غزلیات کلیم کاشانی
می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین
می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین ذوق تنهایی اگر داری بیا با ما نشین سرکشی با هر که کردی رام او باید…
ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست
ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا سالک براه…
گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند
گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند طالع بشمع کشته من آستین زند مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم ما را که برنداشته چون بر زمین زند…
کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است
کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است روز محشر بازگشت جان بتن از شوق تست ورنه…
کسی که از خضر آب بقا نمیگیرد
کسی که از خضر آب بقا نمیگیرد پیاله را بهجز از دست ما نمیگیرد ز بینصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان بهگلوی هما نمیگیرد…
غم مسکن و فکر مأوا ندارم
غم مسکن و فکر مأوا ندارم عجب نیست گر در دلی جا ندارم درین بحر از خجلت تنگ ظرفی حبابم که چشمی ببالا ندارم شکفته…
عشق را بخت تیره در کارست
عشق را بخت تیره در کارست جلوه شمع در شب تارست خوش بگرد سر تو می گردد جگرم خون ز رشک دستارست بسکه بازار خار…
شیب و شباب راه عدم را مراحلست
شیب و شباب راه عدم را مراحلست عمر تو راه دور و درازش دو منزلست وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب کی کهربا رباید…
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد سپر داغ از آنست که بر سر دارد فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق این زری نیستکه…
ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم
ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم که از رخش نتوانم که دیده بردارم زمانه آب متاع کسان خریده و من نیم پسند زآبی که در…
ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم
ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم بر در دل مینشینم پا ز درها میکشم ساعدم از زیر بار آستین بیرون نرفت چون…
دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته
دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته داریم در فراقت اشک بهانه جوئی بدخوی تر ز طفل از شیر…
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد گر زغمت شکست دل، راز تو…
دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد این عیب بگیرائی مژگان تو ماند از رفتن اگر اشک مرا…
در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی
در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید ای دل از گرمی خورشید…
در شراب صحبت احباب زهر غفلتست
در شراب صحبت احباب زهر غفلتست گر بچاه افتد کسی بهتر ز دام صحبتست منکر آئینه اند آنها که اهل عزلتند خلوتی کابنای جنسی گنجد…
خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود
خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود بسینه آینه داغم آفتاب شود تو گل بسر زدی و شمع گل زسر برداشت زبیم آنکه مبادا…
حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست
حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست ناله بیمار…
چند نومید ز کوی تو دل زار آید
چند نومید ز کوی تو دل زار آید چون تهیدست که از میکده هشیار آید خار پا در ره ادبار ز دامن روید سر سودا…
چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند
چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس کاین همه…
تمام کاهش تن جمله آفت جانست
تمام کاهش تن جمله آفت جانست مگوی عشق که این آتش و نیستانست براه عشق که پائی نمی رسد بزمین غمی که هست ز محرومی…
تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما
تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما نزدیک کرده ره را پشت خمیده ما از سیل گریه ما آفت زبسکه دیده است ناید…
بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این
بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این نهادم سر بکف منهم که تسلیم نیازست این غم جانسوز عاشق از نهفتن فاش می…
به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد
به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد چراغان بر لب آب روان فیض دگر دارد ندارم زینتی همچون صدف جز عقده خاطر…
بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست
بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید که هنوزم هوس جیب دریدن…
بر سر خود می کند ویران سرای دیده را
بر سر خود می کند ویران سرای دیده را پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست…
باغ و راغ من خونین جگرست
باغ و راغ من خونین جگرست نفسی کز دل من تنگ ترست ز آنچه آن سرو بخود می پیچد پیچش طره و تاب کمرست بیزبان…
ایام، خوشدلی بستمکار می دهد
ایام، خوشدلی بستمکار می دهد گریه بزخم و خنده بسوفار می دهد نه صورت پری است بخلوتسرای تو شوق تو پر بصورت دیوار می دهد…
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست خاکیست آنکه…
اقلیم دل به زور مسخر نمیشود
اقلیم دل به زور مسخر نمیشود این فتح بیشکست میسر نمیشود از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم زایل به آب چون خط ساغر…
از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست
از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست تحفه گرانقیمت است جوش خریدار نیست دست قضا همچو شمع در چمن خوشدلی گل بسری می زند کش…
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت با مسیحا درد خود گفتیم پرسودی نکرد زانکه…
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد دیده قدرشناسی بخریدار نداد تا امیدت نشود یأس براحت نرسی این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد…
هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود
هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود چشمی دگر براه خدنگت عیان شود یارم بخشم رفته اگر عمر رفته است چندان نمی رود که…
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت مستی چشم ترا نازم که در دوران او سبحه را…
نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش
نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر در آب عارض افتد…
من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من…
ما تکیه بیاری هوادار نداریم
ما تکیه بیاری هوادار نداریم کاهیم ولی پشت بدیوار نداریم زین پایه پست اوج غباری نگرفتیم ما طالع خار سر دیوار نداریم از بزم تو…
گرچه اول رنجش بیمار از آن سو میشود
گرچه اول رنجش بیمار از آن سو میشود دارد این خوبی که صلح از جانب او میشود رونق خوبیت باید مگسل از روشندلان گل جدا…
کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود
کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود داغ عشق تو گلی نیست که بر باد رود نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل تشنه راآب…
کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد دری نشناسد و چون موج دایم دربهدر باشد به خضرم احتیاجی نیست گر این است…
غبار کوی تو گر توتیای دیده شود
غبار کوی تو گر توتیای دیده شود بهرچه چشم گشایم بهشت دیده شود بغیر من که ببزم وصال راهم نیست کسی ندیده که پروانه پر…
طالع وارون بر آن برگشتهمژگان بستهایم
طالع وارون بر آن برگشتهمژگان بستهایم گرچه بیقدریم خود را بر عزیزان بستهایم موری از تاب کمر ما را تواند صید کرد چشم همت گرچه…
شکفت غنچه ولی موسم خزان منست
شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که…
سالک نه ره بگم شده از جستجو برد
سالک نه ره بگم شده از جستجو برد باید بخود فرو شود و پی باو برد تن پروری که راحت زخم ترا شناخت بی آب…
ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد
ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد به از دل خلوتی خواهم که…
ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد
ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد بفرق دوست از نو سایه بال هما آمد بروی ترکش اقبال تیر رفته برگشته دعای مستجاب از آسمان…
دوران زکار بسته اگر عقده وا کند
دوران زکار بسته اگر عقده وا کند دست شکسته را ببریدن دوا کند بسیار کفش آبله ها پاره می شود تا کس سراغ آن گهر…
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست…
دل به جذب خواری خود جور دشمن میکشد
دل به جذب خواری خود جور دشمن میکشد شیشه ما سنگ از دست فلاخن میکشد نشنود گر بوی خار از دامن صد پارهاش سالک راه…