غزلیات کلیم کاشانی
یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست
یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست سِیلم که مدارا به کسی شیوهٔ من نیست افتادن دیوار کهن، نو شدن اوست جز مرگ کسی…
همه پاکان بحر و بر دیدم
همه پاکان بحر و بر دیدم چه تری ها زخشک وتر دیدم نیک و بد در زمانه ما نیست هر چه دیدم ز بد بتر…
نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود
نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود تا در پیرهنم رشته گوهر نشود مدعی گر طرف ما نشود صرفه اوست زشت آن به که…
نه بیدادست گر چاک گریبان را رفو کردم
نه بیدادست گر چاک گریبان را رفو کردم حصاری شد مرا تا سر به جیب خود فرو کردم به بند دهر که چون تیغم، ولی…
نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست
نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم در دام اگر…
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی دلا همچون…
گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام
گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام سیر طالع بین کجا بودم کجا افتاده ام وه چه بودی گر زبام آسمان افتادمی اینچنین کز…
گر کرم در طبع نبود بادهاش پیدا کند
گر کرم در طبع نبود بادهاش پیدا کند شیشه می ترک سر از همت صهبا کند سوزن عیسی همی باید که بخت سختگیر در ره…
کی آن صیاد بیپروا پی نخجیر میگردد
کی آن صیاد بیپروا پی نخجیر میگردد که دایم در رهش صد صید از جان سیر میگردد صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمیآرد…
کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد
کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت عجب که بر…
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید دل بجز دیده تر ساغر سرشار ندید این جهان دار شفائیست که یک بیمارش خدمتی غیر تغافل ز…
صد رنگ ناله دارد بیمار زندگانی
صد رنگ ناله دارد بیمار زندگانی اینست عندلیب گلزار زندگانی گر دیده را ببندم، راه نفس بگیرد از بس کناره گیرم از کار زندگانی با…
شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد
شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد پسند خاطر یک تن نیم چه…
زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست
زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست شامیست که آبستن صد صبح امیدست تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم یعنی که زهجران توام دیده…
ز تیغش چاک شد دل چون نهان سازم غم او را
ز تیغش چاک شد دل چون نهان سازم غم او را گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را سپهر دون در فیض…
رود آرام ز عمری که بهجران گذرد
رود آرام ز عمری که بهجران گذرد کاروان در ره ناامن شتابان گذرد بر گرفتاری دل خنده زنان می گذرم همچو دیوانه که از پیش…
دلی دارم کزو دلها بسوزد
دلی دارم کزو دلها بسوزد تر و خشک تعلق را بسوزد چو اختر بر سپهر خاکساری بمیرد روزها شبها بسوزد میان خاکساران سوزم از غم…
دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت
دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت با ماندگان بساز که کفر طریقتست رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت…
دل از غم بیش و کم تقدیر گذشته
دل از غم بیش و کم تقدیر گذشته وز نیک و بد عالم دلگیر گذشته پرواز وطن شیوه بال و پر من نیست عمرم بغریبی…
در مدح شاهجهان – نهم
در مدح شاهجهان – نهم کردست تیغت از سر خصم ابتدای فتح اینست ابتدا چه بود انتهای فتح ای از ازل بقامت شمشیر نصرتت همچون…
در آتش ارفکنم تخم مهربانی را
در آتش ارفکنم تخم مهربانی را دهم بتربیتش آب زندگانی را بدوستی که گرم دسترس بجان باشد بمزد، کینه دهم دشمنان جانی را حنای عیش…
خوش آنزمان که عتاب بهانه ساز نبود
خوش آنزمان که عتاب بهانه ساز نبود زبان تیغ جفا اینقدر دراز نبود بروی طوفان روزیکه دیده وا کردم بروی دریا چشم حباب باز نبود…
خاک غربت در مذاقم آب حیوان میشود
خاک غربت در مذاقم آب حیوان میشود صبح روشن خاطر از شام غریبان میشود گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس لایق…
چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد
چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد در چمن ناله مرغان گرفتار کشد دل که غیر از دم آخر، نفس خوش نزند در ته…
جنون تا بداد اسیران رسیده
جنون تا بداد اسیران رسیده ز داغش چه سرها بسامان رسیده غم از هر طرف ساغری پیشم آرد چو هشیار در بزم مستان رسیده نه…
تا یافتم رسایی دست کشیده را
تا یافتم رسایی دست کشیده را آورده ام بچنگ مراد رمیده را عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست جیب دریده دامن در خون کشیده را…
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است راحت درین چمن بر نخل بریده است صبرم بجستن دل گمگشته رفته است طفل سرشک در پی رنگ…
بیدماغم دست رد بر وصل جانان مینهم
بیدماغم دست رد بر وصل جانان مینهم پنبه در گوش از صدای آب حیوان مینهم در بهاری اینچنین از زهد خشک محتسب ساغرم تا تر…
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید زبان شعله به کار بیان نمیآید ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست ز دیده دیدن ریگ روان نمیآید…
بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم
بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم در هوایت خانه دشمن بود چون مجمرم شمع اگر پروانه اش من باشم از دلبستگی رشته های…
بدست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند
بدست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند از آن بهست که ممنون دستگیر شوند زمانه بیتو مرا زنده بهر آن دارد که در جدائی هم…
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم خار بی گل، دود بی آتش…
ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو
ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو چون سبحه یک یک بهرهمند از کاوش مژگان تو محراب ابروی ترا نازم که…
آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت
آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت صلحش بسان رنجش عاشق بقا نداشت دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور سیلاب…
اشک کواکب نگر چرخ غم اندود را
اشک کواکب نگر چرخ غم اندود را گریه فراوان بود خانه پردود را صبر گوارا کند هرچه ترا ناخوشست ساعتی از کف بنه آب گل…
از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید
از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید خاشاک سیل را نتواند عنان کشید یک شربت آب جو بدل جمع کس نخورد تا موج شکل زلف…
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند کز تو بره نشانی از نقش پا نماند دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید هرچند بفشری مشت رنگ…
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم از ادای خارج هر کس خجالت می کشم با کمال بیدماغی…
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ کو حبابی که بدریا…
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف…
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست گرچه ما را می دهی بر باد بفشان…
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند چون کند کرم دف از شعله آواز کند در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد سفر…
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر نمی گذارد نوبت…
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد زان سعادت که بود لازم ویرانه…
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود هر…
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست از بسکه حرف سرد بتن بر…
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود چند گامی از ضرورت مرغ بسمل میرود خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست بانگ…
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست شام غمست این سر زلف دراز نیست گر کوتهست دست امیدم عجب مدار در دعوی گزاف زبانم دراز نیست برخاستن…
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
شکارگاه معانی است کنج خلوت من زه کمان شکارم کمند وحدت من خدنگ خامه چو پر از بنان من یابد خطا نمی شود از صید…
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد تاب…