اشک دمی جدایی از خانه تن نمی‌کند

اشک دمی جدایی از خانه تن نمی‌کند سیل خراب می‌کند لیک وطن نمی‌کند بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم داغ به سینه‌ام کنون…

ادامه مطلب

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد خطت که…

ادامه مطلب

وصلت غبار غم ز دل ما نمی‌برد

وصلت غبار غم ز دل ما نمی‌برد می صیقل است و زنگ ز مینا نمی‌برد سرگشتگی به چرخ مرا تا نیاورد نک گردباد راه به…

ادامه مطلب

هرگز سر شکایت من وا نمی شود

هرگز سر شکایت من وا نمی شود این در گرفته شد بزدن وا نمی شود روی تو بر بهار زبس کار تنگ کرد یک غنچه…

ادامه مطلب

نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش

نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش برد زنگ از دل آیینه آب و رنگ رخسارش از آن مژگان او دست دعا بر آسمان…

ادامه مطلب

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد نمی‌گیرد…

ادامه مطلب

می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد

می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد به جز تبخاله بر لب ساغر دیگر نمی‌دارد ندانم از خدا برگشته مژگانت چه می‌خواهد که سر از سجده…

ادامه مطلب

مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود

مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود کشتی باین گناه که بیدانه رام بود دیدم ز بیقراری خود در ره طلب آسایشی که قافله…

ادامه مطلب

گلشن کشمیر خارش گل به دامان می‌دهد

گلشن کشمیر خارش گل به دامان می‌دهد سایه در خاک چمن‌ها بوی ریحان می‌دهد زاهدان خشک را نبود هوایش سازگار زهد و تقوی را هوای…

ادامه مطلب

گر بقسمت قانعی بیش و کم دنیا یکیست

گر بقسمت قانعی بیش و کم دنیا یکیست تشنه چون یک جرعه خواهد کوزه و دریا یکیست حرص گر دهقان نباشد کشت را شبنم بسست…

ادامه مطلب

که خریدی ز غم گردش دوران ما را

که خریدی ز غم گردش دوران ما را دیده گر مفت نمی داد بطوفان ما را مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چکند کم بها…

ادامه مطلب

فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی

فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی نه که سر بار شود فکر کلاه نمدی خلق مرغان اسیرند که در یک قفسند زان…

ادامه مطلب

عصا و رعشه‌ای در دست از پیری به ما مانده

عصا و رعشه‌ای در دست از پیری به ما مانده ز دست‌انداز ضعف این است اگر چیزی به پا مانده ز خرمن‌ها رود بر باد…

ادامه مطلب

صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست

صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست خو کن بگریه، خنده ز گل بیوفاترست رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه طفلند و دستشان بدهن آشناترست…

ادامه مطلب

سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است

سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است رخنه مانند قفس آرایش کاشانه است کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار جغد را ارزانی آن…

ادامه مطلب

زحرف شکوه ایام لب چنان بستم

زحرف شکوه ایام لب چنان بستم که گر بنزد طبیب آمدم زبان بستم سیاهی شب آنزلف رنگ بست نبود که من در آن شکن طره…

ادامه مطلب

ز بسکه سر زده مژگان او بدلها رفت

ز بسکه سر زده مژگان او بدلها رفت حدیث شوخی و بیباکیش بهر جا رفت چگونه خاطر جمع از فلک طمع دارم درین زمانه که…

ادامه مطلب

رفتن ز درت کار من دل نگران نیست

رفتن ز درت کار من دل نگران نیست گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست با تیر بلا چون هدفم روی گشاده گر…

ادامه مطلب

دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم

دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم که سنگ حادثه داند شمار موی سرم اگر بنشو و نمائی رسیده ام اینست که خار پای دوانیده ریشه…

ادامه مطلب

دل ز ناوک‌های بیداد تو پیکان را گرفت

دل ز ناوک‌های بیداد تو پیکان را گرفت تشنه‌لب از ابر رحمت آب باران را گرفت پردلی کاری نمی‌سازد ز استیلای عشق شیر بگریزد دمی…

ادامه مطلب

دست حسنت پنجهٔ خورشید تابان می‌برد

دست حسنت پنجهٔ خورشید تابان می‌برد ترک چشمت تاخت بر ملک سلیمان می‌برد خوش قماری بیش ازین نبود که در اقلیم حسن هرکه می‌بازد دلی…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – پنجم

در مدح شاه‌جهان – پنجم ز سوز عشق چه هنگامه فغان بندیم چو شمع کشته ازین ماجرا زبان بندیم نهال سرکش گل بیوفا و لاله…

ادامه مطلب

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم…

ادامه مطلب

خموش باش دلا عرض مدعا کردی

خموش باش دلا عرض مدعا کردی زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا برون نمی روی…

ادامه مطلب

چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم

چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم تیغم نمی برد بچه امید بر کشم از گریه کور گشتم و بینائیم بجاست هر لحظه رشته…

ادامه مطلب

چنان دل کند، می باید ازین تنگ آشیان باشی

چنان دل کند، می باید ازین تنگ آشیان باشی که خود را در قفس دانی اگر در گلستان باشی دلا زین همرهان کارت بجائی می…

ادامه مطلب

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شادست

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شادست ز یمن جور تو اقلیم درد آبادست اجل زهر غمم آسوده کرد و دانستم که…

ادامه مطلب

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

تا من از صیقل می آینه روشن کردم شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم آب آهن همه از دیده زنجیر چکید بسکه چون…

ادامه مطلب

پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم

پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار…

ادامه مطلب

بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد

بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد جدا ز لعل لبت جام ماتمی دارد زدم چو…

ادامه مطلب

بملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست

بملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست در آشنائی خورشید روشنائی نیست هر آنچه رفت زدستم برون ز دل هم رفت میان دست و دلم…

ادامه مطلب

بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را

بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را گریه گرفت در حنا پنجه آفتاب را تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم بیشترست حرص…

ادامه مطلب

بخانه چند نشینی سری ببستان کش

بخانه چند نشینی سری ببستان کش چو چشم خویش دمی باده در گلستان کش ز کنجکاوی دلها غبار می گیرد زلطف گاهی دستی بتیغ مژگان…

ادامه مطلب

با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیده‌ام

با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیده‌ام زان قد آشوب قیامت را دو بالا دیده‌ام حالی من شد که در هر حال باید شاد…

ادامه مطلب

آوردم از مو قلم چون شرح ضعف تن کنم

آوردم از مو قلم چون شرح ضعف تن کنم ور ز جان سختی نویسم خامه از آهن کنم کلبه‌ام هرگز چراغ از تیره‌روزی‌ها نداشت در…

ادامه مطلب

آمد بهار و لشکر گل در رکاب او

آمد بهار و لشکر گل در رکاب او صحرانشین بود سپه بیحساب او هر نوبهار طفل دبستان گلشنست هر غنچه ایکه وا شده باشد کتاب…

ادامه مطلب

از هستی من تو چون نام و نشان برد

از هستی من تو چون نام و نشان برد پی بر سر شوریده من داغ چسان برد کس دعوی ویرانه بسیلاب نکردست از عشق دل…

ادامه مطلب

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب می‌باشد…

ادامه مطلب

هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست

هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن شانه از صحبت زلف…

ادامه مطلب

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور…

ادامه مطلب

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد سفید شد برهت…

ادامه مطلب

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته دعا اثر نکند گر بآسمان رفته دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید کمر کجاست که یکباره…

ادامه مطلب

می نشاط نه جام جهان نما دارد

می نشاط نه جام جهان نما دارد که کیمیای طرب کاسه گدا دارد براه شوق چو پرگار پایم از جا رفت اگر بگردم بر گرد…

ادامه مطلب

مرغ دلم که خانه خرابی بجان خرید

مرغ دلم که خانه خرابی بجان خرید بهر شکون ز سیل خس آشیان خرید آن غمزه خونبهای شهیدان عشق داد اما نه آنقدر که کفن…

ادامه مطلب

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد آب و هوای راحت خاک وطن ندارد ترک کلاه تجرید بر هیچ سر نچسبد بتخانه تعلق یک…

ادامه مطلب

گر بتحریر ستم نامه هجران آید

گر بتحریر ستم نامه هجران آید خامه ام پیشتر از نامه بپایان آید بسکه در راه طلب سستی ازو می بیند جرس از همرهی ناله…

ادامه مطلب

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد که از خورشید رویت در برابر رونما دارد ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگ‌ظرفی صراحی بر…

ادامه مطلب

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد هما گر سایه‌ای دارد برای استخوان دارد ز محرومی‌ست گر دل زاری‌ای دارد درین وادی به قدر…

ادامه مطلب

علاقه ام ز تو نگسسته وز حیات بریده

علاقه ام ز تو نگسسته وز حیات بریده تو پا مکش ز سرم گر طبیب دست کشیده لبت بروی کسی وا نمی شود به تبسم…

ادامه مطلب

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است جای خود ویران…

ادامه مطلب