غزلیات همام تبریزی
وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال
وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال شود منازلم از آب دیده مالامال ز سوز سینه من ساربان به فریاد است ز بیم آن…
میروی وز پی تو پیر و جوان مینگرند
میروی وز پی تو پیر و جوان مینگرند به تعجب همه در صورت جان مینگرند هست رویت گل خندان و جهانی مشتاق همچو بلبل به…
ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام
ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام نی که بود مه که زو مهر کند نور وام ماه فلک را قدی نیست چو سرو…
فتنه از بالای تو بالا گرفت
فتنه از بالای تو بالا گرفت شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت صانع از روی تو شمعی برفروخت آتشی زان شمع در دلها گرفت…
سری دارم ز سودای تو سرمست
سری دارم ز سودای تو سرمست که با چشم تو آن را نسبتی هست به گوشم میرسد از هر زبانی که دیدم چشم مستش رفتم…
رویت به از آن آمد انصاف که میباید
رویت به از آن آمد انصاف که میباید با روی تو در عالم گر گل نبود شاید با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن…
دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید
دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید بینوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنهای…
حدیث زلف و خال و چشم و ابرو
حدیث زلف و خال و چشم و ابرو نگوید جز زبان عشق نیکو به آب دیده غسلی ده نظر را مگر بندند آب وصل در…
چشم مستانه تو آفت هشیاران است
چشم مستانه تو آفت هشیاران است فتنه و عربده او همه با یاران است سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست این خیالیست که اندر…
تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من
تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن تن که زحمت میدهد جان را نخواهم صحبتش حیف باشد…
به جای هر سر مویی گرم بود جانی
به جای هر سر مویی گرم بود جانی فدای خاک کف پای چون تو جانانی ز جام خویش یکی جرعه در دهانم ریز مرا ز…
باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی
باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی فتنهای در مجلس صاحبدلان انداختی راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام وین حکایت در…
ای سر زلف خوشت سلسله جنبان دل
ای سر زلف خوشت سلسله جنبان دل دل به لبت دادهام جان تو و جان دل بر رخ زیبای خود زلف مشوش ببین تا بنماید…
از وقت صبح هست دلم را صفای صبح
از وقت صبح هست دلم را صفای صبح جانم منور است به نور لقای صبح از باد صبح گشت معطر دماغ من دارد دلم همیشه…
هزاران نقش گوناگون ببستم
هزاران نقش گوناگون ببستم به دستانی مگر آیی به دستم گهی در جست و جویت میدویدم گهی در خاک کویت مینشستم رسولان را به حضرت…
میآمد و خلق شهر در پی
میآمد و خلق شهر در پی وز شرم روان ز عارضش خوی دزدیده به سوی من نظر کرد کز دوست مباش بیخبر هی در حال…
ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کردهای
ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کردهای خواب دوشین در کنار یار دیگر کردهای دشمنم را تا سحرگه شمع مجلس بودهای وز فروغ چهره…
قومی که ره به منزل خوبان همیبرند
قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان…
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم منم که باز…
روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را
روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را ترک من در خیل دارد همچو مه پنجاه را دامن خرگه براندازد به شبها تا مگر…
در رخت مینگرم صورت جان میبینم
در رخت مینگرم صورت جان میبینم آنچه دل میطلبد پیش تو آن میبینم روح را چهرهٔ تو نور یقین میبخشد عقل را پیش دهانت به…
حسن تو را ممالک دلها مسخر است
حسن تو را ممالک دلها مسخر است مقبل کسی که وصل تو او را میسر است بر منزل مبارک تو هر که بگذرد گوید که…
چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود
چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود بنده روی تو خواهم ز میان جان بود دل من در هوس آن لب چون آب…
پیک مبارک است نسیم سحرگهی
پیک مبارک است نسیم سحرگهی مشتاق را همیدهد از دوست آگهی جان برخی نسیم که نگذاشت یک زمان کز بوی زلف یار دماغم شود تهی…
بنامیزد چنانت آفریدند
بنامیزد چنانت آفریدند که پنداری ز جانت آفریدند نمیدانم ز جان خوشتر چه باشد که تا گویم که زانت آفریدند لبت کاب حیات از وی…
بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است
بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است ای عزیزان رهرو راه دلارام است…
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن وز چشم مستت فتنهها افتاده در هر انجمن تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی طرف…
از سوز دل مات همانا خبری نیست
از سوز دل مات همانا خبری نیست کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست هستند تو را عاشق بسیار ولیکن دلسوخته در عشق تو چون…
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد سر بی…
منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب
منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب تا برآید بامداد از شرق کویت آفتاب آفتابی میکند از مشرق رویت طلوع کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید…
ما گر چه ز خدمتت جداییم
ما گر چه ز خدمتت جداییم تا ظن نبری که بیوفاییم آنها که وفا به سر نبردند زنهار گمان مبر که ماییم ما زرق و…
فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت
فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت شکیب از آن لب شیرین غرامت است غرامت به خدمت تو رسیدن صباح روی تو دیدن سعادت…
سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند
سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند دلها مثال نقش تو بر جان نبشتهاند گر زاهدان صومعه بینند صورتت عاشق شوند بر تو وگر خود…
روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد
روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد گر صبا از زلف او بویی به سوی…
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است قومی بدویدند به نظاره رویش وان را که قدم…
چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن
چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن یا حضور دوستان مهربان دریافتن روی جانان را که ذوق جان مشتاقان از اوست وصل بی یک انتظاری یا گمان…
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیدهام ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم عشق…
پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم
پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست با رخ…
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم…
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا هستند پادشاهان پیش درت گدایان بنگر چه قدر باشد درویش بینوا…
ای باد نو بهاری بوی بهشت داری
ای باد نو بهاری بوی بهشت داری از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید معلوم شد ز…
از تشنگی بمردم ای آب زندگانی
از تشنگی بمردم ای آب زندگانی چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی درویش را همین بس…
هر که او عاشق جمال بود
هر که او عاشق جمال بود شاهدش خود گواه حال بود گر بود پاکباز شاهد نیز پاک و روشنتر از زلال بود حال اگر برخلاف…
من به اومید تو از راه دراز آمدهام
من به اومید تو از راه دراز آمدهام ناز بگذار دمی چون به نیاز آمدهام رهروان را به شب تار دلیلی باید من به بوی…
ما میرویم داده تو را یادگار دل
ما میرویم داده تو را یادگار دل نازک بود حکایت دل زینهار دل خوش دار هفتهای دل ما را که سالها پرورده است مهر تو…
کشم نقد جان را به بازار او
کشم نقد جان را به بازار او که این است شرط خریدار او به جان گر توان وصل او را خرید پر از جان شود…
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید در میان کفر زلفت نور ایمان مینماید پیش…
رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز
رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز هر برگ گل که باد صبا از چمن ربود مرغان ز رنگ…
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست بر سر آب حیات خیمه زده جان ما این تن…
چون لبت از مصر کی خیزد نبات
چون لبت از مصر کی خیزد نبات کز نباتت میچکد آب حیات دوستانت ز آب حیوان بینصیب تشنگان جان داده نزدیک فرات صانع از روی…