غزلیات وحشی بافقی
مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش بی گنه میکشتیم ، اکنون گنهکارم بکش تیغ بیرحمی بکش اول زبانم را ببر پس بیازار و پس از…
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم بستان به پرورندهٔ بستان گذاشتیم میآید از گشودن آن بوی منتی در بسته باغ خلد به رضوان گذاشتیم در…
گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت واندست و تازیانه و مرکب جهاندنت شهری به ترکتاز دهد بلکه عالمی ترکانه برنشستن و هر سو…
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم که در…
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما…
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم من مرد حملهٔ سپه هجر نیستم گیرم که استوار بود پای جرأتم…
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم که شبی ز خانه بیرون…
زین سان که تند میگذرد خوشخرام من
زین سان که تند میگذرد خوشخرام من کی ملتفت شود به جواب سلام من گفتم بگو از آن لبِ شیرین حکایتی سد تلخ گفت دلبر…
دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد و ز پی آن گریهای بسیار میبایست کرد حال خود گر عرض میکردم به این سوز و گداز…
درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد
درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد خیال روی او اینجا در او اغیار کی گنجد ز حرف و صوت بیرونست…
خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد
خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد ورنه ز دست تست مرا سد هزار داد شد یارِ غیر و داد قرار جفا به ما…
چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی
چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی غم بر نتابد بیش ازین باید تن فرمودگی نی نالهای نزدیک لب نی گریهای در دل گره…
چشم او قصد عقل و دین دارد
چشم او قصد عقل و دین دارد لشکر فتنه در کمین دارد عالمی را کند مسخر خویش هر که او لشکری چنین دارد مست و…
تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
تند سویم به غضب دید که برخیز و برو خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد…
پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد
پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد بهانه ساخت که شنجرف بوده پی گم کرد تبسمی ز لب دلفریب او دیدم که هر چه…
به تنگ آمد دلم یک خنجرِ کاری طمع دارد
به تنگ آمد دلم یک خنجرِ کاری طمع دارد از آن مژگانِ قتال اینقدر یاری طمع دارد نهاده ست از نکویانش بسی غمهای ناخورده از…
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی…
آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید
آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید بانگ درای همت زین کاروان نیاید ای عندلیب خو کن با خار غم که هرگز بوی گل مروت زین…
ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن سعی دارد محنت هجران تو هم امداد کن عیش خسرو چیست با شیرین به طرف جوی شیر…
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت روز حشرش همچنان…
آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه
آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه تا به این غایت مروت بیوفایی اینهمه جسم و جانم را زهم پیوند بگسستی بس است با ضعیفی همچو…
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست رخ بپوشان که تاب دیدن نیست بر من خسته بین و تند مران که مرا قوت دویدن نیست با…
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد هر چند بیش کشت به ناز و کرشمهام رغبت…
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را کی باشد از تو طالعم کاین…
من و از دور تماشای گلستان کسی
من و از دور تماشای گلستان کسی به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران دستها بسته و…
مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
مست آن ترک به کاشانه من بود امروز وه چه غوغا که نه در خانهٔ من بود امروز وای بر غیر اگر یک دو سه…
ما را به سوی خود خم موی تو میکشد
ما را به سوی خود خم موی تو میکشد زنجیر کرده بر سر کوی تو میکشد ای باغ خوش بخند که خلقی ز هر طرف…
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست سگ طالع شومش کیست که همصحبت تست چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری…
کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسونسازت
کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسونسازت دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری…
فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن
فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن به چندین گنج رنج و محنت عالم نمیارزد چرا…
صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم
صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم خون قطره قطره میچکد تا اشک…
سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست
سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست هر درد را که مینگری هست چارهای دردِ محبت است که…
ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند
ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند کرشمههای نهان را نگاهبان شدهاند حمایتی که حریفان بزم در بد من تمام متفق و جمله همزبان…
دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود چشمش از ظاهر حالم خبری میپرسید غمزهاش نیز به…
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه…
خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده
خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده نشان اینچنین بختی کجا یابم نشانم ده نثاری خواهم ای جان آفرین شایستهٔ پایش پر از…
چون طفل اشک پرده در راز نیستم
چون طفل اشک پرده در راز نیستم از من مپوش راز که غماز نیستم در انتظار اینکه مگر خواندم شبی یک شب نشد که گوش…
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو…
تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت کز…
پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد به خود دادم قرار صبر بی او یک…
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست تو و خلاف مروت خدا نگه دارد به ما جفای تو از بخت…
بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه روم به شهر دگر چون هلال اول ماه به سبزی سر خوان کسی نیارم دست کنم قناعت…
اینست کزو رخنه به کاشانهٔ من شد
اینست کزو رخنه به کاشانهٔ من شد تاراجگر خانهٔ ویرانه من شد اینست که می ریخت به پیمانهٔ اغیار خون ریخت چو دور من و…
ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی
ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی آیین بیوفایی هم خود بگو که خوب است از…
المنةلله که شب هجر سر آمد
المنةلله که شب هجر سر آمد خورشید وصال از افق بخت برآمد سد شکر که زنجیری زندان جدایی از حبس فراق تو سلامت بدرآمد شد…
آتشی در جان ما افروختی
آتشی در جان ما افروختی رفتی و ما را ز حسرت سوختی بیوداع دوستان کردی سفر از که این راه و روش آموختی گرنه از…
وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
وصلم میسر است ولی بر مراد نیست بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست غم میفروخت لیک به اندازه میفرست یک دل درون…
هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد کار چون…
نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را
نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست…
من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم
من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم گر سرم برداری از تن سرفرازی میکنم با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق…