غزلیات کمال خجندی
به خواب آن لعل میگون دیده ام دوش
به خواب آن لعل میگون دیده ام دوش هنوز از ذوق آنم مست و مدهوش اگر آرد ز من آن بی وفا یاد من از…
بگذار در آن کوی من اشک فشان را
بگذار در آن کوی من اشک فشان را تا دیده دهد آب گل و سرو روان را مپسند بران رخ که فتد سایه گلبرگ گلبرگ…
بر سر کوی تو گر بودی مرا راه گذر
بر سر کوی تو گر بودی مرا راه گذر گاه میرفتم به دیده گاه میرفتم بسر مرغ اگر از ناله شبهای من می کرد خواب…
باز گل دامن به دست عاشقان خود نهاد
باز گل دامن به دست عاشقان خود نهاد غنچه لب بگشود و بلبل را به باغ آواز داد ابر درهای عدن پیش گل و سوسن…
بار در زیر لب چو خنده کند
بار در زیر لب چو خنده کند هر که را کشت باز زنده کند چشم و خالش چو کشتنی طلبند او اشارت بسوی بنده کند…
با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود
با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود در پیش مستان محبت این بود رود و سرود عاشقان را در محافل ناله سازد…
این چه سرو قد چه رفتارست
این چه سرو قد چه رفتارست این چه شیرین به این چه گفتارست این چه حال این چه عارض زیباست این چه خط این چه…
ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست
ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست روی زیبای تو آنینه الطاف خداست ماه را روشنی از روی تو میباید جست سرو را…
ای روان گرد درت اشک روان پیوسته
ای روان گرد درت اشک روان پیوسته به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست…
ای خط تو سبزی خوان بلا
ای خط تو سبزی خوان بلا خال سیاه تو نشان بلا لعل لبت کان دل من کرد خون خوانمش از درد تو کان بلا زاهد…
ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
ای آتش سودای توأم سوخته چون عود کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان شاهانه زمان…
آنجا که وصف گیری آن دلربا کنند
آنجا که وصف گیری آن دلربا کنند از مشک اگر کنند حدیثی خطا کنند گر کام اوست ریختن خون عاشقان آن به که کامش از…
آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست
آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست دم عیسی که به رنجور…
اگر من از عشق آن دو رخ میرم
اگر من از عشق آن دو رخ میرم ای گل روضه دامنت گیرم کاشی سازند از گلم مرغی با کمان ابرونی زند تیرم دیدم آن…
از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید
از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید کز لطف او رمیده روانم به تن رسید جانم فدای باد که از یک نسیم او صد…
از برگ گل که نسیم عبیر میآید
از برگ گل که نسیم عبیر میآید نسیم اوست از آن دلپذیر میآید حدیث کوثرم از یاد میرود به بهشت چو نقش روی و لبش…
زاهد از روی تو تا چند مرا توبه دهد
زاهد از روی تو تا چند مرا توبه دهد گو دعا کن که خدایش ز ریا توبه دهد گفته ای بردر منه بس کن ازین…
وصل بتان خانه براندازم آرزوست
وصل بتان خانه براندازم آرزوست ساقی بیا که باده و دمسازم آرزوست چنگ خمیده قامت بسیار گو کجاست کان پیر خشک مغز تر آوازم آرزوست…
هزار سرو که در حد اعتدال برآید
هزار سرو که در حد اعتدال برآید به قامتت نرسد گر هزار سال برآید شی میان گلستان ز چهره پرده برافکن که به فرو روده…
هر گل که ز خاک من بروید
هر گل که ز خاک من بروید عاشق شود آنکه آن ببوید در دامن دوست خواهد آویخت خاری که ز تربتم بروید معشوق شهید عشق…
هدایه خواندی و هیچت هدایتی نرسید
هدایه خواندی و هیچت هدایتی نرسید عناه کشید و زآن سو عنایتی نرسید از خوان علم که پر نقل حکمت است ترا برون ز نقل…
نوبهاران ز گلم بوی تو خوش می آید
نوبهاران ز گلم بوی تو خوش می آید همه را باغ و مرا روی تو خوش می آید همچو نرگس ننهم چشم به سرو لب…
نام مَه بردم شبی روی توام آمد به یاد
نام مَه بردم شبی روی توام آمد به یاد در دل شب حلقهٔ موی توام آمد به یاد در نماز عشق پیش قبله رخسار تو…
مه نامهربان من وفاداری نمیداند
مه نامهربان من وفاداری نمیداند بر اهل دل به جز ظلم وستمکاری نمی داند چو دادم دل بدست او به پای محنت افکندش چه دانستم…
من ز غمت خرم و به یاد تو شادم
من ز غمت خرم و به یاد تو شادم درد تو دارم که هیچ درد مبادم تا ورق روی تو مطالعه کردم هرچه بخواندم همه…
مقام عشق تو هر چند منزل خطر است
مقام عشق تو هر چند منزل خطر است فدای بکر مویت گرم هزار سر است چه حالت است که بردیم گنج و رنج نبود بگوی…
مرا که روی تو بینم چه حاجت است
مرا که روی تو بینم چه حاجت است که کسی نظر نکند با وجود گل به گیاه به ماه اگر ز حسن رخت بافتی نشان…
مرا با زلف او گر دسترس نیست
مرا با زلف او گر دسترس نیست همین سودا که در سر هست پس نیست عنان دولت از اول . بیفتاد به دست ناکسان در…
ما را هوس مسجد و سجاده نباشد
ما را هوس مسجد و سجاده نباشد مستی صفت مردم آزاده نباشد و از ساده دلی پیر ملامتگر ما را ذوق می رنگین و رخ…
ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم
ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید که دگر…
لبت را هر که چون شگر مزیده است
لبت را هر که چون شگر مزیده است یقین میدان که عمرش پر مزید است نه بیند تلخی جان کندن آن کس که لعل جانفزایت…
گل رخسار ترا وقت تماشاست هنوز
گل رخسار ترا وقت تماشاست هنوز نرگس مست تو منظور نظرهاست هنوز نقشبند رخت از غایت حیرانی خویش به تمامی مه روی تو نیار است…
گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود…
گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن
گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن عمر گذشته دیگر از سر توان گرفتن گویند دل ز جانان بر گیر حاش لله هرگز چگونه…
گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود
گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود عیش مکن به ناله که کژدم گزیده بود هر نیش غم که خورد دل خسته آن…
گر به جستن یافت گشتی یار ما
گر به جستن یافت گشتی یار ما غیر جویایی نبودی کار ما گر شدی دیدار او دیدن به خواب خواب جستی دیده بیدار ما گر…
کعبه کویش مراد است این دل آواره را
کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را دل در آن کو رفت و شد آواره…
قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد
قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد هزار عذر ز تقصیر بر کناره نویسد فتند ز رقت کاغذ به گریه خامه کاتب به نامه درد…
غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت
غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن…
عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم
عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم نام و نشان مقبلی شد به غم تو حاصلم پیش دو دیده قدر من بین که میان…
عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست
عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست ای که گرم و سرد عالم هر دو نیکو…
طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را
طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را که کس نیافت به حکمت علاج سودا را ز خاک پات گرم شتر به تیغ بردارند نهم مرو…
شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد
شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد چراغ دولتم آنشب ز سر افروختن گیرد چو زلفت بایدش عمر دراز و رشته زآن افزون گر…
سوختی ای مرهم جانها درون ریش من
سوختی ای مرهم جانها درون ریش من آنشی بنشان دمی یعنی نشین در پیش من شاکرم زانعام مخدومی که گفتی با رقیب بیشتر در بخش…
سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد
سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد گر رسد دیده بروی تو برای تو رسد بر دل و جان چو غم و درد…
زهی چو کعبه ترا صد هزار سر بر در
زهی چو کعبه ترا صد هزار سر بر در ندیده از مژه سیل بار ما تر تر نگفته نام لب ناز کت به جز جان…
روی تو به جز آینه دیدن که تواند
روی تو به جز آینه دیدن که تواند زلف تو به جز شانه کشیدن که تواند قند دهنت شربت خاصی که ز لب سخت دیدن…
رخ تو نور به ماه تمام میبخشد
رخ تو نور به ماه تمام میبخشد چو خلعتی که شهی با غلام میبخشد مرا که کشته مجرم ز لب پیام رسان که باز عمر…
دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود
دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود غمخانه درویش به از خلد برین بود هم دولت سلطانی و هم پایه شاهی در بارگه عشرت ما…
دوش آرزونی شکسته بودم
دوش آرزونی شکسته بودم با زلف کجش نشسته بودم پیوند به آن طناب کرده از رشته جان گسسته بودم دست من و زلف یار حاشا…