غزلیات کمال خجندی
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید وز دیده با خیال لبت آب میچکید زآن لب چو میشنید حدیثی دل کباب میسوخت چون نمک…
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است خدمت نصیب بنده صاحب سعادت است از صدق دم مزن چو نگشتی شهید عشق دعوی این مقام…
دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من
دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من گریش گویم به جان ماند به جان رنجد ز من گر ببندم نقش بوسش در خیال…
دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین
دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین چشم و ابروی ترا شیوه چنان ناز چنین من بیدل چو زرم با توز اخلاص درون…
دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت
دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت خاصیت خاک سر کوی تو مرا ساخت فربه ترم از خوردن غمهای تو هر روز…
دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم
دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم سینه از داغ جدانی خسته و انگار هم آخر آمد روز وصل و روزگار عیش…
درد کز دل خاست درمانیش نیست
درد کز دل خاست درمانیش نیست خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست از لبت دورم چو مهجورم ز تو جان ندارد هر که جانانیش نیست…
در زورق حیات است جان رقیب خائف
در زورق حیات است جان رقیب خائف بارب نگاه دارش از باد نامخالف ما دین و دل نهادیم در وجه دلستانان صد شکر کاین ذخیره…
خوشا غمی که برویم ز روی او آید
خوشا غمی که برویم ز روی او آید که هرچه آید از آن رو مرا نکو آید به شوخی آمدن و ناشکستش دل را گرانترست…
خانه دیده ز دیدار تو روشن باشد
خانه دیده ز دیدار تو روشن باشد بیت احزان من از روی تو گلشن باشد سرو هر چند سرافراز بود در بستان پیش بالای بلند…
حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب
حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی تا…
چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش
چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش ز کس مترس و به بانگ بلند باده بنوش سروش عاطفت از نو نوید رحمت…
چشم مسلمان کش تو کافر مست است
چشم مسلمان کش تو کافر مست است هندوی زلف تو آفتاب پرست است دل که ز دستم برفت و با تو در افتاد زود بیفتد…
چرا هر دم از پیش ما میگریزی
چرا هر دم از پیش ما میگریزی شهی از گدایان چرا میگریزی به بخیلی مگر ای بخوبی توانگر که از عاشق بینوا میگریزی چرانی چرا…
تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
تو سروی و گل خندان همانکه میدانی رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال ز شرم…
ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی
ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی ثنای حسن نو او گفت او بود ثانی حدیث بوسف مصری که احسن القصص است کسی بسوز نخواند چو…
پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد
پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد نسبت حقه لعلت به شکر نتوان کرد با وجود رخ و زلفین عبیر افشانت صفت برگ گل و…
بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت
بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت در نامه سعادت خود دردمند عشق بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت…
به من عید شد مبارک باد
به من عید شد مبارک باد عیدی عاشقان چه خواهی داد عیدی و عید ما مه رخ تست عید ما بی رخ تو عید مباد…
به دعوی قدت سرو سر افراز
به دعوی قدت سرو سر افراز تبر بر پای خود خواهد زدن باز از سر تا پا گلی ای شاخ نازک که برگت شیوه است…
بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم
بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم چو از دردت به…
بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد
بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد چون گذشت از سپر سینه ز جان هم گذرد من اگر سینه ز پولاد بسازم چو…
باز در عشق یکی دل به غلامی دادم
باز در عشق یکی دل به غلامی دادم خواجه را گو که بیاید به مبارکبادم بنده را از تو چه جای گله، آزادیهاست هست جای…
بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ
بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ روی او نور تجلیست مخوانید چراغ آفتابیست زه طالع شده همسایه ما نه شب است این که از همسایه…
با چشم من این اشک روان را چه فتادست
با چشم من این اشک روان را چه فتادست با جان من این سوز نهان را چه فتادست گر خون رود از دل که کبابست…
ای ولوله عشق تو به ره هرزه کویی
ای ولوله عشق تو به ره هرزه کویی رندان سر کوی تو مست از تو به بویی پیش تو به سر آیم و زآن لب…
ای غمت یار بی نوایی ها
ای غمت یار بی نوایی ها با من از دیرش آشنایی ها از چراغ رخت به خانه چشم در شب تیره روشنایی ها گفت پای…
ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه
ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه مردم چشم تو ماتم زده عشاقند…
ای خاک آستان تو شاهان سر فراز
ای خاک آستان تو شاهان سر فراز در هر دو کون عشق تو محمود و مازیار باشد جمال روی تو خورشید جانفروز پروانه جمال تو…
آه که از حال من یب ندانست
آه که از حال من یب ندانست مردم و درد دلم طبیب ندانست گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد کز دل مجروح…
آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه
آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش ور…
امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت
امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت رخسارة ساقی و لب جام و رخ شمع هریک…
اگر در کشتنم تأخیر کردی
اگر در کشتنم تأخیر کردی نبود از مرحمت تقصیر کردی رها کردی چو من دیوانه ای گرفتی زلف را زنجیر کردی را از دل خونها…
از کویت بفردوس اعلی دری است
از کویت بفردوس اعلی دری است نثار در تست هرجا سری است تو رضوان نوشین لبی و شراب ز دست تو هر قطره ای کوثری…
از باد مکش طره جانانه ما را
از باد مکش طره جانانه ما را زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را آن شمع چگل گو که برقص آرد و پرواز این سوخته دلهای…
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر عشق…
وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است
وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است پی نو بهشت برین عذاب الیم است حلقه گیسوی حور و محبت رضوان گر تو نباشی…
هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست ور…
هر که از درد تو محروم بود بیمار است
هر که از درد تو محروم بود بیمار است و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است دلم از ناوک آن غمزه شکایت…
نیست کس را به حسن روی تو قیل
نیست کس را به حسن روی تو قیل چه توان گفت روشن است دلیل با لیت چشم را مضایقه چیست م ت کی دیده به…
نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم
نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم گر بخواهد ز سر هر دو جهان برخیزم بی گناه در همه نیغم بزند بار عزیز ادب…
میل دلم بروی تو هر دم زیادت است
میل دلم بروی تو هر دم زیادت است وین حد دوستی و کمال ارادت است هر بامداد روی نو د بدن به فال نیک ما…
من نخواهم ز کمند نو نجات
من نخواهم ز کمند نو نجات من نجی من کمد العشق فعات آن خضر بین که چه بازی خوردوست لب او دیده و خورد آب…
من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم
من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم ور بود نیز وفادار چرا بار شوم تو مپندار مرا در سبکی شیوه خویش که به…
مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز
مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز ریختی خون عاشقان به ستیز اگر کشی بی بهانه نتوان کشت صد بهانه بعشره انگیز از من…
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ…
مپوشان روی خود ای شوخ خود رای
مپوشان روی خود ای شوخ خود رای تو چشمی چشم بر عشاق بگشای ستم تا کی کتنی فرمانیم جور کرم فرما دگر اینها مفرمای از…
ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما
ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما داند که زاهدی نبود دلپذیر ما دل جای مهر تست چه پنهان کنیم راز چون روشن…
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع گر برو…
لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید
لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید اگر خورشید رخساره این قمر باری چه می گوید بعد دقت شناسی عقل نتوانست…