقیست ابها العشاق توبه گر بشکنید بی گنهید به عشق اگر دهند…

ادامه مطلب

اینچنین مشک در همه چین نیست

اینچنین مشک در همه چین نیست این همه عطر در ریاحین نیست این سخن شمه ای است ز آن سر زلف گرچه فکری درازتر زین…

ادامه مطلب

ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید

ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید شد ز شست و شوی اشکم جام ها در بر سفید از غم نادیدنت وز…

ادامه مطلب

ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام

ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام آئینه دار حاجب رویت به تمام شد روشنم که منزل سرو است جویبار کز چشم من نمی رود…

ادامه مطلب

ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد

ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد نکهت وصل مسیحا سوی بیماران رسد از ضیافت خانه درد تو دل نومید نیست…

ادامه مطلب

ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده

ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده شد در همه خلق از نمکت شور زیاده ابروت کمان بر من بیچاره کشیده چشمانت کمین بر دل…

ادامه مطلب

آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش

آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او…

ادامه مطلب

آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست

آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست وان غنچه که دلها شد ازو خون دهن کیست آن میوه که از باغ بهشت است…

ادامه مطلب

امشب آن به به وثاق که فرو می آید

امشب آن به به وثاق که فرو می آید اگر به مهمان من آید چه نکو می آید بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق…

ادامه مطلب

افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد

افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم…

ادامه مطلب

از در خویش مرا بر در غیری بری

از در خویش مرا بر در غیری بری باز گونی بدر غیر چرا میگذری از تو هم پیش تو هم بر در تو داد مرا…

ادامه مطلب

ز رویم وقت کشتن می رود رنگ

ز رویم وقت کشتن می رود رنگ که میترسم بگیر تیغ او زنگ گذشت از خون من نارانده شمشیر چه حکمت بود پیش از آشتی…

ادامه مطلب

ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد

ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد مرا ز هر مژه اشک نیاز می بارد سرشک ماز تو باران نو بهاران است که لحظه ای…

ادامه مطلب

وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری

وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان…

ادامه مطلب

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان نام ثفا…

ادامه مطلب

هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد

هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد آید دوان دوان که بر آن خاک پا چکد از غمزه نیش زد به جگر…

ادامه مطلب

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی شادی جان اگر توئی نیست غم جهان…

ادامه مطلب

نداند قدر حسنت کس به از تو

نداند قدر حسنت کس به از تو که خاک پای خود روبی به گیسو شراب حسن پتوشی ز لبها در آید زلف از آن پیشت…

ادامه مطلب

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی نافه مشک برد از سر زلفت بویی آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است هر که را…

ادامه مطلب

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری کار خود است ما را بار غمت کشیدن خوش وقت آنکه…

ادامه مطلب

من اوصاف حست ندانم کماهی

من اوصاف حست ندانم کماهی ولی این قدر روشنم شد که ماهی مرا در سرست اینکه باشم غلامت گدا بین که دارد نمای شاهی به…

ادامه مطلب

مرد بی درد مرد این ره نیست

مرد بی درد مرد این ره نیست غافل از ذوق درد آگه نیست بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو دعوی عاشقی موجه نیست…

ادامه مطلب

مرا بی محنت او راحتی نیست

مرا بی محنت او راحتی نیست که تا عیشی نباشد عشرتی نیست بسی دیدم نعیم و ناز عالم ز ناز دوست خوشتر نعمتی نیست بگوخونم…

ادامه مطلب

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم خال مشکین ترا دانه دل‌ها دانیم در وفاداری و دلدادگی و جانبازی آنچه گویند در این باره دو…

ادامه مطلب

ما درین شهر به دام صنمی در بندیم

ما درین شهر به دام صنمی در بندیم که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم در غم فرقت او ناله کنان با دل…

ادامه مطلب

ما از شراب و شاهد صد بار توبه کردیم

ما از شراب و شاهد صد بار توبه کردیم آن توبه ها شکستیم چون با تو باده خوردیم ساقی بریز دردی بر درد ما کز…

ادامه مطلب

گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت

گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست بی چاشنی درد پشیدن…

ادامه مطلب