دانی چگونه باشد از دوستان جدایی

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان…

ادامه مطلب

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم روز نوروز و شب قدر به یک‌جا دیدم در بهشت رخ تو بر طرف آب حیات جان صاحب‌نظران…

ادامه مطلب

تورا چیزی ورای حسن و آن هست

تورا چیزی ورای حسن و آن هست نپندارم نظیرت در جهان هست از آن دادن نشان، کار زبان نیست ولی در گفت و گویم تا…

ادامه مطلب

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون داری وزان زیادت دارم…

ادامه مطلب

برای دیدن رویت خوش است بینایی

برای دیدن رویت خوش است بینایی ز بهر نام تو آید به کار گویایی نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز بدان…

ادامه مطلب

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است چشم جهانیان به جمالش منور است گر زان که نسبتش به عناصر همی‌کنند آبش مگر ز…

ادامه مطلب

آنچه باید همه داری و نداری مانند

آنچه باید همه داری و نداری مانند کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن قیمت حسن تو…

ادامه مطلب

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر نور…

ادامه مطلب

مگر سنگین دل است و جان ندارد

مگر سنگین دل است و جان ندارد هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد مبادا زنده در عالم دلی کاو به زلف کافرت ایمان…

ادامه مطلب

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی از مات شرم باد که پیمان‌شکن شدی آخر نسیم گل اثر بوی ما نداشت تا در چمن…

ادامه مطلب

عجب باشد تن از جان آفریدن

عجب باشد تن از جان آفریدن ز گل خورشید تابان آفریدن میان چشمه خورشید تابان لبی چون آب حیوان آفریدن بهشتی بر سر سرو خرامان…

ادامه مطلب

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول بود دایم به سودای تو مشغول گر از رویت نیابد عقل نوری ز بینایی شود جاوید معزول مثال…

ادامه مطلب

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست نفسی گر نشکیبم ز لبت معذورم تشنه‌ام چشمهٔ حیوان نتوان…

ادامه مطلب

دارم امید وصل تمنای من ببین

دارم امید وصل تمنای من ببین طبع مشوش و دل شیدای من ببین برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار بر یاد روی و مویش…

ادامه مطلب

چو رخسارت گل رنگین نباشد

چو رخسارت گل رنگین نباشد شکر چون لعل تو شیرین نباشد بدیدم عارض و روی تو گفتم بدین خوبی گل و نسرین نباشد نهان داری…

ادامه مطلب

ترکم زمی مغانه سرمست

ترکم زمی مغانه سرمست می‌آمد و عقل رفته از دست مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست در باره سوار بود…

ادامه مطلب

بوی خوشت همره باد صباست

بوی خوشت همره باد صباست آنچه صباراست میسر که راست دوش چو بوی تو به گلزار برد نالۀ مرغان سحرخوان بخاست گل چو نسیم تو…

ادامه مطلب

بر سر کوی تو سرها می‌رود

بر سر کوی تو سرها می‌رود جان فدای روی زیبا می‌رود نیست کویت منزل تر دامنان هر که عیار است آنجا می‌رود چون تو پا…

ادامه مطلب

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد…

ادامه مطلب

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید فرخ آن چشم که بر طلعت زیباش آید گر به چشم خوش او در نگرد مستوری زهد…

ادامه مطلب