رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب

رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب بی گل وصل دل آزرده شد از خار…

ادامه مطلب

رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید

رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید آب در جوی وز پیرامن جو سبزه دمید گل ز رخ پرده و…

ادامه مطلب

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر…

ادامه مطلب

دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است

دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است که نام بندگی اینها برای نام خوش است همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت که پادشاهی…

ادامه مطلب

دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند

دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند دیده بی منظر خوب تو تماشا چه کند زان لبم می ندهد دل که نظر بر…

ادامه مطلب

دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست

دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست جان طاعت احسن هوس روی تو دانست محراب دو شد زاهد سجاده نشین را ز آن روز…

ادامه مطلب

دل ز باران کهن برداشتی

دل ز باران کهن برداشتی چیست چندین جنگ پیش از آشتی زنده ام پنداشتی در هجر خویش این چنینم کشتی پنداشتی گفتم از خاک رهم…

ادامه مطلب

درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم

درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم نه هشتم طاقت رفتن نه امکان سکون دارم درون خلوت خاطر توئی محرم تو میدانی…

ادامه مطلب

در عشق تو ترک سر چه باشد

در عشق تو ترک سر چه باشد از دوست عزیزتر چه باشد جان نیز اگر فرستم آنجا این تحفه مختصر چه باشد ای مردم چشم…

ادامه مطلب

دام دلهاست زلف دلبر ما

دام دلهاست زلف دلبر ما خوانمش دام ظله ابدا صید از آن دام زلف چو بجهد زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا تا جدا…

ادامه مطلب

خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی

خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی باری برم خیالی چون نیستم وصالی ای باد کی گذارت ز آن سو مجال باشد بیماری…

ادامه مطلب

خاک پایت دوست دارد روی من

خاک پایت دوست دارد روی من نیست عیب ای دوستان حب الوطن خاک گشتم این سخن چندان رقیب در دهن داری که خاکت در دهن…

ادامه مطلب

چو در جان کرد و دل جا غمزه تو

چو در جان کرد و دل جا غمزه تو میان مردمش خواننده جادو به تیر تو شکاری را نظرهاست که بیند از قا سوی تو…

ادامه مطلب

چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم

چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم یکی نگر سوی غمدیدگان به چشم ترم شنیده ام که تو گفتی بد است حال فلامی…

ادامه مطلب

چشم شوخ نو هر کرا کشتست

چشم شوخ نو هر کرا کشتست اول از رشک آن مرا کشتست به شکر گفته اند دشمن کش دوستان را لبت چرا کشتست غم تو…

ادامه مطلب

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید غلام نرگس دلربای خودم که کشته بیند و بخشایشی نفرماید چو…

ادامه مطلب

ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون

ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون چون نهاد…

ادامه مطلب

تا رخت روشنی دیده نشد

تا رخت روشنی دیده نشد دیده را روشنی دیده نشد در نه پیچند بدر غم شب و روز تا برخ زلف تو پیچیده نشد در…

ادامه مطلب

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال نگار سرو قد گلعذار پسته دهن بت…

ادامه مطلب

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت بارها بار گران بر دل…

ادامه مطلب

به زلف و خال تو کردی خون خویش سبیل

به زلف و خال تو کردی خون خویش سبیل به شرط آنکه ستانند خون‌بها ز قتیل متاع من سر و جان است و نیست لایق…

ادامه مطلب

بنفشه دسته بر ارغوان است

بنفشه دسته بر ارغوان است گرت بر لاله سنبل سایه بان است لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت که در وی لؤلؤ لالا…

ادامه مطلب

بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است

بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است بر زنخدان چو به خال را بهروزی است کرد روشن همه آفاق تجلی رخت عادت طلعت خورشید…

ادامه مطلب

بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی

بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی ز…

ادامه مطلب

باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است

باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است خون از دل کباب چکیدن گرفته است هر کس کشید بر در دلبر متاع خویش دل نیزه آه…

ادامه مطلب

با منت لطف جز ستم نبود

با منت لطف جز ستم نبود ننگ چشمی ترا کرم نبود چشمت از خون ما پشیمان نیست مرحمت موجب ندم نبود چه فرستم بر نو…

ادامه مطلب

اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت

اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند که قلم را…

ادامه مطلب

ای لبت چون شکر و نقل دهان نیز چنان

ای لبت چون شکر و نقل دهان نیز چنان دل من عاشق نام تو زبان نیز چنان نور محض است عذار تو جبین نیز چنین…

ادامه مطلب

ای زغمت دل به جفا مبتلا

ای زغمت دل به جفا مبتلا بی تو به صد گونه بلا مبتلا ساکن کوی تو به چنگ رقیب چون به سگ خانه گدا مبتلا…

ادامه مطلب

ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی

ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی چون نداری روی درمان دردمندی تا به کی بر دل پرخون من بگریست امشب چشم جام…

ادامه مطلب

ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی

ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی آن…

ادامه مطلب

آنکه دل در هوس روز وصال است او را

آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را دل ز چشمش چه شد ار…

ادامه مطلب

آن سرو قد نگر که چه آزاد می‌رود

آن سرو قد نگر که چه آزاد می‌رود وآن غمگسار بین که چه دلشاد می‌رود به روی سرو قامت گل‌بوی لاله‌رخ با قد خوش خرام…

ادامه مطلب

امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن

امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان یعقوب صفت ما…

ادامه مطلب

آشوب جانی شوخ جهانی

آشوب جانی شوخ جهانی بی اعتقادی نامهربانی از پیش خویشم تا چند رانی زهر فراقم تا کی چشانی من مهر ورزم آری من اینم نو…

ادامه مطلب

از حال دل به دوست نه امکان گفتن است

از حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است از من بگو به مدعی ای یار آشنای من…

ادامه مطلب

آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت

آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت و ین برق جانگداز همه خشک و تر بسوخت مرغ سپیده دم که خبر داد از توام اکنون نمی…

ادامه مطلب

ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد

ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد مرا ز هر مژه اشک نیاز می بارد سرشک ماز تو باران نو بهاران است که لحظه ای…

ادامه مطلب

وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری

وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان…

ادامه مطلب

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان نام ثفا…

ادامه مطلب

هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد

هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد آید دوان دوان که بر آن خاک پا چکد از غمزه نیش زد به جگر…

ادامه مطلب

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی شادی جان اگر توئی نیست غم جهان…

ادامه مطلب

نداند قدر حسنت کس به از تو

نداند قدر حسنت کس به از تو که خاک پای خود روبی به گیسو شراب حسن پتوشی ز لبها در آید زلف از آن پیشت…

ادامه مطلب

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی نافه مشک برد از سر زلفت بویی آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است هر که را…

ادامه مطلب

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری کار خود است ما را بار غمت کشیدن خوش وقت آنکه…

ادامه مطلب

من اوصاف حست ندانم کماهی

من اوصاف حست ندانم کماهی ولی این قدر روشنم شد که ماهی مرا در سرست اینکه باشم غلامت گدا بین که دارد نمای شاهی به…

ادامه مطلب

مرد بی درد مرد این ره نیست

مرد بی درد مرد این ره نیست غافل از ذوق درد آگه نیست بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو دعوی عاشقی موجه نیست…

ادامه مطلب

مرا بی محنت او راحتی نیست

مرا بی محنت او راحتی نیست که تا عیشی نباشد عشرتی نیست بسی دیدم نعیم و ناز عالم ز ناز دوست خوشتر نعمتی نیست بگوخونم…

ادامه مطلب

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم خال مشکین ترا دانه دل‌ها دانیم در وفاداری و دلدادگی و جانبازی آنچه گویند در این باره دو…

ادامه مطلب

ما درین شهر به دام صنمی در بندیم

ما درین شهر به دام صنمی در بندیم که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم در غم فرقت او ناله کنان با دل…

ادامه مطلب