آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون شوق بهشت و حور عین سودای آن و…

ادامه مطلب

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد ساحری بنگر که چون نقلی بخواهم…

ادامه مطلب

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت گر خامه براند گذری پهلو نامش…

ادامه مطلب

ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود

ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی مرا…

ادامه مطلب

همه کس را نظری از تو تمنا باشد

همه کس را نظری از تو تمنا باشد این نوع همه از دیده بینا باشد دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا چیزها گفت…

ادامه مطلب

هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده

هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده از دست و ساعد تو مرا نیغ آبدار…

ادامه مطلب

هر شبی خاک درت از گریه پرخون می‌کنم

هر شبی خاک درت از گریه پرخون می‌کنم چهره شمعی به آب دیده گلگون می‌کنم در به رویم بستی و من بر امید فتح باب…

ادامه مطلب

نوش کن خواجه علی‌رغم صُراحی‌شکنان

نوش کن خواجه علی‌رغم صُراحی‌شکنان باده‌ای تلخ به یاد لب شیرین‌دهنان بطلب یافت نشان از لب شیرین فرهاد ره سوی لعل نبردند به جز کوهکنان…

ادامه مطلب

نخل مدنی ثمر برآورد

نخل مدنی ثمر برآورد پهلوی رطب شکر برآورد حسن دگر به بصره آورد تخلش رطب دگر برآورد در دجله برفت پیر بغداد دریا عوضش گهر…

ادامه مطلب

مهر قیامتی را هرگز زوال باشد

مهر قیامتی را هرگز زوال باشد هی هی نعوذ بالله این خود چه قال باشد دوشم خیال رویت پرسید و گفت چونی گفتم که خستگان…

ادامه مطلب

من طلب کردم وصالت روز و شب

من طلب کردم وصالت روز و شب یافتم اینکه به حکم من طلب حلقه قلعه گشای من قرع بر دلم بگشاد درهای طرب از مدینه…

ادامه مطلب

من ازین خرقه آلوده که در بر دارم

من ازین خرقه آلوده که در بر دارم عار باشد اگر از خویش نباشد عارم گفتم آیم به سوی دبر و به بندم زنار باز…

ادامه مطلب

مرا گویند عاشق گرد و بیدل

مرا گویند عاشق گرد و بیدل چه کار آید مرا تحصیل حاصل حدیث آب چشم خویش با دوست نگفتم کأن حدیثی بود نازل مرا چون…

ادامه مطلب

مرا بی تو آسوده حالی نباشد

مرا بی تو آسوده حالی نباشد دمی بی رخت بی ملالی نباشد خیال نو باشد مرا در دل و بس تمنای جاهی و مالی نباشد…

ادامه مطلب

ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی

ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی سوخت غمم چو از دعا حاجت ما…

ادامه مطلب

ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور

ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور بکه بندم دل و در…

ادامه مطلب

ما با غم تو خرم و آسوده‌خاطریم

ما با غم تو خرم و آسوده‌خاطریم زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور…

ادامه مطلب

گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست

گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست سنبل از تشویش…

ادامه مطلب

گفتا کئی تو من بنده تو

گفتا کئی تو من بنده تو بیجرم از چشم افکنده تو گاهی ازین در گاهی از آن در باری زهر در جوینده تو در جست…

ادامه مطلب

گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت

گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت باری ارادت من هر دم شود زیادت بی آفتاب رویت برگشت طالع من بازم سعادتی بخش…

ادامه مطلب

گر دلم در زلف پنهان کرده‌ای پیدا شود

گر دلم در زلف پنهان کرده‌ای پیدا شود مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود ناحق افتادست زلفت در کف هر مدعی چون…

ادامه مطلب

گر به میخانه حریف می و شاهد باشم

گر به میخانه حریف می و شاهد باشم به که در صومعه بنشینم و عابد باشم وقت آن شد که اقامت به خرابات کنم تا…

ادامه مطلب

کی چاره درد من بیچاره ندانست

کی چاره درد من بیچاره ندانست دل خون شد ازین درد و جز این چاره ندانست دردم به طبیب ار چه بدینگونه نگفتند چون بود…

ادامه مطلب

کاف کفر ما ز طاها بر ترست

کاف کفر ما ز طاها بر ترست قاف عشق از کاف پاها برترست عشق اگر زان لب دهد دشنام زهر عزت این از دعاها برترست…

ادامه مطلب

غم دوست من مغتنم می‌شمارم

غم دوست من مغتنم می‌شمارم نشاطی که بی‌اوست غم می‌شمارم ستم‌ها که خاطر نداند شمارش از آن غمزه عین کرم می‌شمارم گدای تو را پادشه…

ادامه مطلب

عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است

عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من زندگانی…

ادامه مطلب

عاشقانت بسحرها که دعا می گویند

عاشقانت بسحرها که دعا می گویند به دعا بوی نو از باد صبا می جویند من بسر می روم و دیده براه طلبت بی رهی…

ادامه مطلب

طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا

طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را هوس روی توأم کرد پریشان احوال زلفت انداخت مگر…

ادامه مطلب

شهید تیغ عشق آر بی گناه است

شهید تیغ عشق آر بی گناه است به جنت جای ماه در پیشگاه است ز عشق امروز هر کو سرخ رو نیست به محشر نامه…

ادامه مطلب

سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن

سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن دیده تا میم دهان و نون…

ادامه مطلب

سر من خاک پایت باد و جان نیز

سر من خاک پایت باد و جان نیز که در پای تو خوشتر این و آن نیز چگونه در حریم او نهم پای که نگذارنده…

ادامه مطلب

زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم

زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی آن سخن زلف شکن…

ادامه مطلب

ز حسرت خاک شد این چشم غمناک

ز حسرت خاک شد این چشم غمناک به خاک ار پا نهی باری برین خاک نکر آموخت آن چشم از تو شوخی چه زود استاد…

ادامه مطلب

رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم

رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم در همه احوالم او بودی که بودی غمگسار این زمان…

ادامه مطلب

دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود

دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه…

ادامه مطلب

دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من

دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من که برفت از بر من بار ستمکاره من دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش چه کنم در…

ادامه مطلب

دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش

دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش به خفته شب محنت برو خبر برسان بگو که صبح سعادت دمید…

ادامه مطلب

دل من به داغ جفا سوختی

دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی بسی سوخت…

ادامه مطلب

دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی

دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری بازم شکست خاری در…

ادامه مطلب

دل چو رفت از دست گو دلبر بیا

دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا بی تو بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند…

ادامه مطلب

درین ره هرچه جویی آن بیابی

درین ره هرچه جویی آن بیابی بجو نقدی که ناگاهان بیابی بکوی او دلی گم کن که آنجا یکی دل گم کنی صد جان بیابی…

ادامه مطلب

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست دل از چه به تنگست زاغیار که امروز جز…

ادامه مطلب

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جز…

ادامه مطلب

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی…

ادامه مطلب

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت…

ادامه مطلب

چو تو دشمن از دوست نشناختی

چو تو دشمن از دوست نشناختی مرا سوختی و به او ساختی پرداختم از دو عالم به تو تو یک لحظه با من نپرداختی چه…

ادامه مطلب

چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم

چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش…

ادامه مطلب

چشم تو که آرام دل خلق جهان برد

چشم تو که آرام دل خلق جهان برد سحری است که از سیمبران نقد روان برد زلف تو که روز سهم در نظر آورد هوش…

ادامه مطلب

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد…

ادامه مطلب

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش…

ادامه مطلب