غزلیات کمال خجندی
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم بگردن آنگه چو سر زلف تو…
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم دردا که…
بی باد تو عشاق دل شاد نیابند
بی باد تو عشاق دل شاد نیابند بی بندگی از بند غم آزاد نیابند دیوانه دلانرا که کشد پای به زنجیر گر بوی سر زلف…
به درد تو جز ناله همدم ندارم
به درد تو جز ناله همدم ندارم کسی را درین پرده محرم ندارم جفای جهان میکشد عاقل و من غمت دارم و از جهان غم…
بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید
بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید زمال دست بدارید و نرک چاه کنید به یک مقام مباشید سالها ساکن نظر به منزلت مهر و…
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو این یکی…
باز می بیخودی بروی تو خوردیم
باز می بیخودی بروی تو خوردیم از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود و نوبت آن…
بار سر میخواهد از من خواهم گردن نهاد
بار سر میخواهد از من خواهم گردن نهاد پیش او سر چیست باید دیده روشن نهاد بخت من مییافتی سر رشته گم کرده را گر…
با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند
با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند بر آب حد کیست که نقشی چنین زند باید چو ساعد توز سیمش به آستین هر…
این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا
این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا دولتی کز همه بگذشت ازین درنگذشت شادئی…
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی می کند در دور حسنت دل…
ای روی دردمندان بر خاک آستانت
ای روی دردمندان بر خاک آستانت از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت عرشآشیان همائی ما جمله سایه تو با این صفت چه دانند…
ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه
ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه بر روی روز نقطه خالت شب سیاه رخسار توست حجت اقرار عاشقان هستت بر این سخن خط عنبرفشان…
ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی
ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی از رنگ رخت دفتر گل نقش خیالی خوبان جهان حسن دل افروز و ملاحت دارند و لیکن…
آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت
آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت خود را به چشم مست تو در عین ناز یافت از عشق خواه دولت باقی که در…
آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم
آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم عارضت را که شد از خال و خط آلوده به مشک…
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد حلاوتی که نرا در چه زنخدان است هزار یوسف مصری به قعر…
از لب او تاخیری بافتیم
از لب او تاخیری بافتیم آب حیات دگری یافتیم گرچه بجستن دهنش کس نیافت ما لب او را شکری یافتیم از پس چندین طلبه آن…
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها کردند پر از نکهت گلها همه دامانها با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست…