بهار آمد خبر از می فرستید

بهار آمد خبر از می فرستید سلام گل به باد از پی فرستید درود عود یک یک گوش دارید بگوش می درود نی فرستید اگر…

ادامه مطلب

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش چه…

ادامه مطلب

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم در باغ وصل از گل روی تو برخوریم باشد اسیر چشم گدایان پادشاه بردار پرده تا که رخت…

ادامه مطلب

بر سر راه طلب بافت گدانی گهری

بر سر راه طلب بافت گدانی گهری یعنی از اهل دلی بیسرو پائی نظری دی رسید از حرم وصل خطابیم بگوش حلقه ای گر بزنی…

ادامه مطلب

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست بست بر دل بند دیگر کا کل مشکین دوست در دلاویژی و دلبندی سر یک موی نیست…

ادامه مطلب

بار غروری به حسن خویش ندارد

بار غروری به حسن خویش ندارد شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد یا نکند التفات خاطر مجروح با خبری از درون ریش ندارد عاشق…

ادامه مطلب

با روی تو چیست جنت و هور

با روی تو چیست جنت و هور هر چیز نکو نماید از دور ما را نظری که هست بر تست خود حور و فرشته نیست…

ادامه مطلب

این چه خبر جستن و پرسیدن است

این چه خبر جستن و پرسیدن است این طلب کیست چه پرسیدن است بر سر آن کوی چه کردید گم بافت نشد این چه خروشیدن…

ادامه مطلب

ای غمت فوت جان سوختگان

ای غمت فوت جان سوختگان داغ عشقت نشان سوختگان کرده عشقت هزار سینه کباب بنا شده میزبان سوختگان در دل و جان ما زدی آتش…

ادامه مطلب

ای روشنی از روی تو چشم نگران را

ای روشنی از روی تو چشم نگران را این روشنی چشم مبادا دگران را با حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی جان نگران…

ادامه مطلب

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست ز…

ادامه مطلب

آهنین‌جانی مرا کز غصه تابی می‌دهد

آهنین‌جانی مرا کز غصه تابی می‌دهد آهن از آتش چو بیرون کرد آبی می‌دهد همچنین جان‌های تشنه چون ز آتش مپرهند هر یکی را دور…

ادامه مطلب

آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت

آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت میشد نکو به زخم دگر زخم سینه…

ادامه مطلب

آن چه مروی است چه خوش رفتاری است

آن چه مروی است چه خوش رفتاری است آن چه طوطی چه شکر گفتاری است آن چه شوخی و چه شهر آشوبی آن چه باری…

ادامه مطلب

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی چنان به آب عنب تشنه‌ام که صورت آن برون نمی‌رودم از حدیقة عنبی…

ادامه مطلب

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست…

ادامه مطلب

از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا

از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا گویی ام رو زین در وسلطان وقت و…

ادامه مطلب

زاهد باریک‌بین لب‌های باریک تو دید

زاهد باریک‌بین لب‌های باریک تو دید خواند اللهم بارک آن دم و بر وی دمید آنکه در خلوت ریاضت‌ها کشیدی سال‌ها شد ز بویت مست…

ادامه مطلب

وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید

وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست که…

ادامه مطلب

هرگز ز جان من غم سودای او نرفت

هرگز ز جان من غم سودای او نرفت وز خاطر شک تمنای او نرفت آن دل سیاه باد که سودای او نپخت وان سر بریده…

ادامه مطلب

هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست

هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست عاشق نالان می نگرفت بی رویش…

ادامه مطلب

نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش

نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش در برفت وز سر من نرود سودایش عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان خود گواهی دهد از حال…

ادامه مطلب

نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین

نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب…

ادامه مطلب

نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم

نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم حرف…

ادامه مطلب

من و محنت تو زهی راحت من

من و محنت تو زهی راحت من چه راحت که بخت من و دولت من چو من با تو باشم زهی راحت تو اگر این…

ادامه مطلب

من ز بویش بی‌خود و دیوانه‌ام

من ز بویش بی‌خود و دیوانه‌ام گه به مسجد گاه در میخانه‌ام فتنهٔ آن غمزهٔ عاشق‌کشم کشت آن نرگس مستانه‌ام تا به آن جان و…

ادامه مطلب

مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست

مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی…

ادامه مطلب

مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون

مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون به هر قدح که بیاید تبسم لب یار…

ادامه مطلب

مرا با تو نقل و شراب آرزوست

مرا با تو نقل و شراب آرزوست از آن لب سوال و جواب آرزوست میان صفای می و شیشه باز مرا از تو جنگ و…

ادامه مطلب

ما را شب فراق کجا خواب می‌برد

ما را شب فراق کجا خواب می‌برد صد خواب را ز گریه ما آب می‌برد داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب زحمت چرا…

ادامه مطلب

ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه

ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه ساقیا گر نظری هست به مخمورانت بدو چشم تو که در…

ادامه مطلب

لب یار برهم چرا زد ز پسته

لب یار برهم چرا زد ز پسته چه موجب شکستن ز مشتی شکسته شکر پیش آن لب دروغیست شیرین بیا به چندین گره بر نی…

ادامه مطلب

گل از پیراهنت بوئی شنیدست

گل از پیراهنت بوئی شنیدست گریبان از برای آن دریده ست چو دید اندر چمن دامن کشانت ز حسن و لطف خود دامن کشیده است…

ادامه مطلب

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات خاک راهی…

ادامه مطلب

گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر

گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر هر دو پیش تو فرستم مع شنی آخر شب که مهمان من آیی من درویش…

ادامه مطلب

گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است

گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است بنده را گر…

ادامه مطلب

گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی

گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی فرض کردیم که سجاده فکندی بر آب چون نداری گهر…

ادامه مطلب

کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد

کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد خط لبش کرد آرزو خال آن ذقن طالع نگر کین…

ادامه مطلب

قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی

قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی گره به دریا برسی قطره نبی دریایی پیش او آنی و در خانقه الله گونی او مولی…

ادامه مطلب

عید می آید و وقتست که در مه نگریم

عید می آید و وقتست که در مه نگریم پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم از جمال تو که عیدست و به…

ادامه مطلب

عشق آئین پارسایان نیست

عشق آئین پارسایان نیست سلطنت رسم بینوایان نیست می به صوفی مده که آن صافی در خور حال هی صفایان نیست مگر آن دل که…

ادامه مطلب

عاشقان درد ترا دولت افزون خوانند

عاشقان درد ترا دولت افزون خوانند محنت عشق ترا بخت همایون خوانند اهل میخانه دعای لب تو اشک فشان زیر لب چون خط جام از…

ادامه مطلب

صحبت یارِ بهشتی‌ست پُر از ناز و نعیم

صحبت یارِ بهشتی‌ست پُر از ناز و نعیم ای خوش آن دم که به ما آید از آن روضه نسیم حور چشم سیهش خواند به…

ادامه مطلب

شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم

شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم به ناله همدم و با درد همنشین باشم مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح…

ادامه مطلب

سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست

سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست سربست آن که سزاوار تاج عزت نیست به جد و جهد یر کجا شود وصلت که قرب…

ادامه مطلب

سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم

سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم که دیگر از پریشانی دمی سر بر نمی‌آرم طبیب من علاجی کن به هر حالی که می‌دانی…

ادامه مطلب

زهی زان قامت رعنای دلجو

زهی زان قامت رعنای دلجو که چون سرو ایستاده برلب جو گواهی میدهد روی نکویش که این حور آمده از باغ بینو دل از نیر…

ادامه مطلب

روی او از زلف دیدن می توان

روی او از زلف دیدن می توان گل شب مهتابه چیدن می توان گرچه زلف او ز سر تا پا جفاست این جفا از وی…

ادامه مطلب

رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید

رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید مراد است که حاسد نمی تواند دید دگر به صومعه خلوت نشین کجا بیند مرا که بی…

ادامه مطلب

دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود

دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود در سر می صبوحی و در دیدهها خمار جان…

ادامه مطلب