غزلیات کمال خجندی
گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است
گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است نازک اندام که ز آسیب صبا…
گر همه وقتی همه دل خون نیی
گر همه وقتی همه دل خون نیی لیلی وقتی نو و مجنون نیی نیست چو ما مردی خون خوردنت درخور این باره گلگون نیی در…
گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون
گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون ز اول شبه تا دم صبح آفتاب آید برون تا به چشم من خیال آن…
گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم
گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم ور دیده روشن طلبی در نظر آرم رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری سوگند به باری…
گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی
گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی خار مژه گر دور شدی از گذر اشک…
کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را
کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را پیش گل اندام تو دارد گل اندامی…
غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد
غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد سوسن از تر سخنی تو دهان گرد آورد خواست اندیشه برد را به میان و بدهانت تنگ…
عمریست که از خلوته در میکده مسئوریم
عمریست که از خلوته در میکده مسئوریم شب مست و سحر گاهان چون چشم تو مخموریم کس بوی ریا نشنید از خرفة ما رندان چون…
عشق از نام و از نشان یکتاست
عشق از نام و از نشان یکتاست بینشانی نشان مرد خداست هر را از مقام بی رنگی رنگی ز رنگ او پیداست خلعت عشق نیست…
عارف پنهان ز پیدا خوشتر است
عارف پنهان ز پیدا خوشتر است گنج را گنجینه مأوا خوشتر است عالم آزادگی خوش عالمی است ای دل آنجا رو که آنجا خوشتر است…
صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد
صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد بهمدمان کهن دوستی به جا آورد رسید باد مسیحا دم ای دل بیم بر آر سرکه طبیب آمد…
شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را
شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را دیدهها پاک بروبید به مژگان ره را تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه…
سرو سهی در بوستان چندانکه بالا میکشد
سرو سهی در بوستان چندانکه بالا میکشد پیش قد و بالای او از سرکشی پا میکشد گر دوستان را میکشد خاطر به باغ و بوستان…
سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید
سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید از صبا نشنید هوئی از تو و رنگی ندید بر سر هر مویم ار تیغ جفا…
زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت
زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را چشمت به غمزه…
روزی که به من ناز و عتابت به حساب است
روزی که به من ناز و عتابت به حساب است آن روز مرا روز حساب است و عذاب است گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم…
راز عشقت ز دل آمد به زبان
راز عشقت ز دل آمد به زبان مهر در ذره نهفتن نتوان گفتی از چشم تو خون می آید هرچه می آید ازو در گذران…
دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود
دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود خانه روشن شد و دیدیم همو آمده بود تا به بینیم به طلعت میمون فالش فرعه انداخته…
دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن
دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن ولی گر اینچنین باشد نشاید عیب او کردن به شبگردی بر آمد نام من چون ماه…
دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را
دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را داغی بکش به سینه غلام کمینه را زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است…
دل که از درد تو پر شد ناله را چون کم کند
دل که از درد تو پر شد ناله را چون کم کند مرهم و درمان کجا این درد افزون کم کند از خروش کشتگان گر…
دل رفت به باد دلپذیری
دل رفت به باد دلپذیری کسی را نبود زجان گزیری از عشق بتان جوان شود پیر این نکه شنیده ام ز پیری گیرم سر زلف…
دگر گفتی نجویم بر تو بیداد
دگر گفتی نجویم بر تو بیداد مبارک مرد و آنگه کردی آزاد چه منت باشد از میاد بیرحم که پای مرغ بسمل کرده بگشاد چه…
در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است
در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است سهل است به چشم من…
داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است
داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز…
خوشا در کوی دلبر آرمیدن
خوشا در کوی دلبر آرمیدن گل از گلزار وصل بار چیدن نگار خویش را در بر گرفتن شراب وصل از لعلش چشیدن مرا باشد دلارامی…
خال ب نسته داغ جانم
خال ب نسته داغ جانم دل سوخته اینه و کشته آنم خاکی که بر آن نشان آن پاست از آب بقا دهد نشانم تارخ نهمش…
چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز
چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز که خاشاک نکند به آتش ستیز اگر دیده خواهد که یابد دلم بگو خاک پایش به مژگان…
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم به چشم ناتوان زین سان که بردی…
چشم شوخت دل عاشق به هوس میگیرد
چشم شوخت دل عاشق به هوس میگیرد همچو صیاد که بلبل به نفس میگیرد دل از آن غمزه ننالد که حرامی همه وقت راه بر…
چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی
چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی به ناز و شیوه نسوزی مرا و نگدازی خس توایم همه کار خس چه باشد سوز تو آتشی و…
تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر
تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر که آریست به آب دیده در بر چو آن رخسار و بالا باغبان دید ز گل برید و…
تب چرا درد سر آورد به نازکبدنی
تب چرا درد سر آورد به نازکبدنی که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی بر تن نازک او همچو عرق لرزانست هر کجا هست…
پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید
پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید شد ناظر فرشته و این خلق و خو ندید رویت ندید عاشق و به غایبانه گفت بیچاره…
بی لب ساقی مرا می نرود در گلو
بی لب ساقی مرا می نرود در گلو نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو پیر مغان گویدم باده بخور هم ببر باده کجا…
به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی
به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی دلم ز رشک بسوزی مرا کباب دهی سؤال بوس چه سود از توام که معلوم است مرا…
به چین زلف تو کان رشک صورت چین است
به چین زلف تو کان رشک صورت چین است از وقت شیر مزیدن لب نو شیرین است دمی ز دیده پرخون نمی شوی بیرون بدان…
بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید
بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید یعنی به می فروشان این ماجرا که گوید پیر مغان دهد می با ما…
بده ساقی شراب ارغوانی
بده ساقی شراب ارغوانی که بی می خوش نباشد زندگانی چو ایام جوانی را عوض نیست به شادی بگذرانش تاتوانی جوانی کو نباشد مست و…
باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد
باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد این نظر تا بر کی افتد این بلا تا کی رسد داوری جانها نها آن ابروان…
بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد
بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید بیدلی را که…
با تو در دل نبایدم رخ ماه
با تو در دل نبایدم رخ ماه رخ نیارد شدن به خانه ماه درشمایل و قد تو لطف خداست هست لطف خدا به تو همراه…
ای منت جانفشان دیرینه
ای منت جانفشان دیرینه داغ عشقت نشان دیرینه بفراموشیت نیامده نیز بادی از عاشقان دیرینه بینو بودم هلاک خویش گمان کردی گمان دیرینه گو غمم…
ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی
ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی سر دهی بر باد چون بسیار بازی می کنی از هوا گر بر زمین افتی چو…
ای رایت جمال تو نقش نگین دل
ای رایت جمال تو نقش نگین دل عشقت نهاده داغ جفا بر جبین دل خلوتسرای عشق تو دارالامان جان مشکل گشای سر تو روح الامین…
ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من
ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من نیستی غایب زمانی از دل من جان من گر نمیخواهی بوصلم شادمان باری بپرس کان فلان…
آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او
آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او باد جان من فدای عشوه شیرین او دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ ما…
آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است
آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند…
امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود خط او سبزی لبهای نمکدان که بود چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد…
اگر دشنام می گونی مرا گو
اگر دشنام می گونی مرا گو که از جانت دعاگویم دعاگو چو گونی ناسزای هر که خواهی منت پرسم کرا گفتی تراگو روم گفتی و…