از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

از عاشقی همیشه جوان است پیر ما خالی مباد عشق بتان از ضمیر ما با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ هم دیر زیست…

ادامه مطلب

از آن لب شنیدن حکایت خوش است

از آن لب شنیدن حکایت خوش است سخن های شیرین به غایت خوش است به ابرو رخش آیت حسن خواند که خواندن به محراب آیت…

ادامه مطلب

زاد راه عاشقان اشک است و روی زرد و آه

زاد راه عاشقان اشک است و روی زرد و آه راه ازین گونه است بسم الله که دارم عزم راه مهر او دعوی کتی آواز…

ادامه مطلب

هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت

هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت در میان ما کی روز میانت در نیافت جادوی استاد چندانی که در خود باز جست چشم…

ادامه مطلب

هرگاه که به ناکامی دور از لب بار افتم

هرگاه که به ناکامی دور از لب بار افتم چون خسته بی مرهم مجروح و نگار افتم مخمور و خراب آمد جان بیلب نوشینش چون…

ادامه مطلب

هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست

هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست صورتت مظهر من است ولی…

ادامه مطلب

نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست

نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست صبر باید کردنم بر اشک سرخ…

ادامه مطلب

نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد

نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد طبیب احوال من پرسید گفتم…

ادامه مطلب

می خورد خونم به شوخی شاد و خندان آن پسر

می خورد خونم به شوخی شاد و خندان آن پسر شیر مادر می خورد پنداری و مال پدر تا معلم غمزه اش باشد که آموزد…

ادامه مطلب

من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن

من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز نامة کآنجاست نام…

ادامه مطلب

من ترک زهد کرده و رندی گزیده‌ام

من ترک زهد کرده و رندی گزیده‌ام خاشاک راه داده و گوهر خریده‌ام تا کرده‌ام ز منزل هستی سفر گزین نارفته نیم‌گام به مقصد رسیده‌ام…

ادامه مطلب

مریض عشقم و درد تو دارم

مریض عشقم و درد تو دارم ز دردت تا ابد سر برندارم خطا گفتم چه درد استغفرالله من این خود عین درمان می شمارم غمت…

ادامه مطلب

مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد

مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد بدین مشابه گدا را که محترم دارد ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین که…

ادامه مطلب

مبارک منزلی خوش سرزمینی

مبارک منزلی خوش سرزمینی که آنجا سر برآرد نازنینی براین من که گر باشد جز این نیست که حوری هست و فردوس برینی یقین دانی…

ادامه مطلب

ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا نزدیک لب آرند و…

ادامه مطلب

ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو

ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت تا…

ادامه مطلب

گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود

گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود سلطان توئی کسی به تظلم کجا رود سوی تو چون سلام فرستم که باد را پیرامن…

ادامه مطلب

گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است

گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است نازک اندام که ز آسیب صبا…

ادامه مطلب

گر همه وقتی همه دل خون نیی

گر همه وقتی همه دل خون نیی لیلی وقتی نو و مجنون نیی نیست چو ما مردی خون خوردنت درخور این باره گلگون نیی در…

ادامه مطلب

گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون

گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون ز اول شبه تا دم صبح آفتاب آید برون تا به چشم من خیال آن…

ادامه مطلب

گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم

گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم ور دیده روشن طلبی در نظر آرم رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری سوگند به باری…

ادامه مطلب

گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی

گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی خار مژه گر دور شدی از گذر اشک…

ادامه مطلب

کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را

کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را پیش گل اندام تو دارد گل اندامی…

ادامه مطلب

غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد

غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد سوسن از تر سخنی تو دهان گرد آورد خواست اندیشه برد را به میان و بدهانت تنگ…

ادامه مطلب

عمریست که از خلوته در میکده مسئوریم

عمریست که از خلوته در میکده مسئوریم شب مست و سحر گاهان چون چشم تو مخموریم کس بوی ریا نشنید از خرفة ما رندان چون…

ادامه مطلب

عشق از نام و از نشان یکتاست

عشق از نام و از نشان یکتاست بینشانی نشان مرد خداست هر را از مقام بی رنگی رنگی ز رنگ او پیداست خلعت عشق نیست…

ادامه مطلب

عارف پنهان ز پیدا خوشتر است

عارف پنهان ز پیدا خوشتر است گنج را گنجینه مأوا خوشتر است عالم آزادگی خوش عالمی است ای دل آنجا رو که آنجا خوشتر است…

ادامه مطلب

صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد

صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد بهمدمان کهن دوستی به جا آورد رسید باد مسیحا دم ای دل بیم بر آر سرکه طبیب آمد…

ادامه مطلب

شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را

شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را دیده‌ها پاک بروبید به مژگان ره را تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه…

ادامه مطلب

سرو سهی در بوستان چندانکه بالا می‌کشد

سرو سهی در بوستان چندانکه بالا می‌کشد پیش قد و بالای او از سرکشی پا می‌کشد گر دوستان را می‌کشد خاطر به باغ و بوستان…

ادامه مطلب

سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید

سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید از صبا نشنید هوئی از تو و رنگی ندید بر سر هر مویم ار تیغ جفا…

ادامه مطلب

زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت

زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را چشمت به غمزه…

ادامه مطلب

روزی که به من ناز و عتابت به حساب است

روزی که به من ناز و عتابت به حساب است آن روز مرا روز حساب است و عذاب است گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم…

ادامه مطلب

راز عشقت ز دل آمد به زبان

راز عشقت ز دل آمد به زبان مهر در ذره نهفتن نتوان گفتی از چشم تو خون می آید هرچه می آید ازو در گذران…

ادامه مطلب

دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود

دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود خانه روشن شد و دیدیم همو آمده بود تا به بینیم به طلعت میمون فالش فرعه انداخته…

ادامه مطلب

دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن

دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن ولی گر اینچنین باشد نشاید عیب او کردن به شبگردی بر آمد نام من چون ماه…

ادامه مطلب

دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را

دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را داغی بکش به سینه غلام کمینه را زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است…

ادامه مطلب

دل که از درد تو پر شد ناله را چون کم کند

دل که از درد تو پر شد ناله را چون کم کند مرهم و درمان کجا این درد افزون کم کند از خروش کشتگان گر…

ادامه مطلب

دل رفت به باد دلپذیری

دل رفت به باد دلپذیری کسی را نبود زجان گزیری از عشق بتان جوان شود پیر این نکه شنیده ام ز پیری گیرم سر زلف…

ادامه مطلب

دگر گفتی نجویم بر تو بیداد

دگر گفتی نجویم بر تو بیداد مبارک مرد و آنگه کردی آزاد چه منت باشد از میاد بیرحم که پای مرغ بسمل کرده بگشاد چه…

ادامه مطلب

در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است

در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است سهل است به چشم من…

ادامه مطلب

داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است

داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز…

ادامه مطلب

خوشا در کوی دلبر آرمیدن

خوشا در کوی دلبر آرمیدن گل از گلزار وصل بار چیدن نگار خویش را در بر گرفتن شراب وصل از لعلش چشیدن مرا باشد دلارامی…

ادامه مطلب

خال ب نسته داغ جانم

خال ب نسته داغ جانم دل سوخته اینه و کشته آنم خاکی که بر آن نشان آن پاست از آب بقا دهد نشانم تارخ نهمش…

ادامه مطلب

چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز

چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز که خاشاک نکند به آتش ستیز اگر دیده خواهد که یابد دلم بگو خاک پایش به مژگان…

ادامه مطلب

چه خوش‌تر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم

چه خوش‌تر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم که سیری نیست از رویت مرا چندان که می‌بینم به چشم ناتوان زین سان که بردی…

ادامه مطلب

چشم شوخت دل عاشق به هوس می‌گیرد

چشم شوخت دل عاشق به هوس می‌گیرد همچو صیاد که بلبل به نفس می‌گیرد دل از آن غمزه ننالد که حرامی همه وقت راه بر…

ادامه مطلب

چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی

چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی به ناز و شیوه نسوزی مرا و نگدازی خس توایم همه کار خس چه باشد سوز تو آتشی و…

ادامه مطلب

تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر

تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر که آریست به آب دیده در بر چو آن رخسار و بالا باغبان دید ز گل برید و…

ادامه مطلب

تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی

تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی بر تن نازک او همچو عرق لرزانست هر کجا هست…

ادامه مطلب