از لذت جور تو خبردار نباشد

از لذت جور تو خبردار نباشد زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد چشمان توام تشنه بخونند مبادا این شربت کم بخش دو بیمار نباشد…

ادامه مطلب

آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم

آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم آب لب تشنگی از آهن پیکان گیرم خوابم اینست که در دیدنت از هوش روم خوردنم اینکه سرانگشت…

ادامه مطلب

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست که توبه مانده درست و بهار کشمیرست درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست…

ادامه مطلب

هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام

هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام در بر بیاد آن قد رعنا کشیده ام از رعشه خمار چو کف سبحه گیر نیست بیهوده…

ادامه مطلب

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد گردباد از سیر صحرا پای در دامن…

ادامه مطلب

نگه چو گرم بر آن پرحجاب می‌گذرد

نگه چو گرم بر آن پرحجاب می‌گذرد گلاب آن گل روی از نقاب می‌گذرد اگر ز دل به تغافل گذشته مژگانش چنان گذشته که سیخ…

ادامه مطلب

می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین

می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین ذوق تنهایی اگر داری بیا با ما نشین سرکشی با هر که کردی رام او باید…

ادامه مطلب

ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست

ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا سالک براه…

ادامه مطلب

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند طالع بشمع کشته من آستین زند مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم ما را که برنداشته چون بر زمین زند…

ادامه مطلب

کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است

کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است روز محشر بازگشت جان بتن از شوق تست ورنه…

ادامه مطلب

کسی که از خضر آب بقا نمی‌گیرد

کسی که از خضر آب بقا نمی‌گیرد پیاله را به‌جز از دست ما نمی‌گیرد ز بی‌نصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان به‌گلوی هما نمی‌گیرد…

ادامه مطلب

غم مسکن و فکر مأوا ندارم

غم مسکن و فکر مأوا ندارم عجب نیست گر در دلی جا ندارم درین بحر از خجلت تنگ ظرفی حبابم که چشمی ببالا ندارم شکفته…

ادامه مطلب

عشق را بخت تیره در کارست

عشق را بخت تیره در کارست جلوه شمع در شب تارست خوش بگرد سر تو می گردد جگرم خون ز رشک دستارست بسکه بازار خار…

ادامه مطلب

شیب و شباب راه عدم را مراحلست

شیب و شباب راه عدم را مراحلست عمر تو راه دور و درازش دو منزلست وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب کی کهربا رباید…

ادامه مطلب

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد سپر داغ از آنست که بر سر دارد فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق این زری نیستکه…

ادامه مطلب

ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم

ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم که از رخش نتوانم که دیده بردارم زمانه آب متاع کسان خریده و من نیم پسند زآبی که در…

ادامه مطلب

ریخت ناخن بس که خار یأس از پا می‌کشم

ریخت ناخن بس که خار یأس از پا می‌کشم بر در دل می‌نشینم پا ز درها می‌کشم ساعدم از زیر بار آستین بیرون نرفت چون…

ادامه مطلب

دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته

دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته داریم در فراقت اشک بهانه جوئی بدخوی تر ز طفل از شیر…

ادامه مطلب

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد گر زغمت شکست دل، راز تو…

ادامه مطلب

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد این عیب بگیرائی مژگان تو ماند از رفتن اگر اشک مرا…

ادامه مطلب

در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید ای دل از گرمی خورشید…

ادامه مطلب

در شراب صحبت احباب زهر غفلتست

در شراب صحبت احباب زهر غفلتست گر بچاه افتد کسی بهتر ز دام صحبتست منکر آئینه اند آنها که اهل عزلتند خلوتی کابنای جنسی گنجد…

ادامه مطلب

خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود

خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود بسینه آینه داغم آفتاب شود تو گل بسر زدی و شمع گل زسر برداشت زبیم آنکه مبادا…

ادامه مطلب

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست ناله بیمار…

ادامه مطلب

چند نومید ز کوی تو دل زار آید

چند نومید ز کوی تو دل زار آید چون تهیدست که از میکده هشیار آید خار پا در ره ادبار ز دامن روید سر سودا…

ادامه مطلب

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس کاین همه…

ادامه مطلب

تمام کاهش تن جمله آفت جانست

تمام کاهش تن جمله آفت جانست مگوی عشق که این آتش و نیستانست براه عشق که پائی نمی رسد بزمین غمی که هست ز محرومی…

ادامه مطلب

تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما

تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما نزدیک کرده ره را پشت خمیده ما از سیل گریه ما آفت زبسکه دیده است ناید…

ادامه مطلب

بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این

بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این نهادم سر بکف منهم که تسلیم نیازست این غم جانسوز عاشق از نهفتن فاش می…

ادامه مطلب

به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد

به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد چراغان بر لب آب روان فیض دگر دارد ندارم زینتی همچون صدف جز عقده خاطر…

ادامه مطلب

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید که هنوزم هوس جیب دریدن…

ادامه مطلب

بر سر خود می کند ویران سرای دیده را

بر سر خود می کند ویران سرای دیده را پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست…

ادامه مطلب

باغ و راغ من خونین جگرست

باغ و راغ من خونین جگرست نفسی کز دل من تنگ ترست ز آنچه آن سرو بخود می پیچد پیچش طره و تاب کمرست بیزبان…

ادامه مطلب

ایام، خوشدلی بستمکار می دهد

ایام، خوشدلی بستمکار می دهد گریه بزخم و خنده بسوفار می دهد نه صورت پری است بخلوتسرای تو شوق تو پر بصورت دیوار می دهد…

ادامه مطلب

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست خاکیست آنکه…

ادامه مطلب

اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود

اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود این فتح بی‌شکست میسر نمی‌شود از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم زایل به آب چون خط ساغر…

ادامه مطلب

از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست

از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست تحفه گرانقیمت است جوش خریدار نیست دست قضا همچو شمع در چمن خوشدلی گل بسری می زند کش…

ادامه مطلب

ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت

ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت با مسیحا درد خود گفتیم پرسودی نکرد زانکه…

ادامه مطلب

هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد

هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد دیده قدرشناسی بخریدار نداد تا امیدت نشود یأس براحت نرسی این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد…

ادامه مطلب

هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود

هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود چشمی دگر براه خدنگت عیان شود یارم بخشم رفته اگر عمر رفته است چندان نمی رود که…

ادامه مطلب

نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت

نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت مستی چشم ترا نازم که در دوران او سبحه را…

ادامه مطلب

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر در آب عارض افتد…

ادامه مطلب

من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا

من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من…

ادامه مطلب

ما تکیه بیاری هوادار نداریم

ما تکیه بیاری هوادار نداریم کاهیم ولی پشت بدیوار نداریم زین پایه پست اوج غباری نگرفتیم ما طالع خار سر دیوار نداریم از بزم تو…

ادامه مطلب

گرچه اول رنجش بیمار از آن سو می‌شود

گرچه اول رنجش بیمار از آن سو می‌شود دارد این خوبی که صلح از جانب او می‌شود رونق خوبیت باید مگسل از روشندلان گل جدا…

ادامه مطلب

کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود

کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود داغ عشق تو گلی نیست که بر باد رود نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل تشنه راآب…

ادامه مطلب

کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد

کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد دری نشناسد و چون موج دایم دربه‌در باشد به خضرم احتیاجی نیست گر این است…

ادامه مطلب

غبار کوی تو گر توتیای دیده شود

غبار کوی تو گر توتیای دیده شود بهرچه چشم گشایم بهشت دیده شود بغیر من که ببزم وصال راهم نیست کسی ندیده که پروانه پر…

ادامه مطلب

طالع وارون بر آن برگشته‌مژگان بسته‌ایم

طالع وارون بر آن برگشته‌مژگان بسته‌ایم گرچه بی‌قدریم خود را بر عزیزان بسته‌ایم موری از تاب کمر ما را تواند صید کرد چشم همت گرچه…

ادامه مطلب

شکفت غنچه ولی موسم خزان منست

شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که…

ادامه مطلب