غزلیات کلیم کاشانی
دلا بر چشم تر نه آستین را
دلا بر چشم تر نه آستین را چه می پوئی عبث روی زمین را ز محراب دو ابروی تو پیداست که با خود کرده روی…
دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید
دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید رو چشم بست و روی ترا در میان ندید هر چند خرمی جهان را سبب منم مانند…
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا کجاست برق که بردارد آشیان مرا حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید بسان خامه سیه…
در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست
در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست غیر دعوی بلند و همت کوتاه نیست کیسه ای بر وعده های بخت نتوان دوختن خفته گر در خواب…
دارد اگر صفائی دل از شراب دارد
دارد اگر صفائی دل از شراب دارد روشن ترست شیشه گاهی که آب دارد طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان دریا چه…
خستگان را ناوکش آرام جانی میشود
خستگان را ناوکش آرام جانی میشود سینه را پیکان او راز نهانی میشود بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند در گلو…
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود شکفتگیش گل کینه نهانی بود ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی اگر چه عمری در شهد زندگانی…
چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت
چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد آن گل…
جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست
جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی…
تا تیغ او به داد اسیران نمیرسد
تا تیغ او به داد اسیران نمیرسد یک سر به کوی عشق به سامان نمیرسد جایی که پای خاطر من در میان بود آشفتگی به…
پاس وفا داشتیم، بی اثر افتاده است
پاس وفا داشتیم، بی اثر افتاده است آفت اوقات بود خوب برافتاده است شکوه ام از دهر نیست، داد زابنای او در همه ملک این…
بهره ای نگرفت گر کام دل بیتاب دید
بهره ای نگرفت گر کام دل بیتاب دید بخت ما دایم رخ مقصود را در خواب دید خاطر روشندلان از گرد کلفتهای دهر تیره شد…
بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد
بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد بجرم بی اثری ناله را بزندان کرد درون سینه بذوقی نشست ناوک او که ناله را…
براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست
براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست زبس گداختم از غم چنان سبک…
باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم
باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم عاقبت در گلخن گیتی کف خاکستریم هیچکس نبود که نبود در پی آزار ما اهل عالم…
ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری
ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری پروانه ای ندانم، بهر چه پر نداری از کج گلخن تن عزم وطن نکردی ای اخگر فسرده، شوق…
آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است
آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است گر سربریده رشته ز پا وانکرده است امروز در بهشتی اگر بی تعلقی هرگز کریم وعده بفردا نکرده…
اگرچه از مژه روبم غبار رهگذرش
اگرچه از مژه روبم غبار رهگذرش بچشم من نرسد توتیای خاک درش گذشت از آن بر رو زلف تا خطش سر زد کنون نهاده ز…
از هجوم خط دلی باطره پرفن نماند
از هجوم خط دلی باطره پرفن نماند مور چندان شد که آخر دانه در خرمن نماند مرغ گیرائی ز دام زلف او پرواز کرد ناوک…
ابر سرمایه گر از چشم تر ما ببرد
ابر سرمایه گر از چشم تر ما ببرد لوث آلودگی از دامن دنیا ببرد طالع دون چو قوی گشت حریفش نشویم گو هما سایه دولت…
وداع ناشده دل حال صبر در هم دید
وداع ناشده دل حال صبر در هم دید عنان گسستگی گریه دمادم دید چنین که رو بقفا می روم ز خاک درت گرفتم اینکه بجنت…
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود دخل ما با خرج یکسانست در راه…
نه طره ات غم شبهای تار من دارد
نه طره ات غم شبهای تار من دارد نه چشم مست تو فکر خمار من دارد ز گریه چشمم چون شد سپید دانستم که صبحی…
نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی
نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی بسکه در پای خیالت هر زمان سر مینهم در…
منم بکنج قناعت رمیده از درها
منم بکنج قناعت رمیده از درها بخویش بسته ز نقش حصیر زیورها غبار خاطر خود گرد هم بسیل سرشگ شود ببحر گل آلود آب گوهرها…
مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست
مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست بنای خانه زنجیر بهر راحت نیست برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست در آن دیار…
گرم آسوده دوران می گذارد
گرم آسوده دوران می گذارد کی آن زلف پریشان می گذارد بخون ما چنان تشنه است تیرت که پا در آب پیکان می گذارد گذارد…
گاه اندیشه ای از روز جزا باید کرد
گاه اندیشه ای از روز جزا باید کرد گذری بر سر خاک شهدا باید کرد تو که ضبط نگه خود نتوانی کردن منع رسوائی احباب…
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من برای تیر تو از…
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت چو من مباد کس آواره هزار وطن فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت…
عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد
عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد شعله اش سرو شود، فاخته گردد شررش هر که در آرزوی آن…
شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست
شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست شکفتگی گل خار بهار کشمیرست لب پیاله ز تبخال رشک می سوزد که نشئه وقف لب جویبار کشمیرست اگرچه مایه…
سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است
سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است ابر تر را چکنم قطره باران تیر است زور بازوی توانائیم از فیض می است باده…
زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد
زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد در دشت استخوانم دام ره بلا شد تا دیده توقع از روزگار بستم در چشمم…
ز اختر طالع که مهر او همه کین است
ز اختر طالع که مهر او همه کین است خیر ندیدیم اگر چه خیر درین است دوست بهیچم فروخت با همه زاری یار فروشی درین…
دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را
دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را من که در دام آمدم، نه از فریب دانه…
دلا بار وجود از خویش افکن
دلا بار وجود از خویش افکن درین ره کاری آخر پیش افکن تو صید عالم قدسی درین دشت کمند وحدتی بر خویش افکن دل آسوده…
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست هر کجا شیشه می دید چو پیمانه نشست رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که…
در مصاف عافیت لرزان تر از سیماب باش
در مصاف عافیت لرزان تر از سیماب باش تیغ موج خون چو بینی پنجه قصاب باش بخت بیداری نمی یابد تجرد پیشه را خانه چون…
در صد زخم جفا زان مژه بر دل بازست
در صد زخم جفا زان مژه بر دل بازست غمزه زان ناوک کج سخت درست اندازست هر که خودبین و خودآرا ز هنر بی خبرست…
خیال گلشن رویت بدل گذار نکرد
خیال گلشن رویت بدل گذار نکرد که مو بموی تنم را چو لاله زار نکرد اگرچه شانه زسر تا بپای شد انگشت حساب حلقه آنزلف…
خاک نشینی است سلیمانیم
خاک نشینی است سلیمانیم دست بود افسر سلطانیم هست چهل سال که میپوشمش کهنه نشد جامه عریانیم جوش سرشکم بمقام وداع جمعم و سرگرم پریشانیم…
چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست
چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست بر آتشی که به نی درگرفت دامن چیست اگر نه صبح سیه بخت کار شام کند سیاه…
چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز
چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز هیچ کوتاهی ندارد عمر مژگانش دراز رشته جان و رگ دل در خم مژگان اوست هیچکس دیدی به…
تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی
تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که…
تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن
تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن دلتنگ و روگشاده خود را بکار بستن گر از نسق فتاده است احوال ما چه نقصان عقد گهر…
بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم
بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم خارم منگر ذره خورشید نژادم از هستیم ار نیست نشان، نام بجا هست در نزد شب و روز جهان…
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید به غیر گم شدن از راهبر نمیآید همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود که پندگوی به…
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن دلا بگلشن حسن معاش می باید بقدر پایه پرواز آشیان…
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد آب اگر میخورم از دیده روان میگردد صافدل را نبود قید علایق عیبی عیب دیرینه کی از آینهدان…