داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا می‌کند

داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا می‌کند زخم خون گر مست در دل جای خود وامی‌کند گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پُر است…

ادامه مطلب

خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود

خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود ریش تو مرهم دل پر داغ من شود ابرو بگوشه ای رود از ملک دلبری چشمی که…

ادامه مطلب

چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست

چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست صدف گشاده کفست آنزمان که گوهر نیست دل فسرده بحالش رواست گریه ولی سپند را چکند مجمری…

ادامه مطلب

چشمت بفسون بسته غزالان ختن را

چشمت بفسون بسته غزالان ختن را آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را پیداست که احوال شهیدانش چه باشد جائیکه بشمشیر ببرند کفن را معلوم…

ادامه مطلب

جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست

جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست مهمان خانه های کمان غیر تیر نیست دنیا و آخرت بره او دو نقش پاست دلبستگی بنقش…

ادامه مطلب

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت کاشتم…

ادامه مطلب

پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت

پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت سرکشی با خاکساران کی بجائی می…

ادامه مطلب

بهار آمد و جانی بجسم مینا شد

بهار آمد و جانی بجسم مینا شد پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت چه قطره بود…

ادامه مطلب

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را سرمای سردمهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و…

ادامه مطلب

بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست

بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست نمک بروی نمک بر دل کباب چراست فلک به تشنه لبان قطره را شمرده دهد بعاشقان کرم اشک بیحساب…

ادامه مطلب

بحال بد دل از چشم تر افتاد

بحال بد دل از چشم تر افتاد سیه گردد چو در آب اخگر افتاد تو گر با این لب شیرین بخندی بشیر صبح خواهد شکر…

ادامه مطلب

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی حرفی نمی…

ادامه مطلب

آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف

آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف شاگرد را چه بهره ز استاد بیوقوف در پنجه داشت ناخن و دربند تیشه بود آه از نکرده کاری…

ادامه مطلب

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم ترا دیدم، چرا گویم که از هجران چه‌ها دیدم به وصلت دل گواهی می‌دهد اما ز بی‌تابی به…

ادامه مطلب

آزادگی ز منت احسان رمیدنست

آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست سیر ریاض…

ادامه مطلب

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی که نبود…

ادامه مطلب

هیچ دلسوزی نداند چاره کار مرا

هیچ دلسوزی نداند چاره کار مرا شمع بگریزد اگر بیند شب تار مرا دست هر کس را بسان سبحه بوسیدم ولی هیچکس نگشود آخر عقده…

ادامه مطلب

هر کس بقبله ای کرد روی نیاز خود را

هر کس بقبله ای کرد روی نیاز خود را هندو صنم پرستد، من سرو ناز خود را نگذاشت آستانش در جبهه ام سجودی بی سجده…

ادامه مطلب

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده‌ام صد خلل در راحت تنهاییم افتاد اگر زآشنایان…

ادامه مطلب

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن یعنی بود برابر با قطره…

ادامه مطلب

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام تا کمر را در میان زلف پیدا کرده‌ام نیستم راضی که سر بر کرسی زانو نهم تا هوای سربلندی…

ادامه مطلب

مرا همیشه مربی چه طالع دون بود

مرا همیشه مربی چه طالع دون بود ترقیم چه عجب گر چو شمع وارون بود همیشه اهل هنر را زمانه عریان داشت فسانه ایست که…

ادامه مطلب

گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما

گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما گر بمستی آرزوی ابر و باران می…

ادامه مطلب

گر آه و ناله داری در ملک عشق بابست

گر آه و ناله داری در ملک عشق بابست بدیمن شادمانی چون خانه حبابست چشمت بخون عاشق گر تشنه است سهلست چیزیکه می توان خواست…

ادامه مطلب

کشش اوست که ما را بسر کار برد

کشش اوست که ما را بسر کار برد بلبل از نکهت گل راه بگلزار برد بر در میکده مستی بترنم می گفت باده آبیست که…

ادامه مطلب

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم پنبه شیشه می مرهم ناسور کنیم طمع خام نشد ز آتش حرمان پخته گر بدوزخ برویم آرزوی حور…

ادامه مطلب

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت گر عقل بود این سپر از پنبه توان یافت شیطان چه تمتع برد از اهل تجرد رهزن چه…

ادامه مطلب

شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد

شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد سبحه را هم بهر تخم شید دست آویز کرد اهل عالم طفل طبعانند و بیمار هوس کی…

ادامه مطلب

سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن

سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن بسان شمع هم در بزم باید از میان رفتن نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده عجب گر…

ادامه مطلب

زپایم دهر خاری برنیاورد

زپایم دهر خاری برنیاورد که بختم صد بلا بر سر نیاورد اجل از شیرمردان هر که را برد بجایش دهر جز دختر نیاورد درین عهد…

ادامه مطلب

ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود

ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود گل بهار امیدم بجیب و دامان بود بجام آتش حسرت ز دود می ننشست بخانه خس و…

ادامه مطلب

دولت بملک عشق بهر سر نمی رسد

دولت بملک عشق بهر سر نمی رسد سر تا بریده نیست بافسر نمی رسد جائیکه عارض تو بدعوی طرف شود میراث آینه بسکندر نمی رسد…

ادامه مطلب

دلا ز رنگ تلون کشیده دامن باش

دلا ز رنگ تلون کشیده دامن باش نمی توانی اگر موم بود آهن باش نفس موافق طبع جهانیان نکشی بهر کجا که تبسم خرند شیون…

ادامه مطلب

دل دامن مجاورت چشم تر گرفت

دل دامن مجاورت چشم تر گرفت با طفل اشک صحبت دیوانه در گرفت نقشم ز یمن فقر بافتادگی نشست نتوان بسان سایه ام از خاک…

ادامه مطلب

دست و دل تنگ و جهان تنگ خدایا چکنم

دست و دل تنگ و جهان تنگ خدایا چکنم من و یک حوصله تنگ باینها چکنم سنگ بر سینه زنم شیشه دل می شکند نزنم…

ادامه مطلب

در کوره غم سوختنم مایه کامست

در کوره غم سوختنم مایه کامست آتش به از آبست در آن کوزه که خامست بیمصلحت ساقی این دور نباشد گر گریه میناست و گر…

ادامه مطلب

دانسته بخت زلف ترا انتخاب کرد

دانسته بخت زلف ترا انتخاب کرد چندانکه شب دراز شد او نیز خواب کرد ایدل به پشت گرمی اشک اینقدر مسوز خونابه کی تلافی سوز…

ادامه مطلب

خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید

خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید پای در دامان و دست از مدعا باید کشید بار درد بی دوا بردن بسی آسانترست کز…

ادامه مطلب

چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود

چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود که پشت و رو زخدنگ جفا نشان نبود چو چشم فتنه گر خویش نگذرد نفسی که آن…

ادامه مطلب

چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست

چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست ز آتش دل همچو مجمر دیده ما روشنست هر که را ایام پیش آورد زودش پس نشاند…

ادامه مطلب

جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت

جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت بخاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت ز دستبرد حوادث گریخت یک سر تیر هدف بدشت بلا نیز…

ادامه مطلب

تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود

تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود همچو شیون خانه زاد حلقه زنجیر بود گریه چون سیلاب از یک خانه روی دل ندید ناله…

ادامه مطلب

پرپیچ و تاب و تیره بی امتداد بود

پرپیچ و تاب و تیره بی امتداد بود این زندگی که نسخه ای از گردباد بود دل از سر امید اگر برنخاستی جا تنگ بر…

ادامه مطلب

بوقت گرسنگی نفس دون گدائی کرد

بوقت گرسنگی نفس دون گدائی کرد چو یافت یک لب نای دعوی خدائی کرد گره گشاد ز کارم که سخت تر بندد جز این نبود…

ادامه مطلب

بکن بیخ صبوری حسرت دیدار می‌آرد

بکن بیخ صبوری حسرت دیدار می‌آرد چو میرد باغبان این نخل برگ و بار می‌آرد کدورت می‌فزاید جام خاکی، حیرتی دارم که این آیینه چون…

ادامه مطلب

برتر از خورشید شد کار سخن

برتر از خورشید شد کار سخن شب ندارد روز بازار سخن نارسائیهای انداز همه از بلندیهای دیوار سخن عرش کرسی می نهد در زیر پای…

ادامه مطلب

بچاک سینه نه مرهم پی دوا بندم

بچاک سینه نه مرهم پی دوا بندم ره فرار به صبر گریزپا بندم نبسته است کس از چاره راه برغم عشق بروی سیل چه سود…

ادامه مطلب

این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست

این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هر یک جدا جدا خط معزولی قواست دل در جوانی از پی صد کام می دود پیری…

ادامه مطلب

آنقدر بر دل نشست از دوست و ز دشمن غبار

آنقدر بر دل نشست از دوست و ز دشمن غبار کز برون چون اخگرم گردید پیراهن غبار گرد غم را با دل پر رخنه ما…

ادامه مطلب

اگر مرد رهی نعلین خار سعی در پا کن

اگر مرد رهی نعلین خار سعی در پا کن قدم از سر کن و سودای منزل را ز سر واکن ز مجنون کم نئی، روز…

ادامه مطلب