غزلیات کلیم کاشانی
بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست
بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید که هنوزم هوس جیب دریدن…
بر سر خود می کند ویران سرای دیده را
بر سر خود می کند ویران سرای دیده را پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست…
باغ و راغ من خونین جگرست
باغ و راغ من خونین جگرست نفسی کز دل من تنگ ترست ز آنچه آن سرو بخود می پیچد پیچش طره و تاب کمرست بیزبان…
ایام، خوشدلی بستمکار می دهد
ایام، خوشدلی بستمکار می دهد گریه بزخم و خنده بسوفار می دهد نه صورت پری است بخلوتسرای تو شوق تو پر بصورت دیوار می دهد…
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست خاکیست آنکه…
اقلیم دل به زور مسخر نمیشود
اقلیم دل به زور مسخر نمیشود این فتح بیشکست میسر نمیشود از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم زایل به آب چون خط ساغر…
از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست
از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست تحفه گرانقیمت است جوش خریدار نیست دست قضا همچو شمع در چمن خوشدلی گل بسری می زند کش…
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت با مسیحا درد خود گفتیم پرسودی نکرد زانکه…
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد دیده قدرشناسی بخریدار نداد تا امیدت نشود یأس براحت نرسی این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد…
هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود
هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود چشمی دگر براه خدنگت عیان شود یارم بخشم رفته اگر عمر رفته است چندان نمی رود که…
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت مستی چشم ترا نازم که در دوران او سبحه را…
نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش
نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر در آب عارض افتد…
من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من…
ما تکیه بیاری هوادار نداریم
ما تکیه بیاری هوادار نداریم کاهیم ولی پشت بدیوار نداریم زین پایه پست اوج غباری نگرفتیم ما طالع خار سر دیوار نداریم از بزم تو…
گرچه اول رنجش بیمار از آن سو میشود
گرچه اول رنجش بیمار از آن سو میشود دارد این خوبی که صلح از جانب او میشود رونق خوبیت باید مگسل از روشندلان گل جدا…
کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود
کی تمنای تو از خاطر ناشاد رود داغ عشق تو گلی نیست که بر باد رود نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل تشنه راآب…
کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد دری نشناسد و چون موج دایم دربهدر باشد به خضرم احتیاجی نیست گر این است…
غبار کوی تو گر توتیای دیده شود
غبار کوی تو گر توتیای دیده شود بهرچه چشم گشایم بهشت دیده شود بغیر من که ببزم وصال راهم نیست کسی ندیده که پروانه پر…
طالع وارون بر آن برگشتهمژگان بستهایم
طالع وارون بر آن برگشتهمژگان بستهایم گرچه بیقدریم خود را بر عزیزان بستهایم موری از تاب کمر ما را تواند صید کرد چشم همت گرچه…
شکفت غنچه ولی موسم خزان منست
شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که…
سالک نه ره بگم شده از جستجو برد
سالک نه ره بگم شده از جستجو برد باید بخود فرو شود و پی باو برد تن پروری که راحت زخم ترا شناخت بی آب…
ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد
ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد به از دل خلوتی خواهم که…
ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد
ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد بفرق دوست از نو سایه بال هما آمد بروی ترکش اقبال تیر رفته برگشته دعای مستجاب از آسمان…
دوران زکار بسته اگر عقده وا کند
دوران زکار بسته اگر عقده وا کند دست شکسته را ببریدن دوا کند بسیار کفش آبله ها پاره می شود تا کس سراغ آن گهر…
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست…
دل به جذب خواری خود جور دشمن میکشد
دل به جذب خواری خود جور دشمن میکشد شیشه ما سنگ از دست فلاخن میکشد نشنود گر بوی خار از دامن صد پارهاش سالک راه…
در مدح ظفرخان
– در مدح ظفرخان عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا می گذارد هر کجا خاریست سردرپا مرا گر بمن خاشاک این دریا زند زخم…
در زنگبار خاطر من کار میکند
در زنگبار خاطر من کار میکند هر صیقلی که آینه را تار میکند گر در بضاعت هنر آتش زند سپهر آن را حساب گرمی بازار…
خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند
خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند که از دل آنمژه شوخ سر بدر نکند شکسته پای تراز من شدست کینه من که هرگز از…
حسن اگر اینست ناصح همچو ما خواهد شدن
حسن اگر اینست ناصح همچو ما خواهد شدن چوب تر آخر بآتش آشنا خواهد شدن از دم تیغست سیر مرغ بسمل تا بخاک دل گر…
چه نیکو گفت با گردنکشی سر در گریبانی
چه نیکو گفت با گردنکشی سر در گریبانی که ما را نیز در میدان دلتنگیست جولانی ز بیبرگی متاع خانه من نیست غیر از این…
چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد
چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او…
ترک چشمت میکند آماجگه محراب را
ترک چشمت میکند آماجگه محراب را ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را با ستمکاران گیتی بد نمیگردد سپهر عید قربانست دایم خانه قصاب را…
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است بر هوا می افکند هر دم کلاهی از…
بیش ازین دوران ستم پرور نبود
بیش ازین دوران ستم پرور نبود آسمان زینگونه بداختر نبود عمر چون ایام بیماری مرگ هیچ امروزش ز دی بدتر نبود آنقدر پیکان که در…
به سان شانهات سرپنجه گردانم گریبان را
به سان شانهات سرپنجه گردانم گریبان را به چنگ آرم مگر زین دست آن زلف پریشان را نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر به…
بصحرای هوس تا کی دلا سر در هوا گردی
بصحرای هوس تا کی دلا سر در هوا گردی نمی بینی رهی ترسم که گم گردی چو وا گردی تو بر تن کی توانی چار…
بر رگ دل گاه ناخن گاه نشتر می زنم
بر رگ دل گاه ناخن گاه نشتر می زنم هر زمان بر ساز غم مضراب دیگر می زنم در لباس شید زاهد در حرم ره…
باز عید آمد بغل گیری مینا میکنم
باز عید آمد بغل گیری مینا میکنم از کجا یاری چو او خون گرم پیدا میکنم پندگویان کهنه دیوارند و من سیلابشان منعشان تا چند…
ایخوش آندم که دلت از سر کین برخیزد
ایخوش آندم که دلت از سر کین برخیزد بنشینی و ز ابروی تو چین برخیزد تا بکنج دل من جای نبیند اول نیست ممکن که…
آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم
آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم سرگشته همچو پرگار در گام اولینم از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم گر…
آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد
آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد زنبور هوس در دل ما خانه ندارد اندازه مستی نتوانیم نگهداشت زان باده خرابیم که پیمانه ندارد در مزرعه طاقت…
از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی
از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی چون خاک بهر جا که روی باب نباشی ناخوانده مرو بر در کس تا زگرانی بار دل…
همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم
همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم چرا فریب شراب هوس خورم که چو شمع…
هر دم مشو سوار به عزم شکار من
هر دم مشو سوار به عزم شکار من آتش مزن بخانه زین شهسوار من کوتاه گشت از همه جا رشته امید از بسکه روزگار گره…
نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد
نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد غرور او ز سفال شکسته آب نخورد بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیغ بخندید…
نخل امید ز بار افتادست
نخل امید ز بار افتادست با غم از چشم بهار افتادست بیحسابست همان درد دلم نفسم گر بشمار افتادست گریه زین تخم که بر سینه…
مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن
مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن به از مو نیست دستاری سر ما بیدماغان…
لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود
لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود چو لاله خون جگر خوردنم قضا نشود بیک لباس مقید مشو که ساختگیست اگر گهی به تنت…
گر همتم کناره ز دنیا نمی کند
گر همتم کناره ز دنیا نمی کند تقلید گوشه گیری عنقا نمی کند تا ناخن از پلنگ نگیرد بعاریت ایام از دلم گرهی وا نمی…