برو با ما صلاح و زهد مفروش

برو با ما صلاح و زهد مفروش که من پندت نخواهم کرد در گوش ملامت آتش دل می‌کند تیز به آتش کی نشیند دیگ را…

ادامه مطلب

این منم در صحبت جانان که جان می‌پرورم

این منم در صحبت جانان که جان می‌پرورم گر به خوابش دیدمی هرگز نگشتی باورم دیده می‌مالم که نقش دوست است این یا خیال صورتش…

ادامه مطلب

اهل دل در هوس عشق تو سرگردانند

اهل دل در هوس عشق تو سرگردانند زاهدان شیوۀ این طایفه کمتر دانند ذوق آموختنی نیست که آن وجدانی‌ست عقلا جمله در این کار فرو…

ادامه مطلب

اثر لطف خدایی که چنین زیبایی

اثر لطف خدایی که چنین زیبایی تا تو منظور منی شاکرم از بینایی نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا که شب تیره شود…

ادامه مطلب

نوبهار و بوی زلف یار و انفاس نسیم

نوبهار و بوی زلف یار و انفاس نسیم اهل دل را می‌دهد پیغام جنات نعیم صبح سر بر زد ز مشرق باده پیش آر ای…

ادامه مطلب

ملامت می‌کند دشمن مرا در عشق ورزیدن

ملامت می‌کند دشمن مرا در عشق ورزیدن به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان به آواز سگان نتوان ز…

ادامه مطلب

گلستانی و ما مستان بویی

گلستانی و ما مستان بویی چه باشد گر بیابم آرزویی چو از روی تو محروم است چشمم سحرگه با صبا بفرست بویی میان ما چو…

ادامه مطلب

غرض ز دیدن شام و دیار مصر و حجاز

غرض ز دیدن شام و دیار مصر و حجاز اگر حضور عزیزان بود زهی اعزاز به راه دوست گرت عزم اشتیاق بود برو که راحت…

ادامه مطلب

ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را

ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را می ده پیاپی تا شوم ز…

ادامه مطلب

دوش با من لطفکی آغاز کرد آن دلبرک

دوش با من لطفکی آغاز کرد آن دلبرک کاب حیوان می‌چکانید از لب چون شکرک گفت اگر بوس و کناری داری از من آرزو در…

ادامه مطلب

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار…

ادامه مطلب

چون قامت تو سروی در بوستان نروید

چون قامت تو سروی در بوستان نروید چون عارض تو یک گل در گلستان نروید گر باد بوی زلفت گرد چمن برآرد یک برگ گل…

ادامه مطلب

توبه کردم که نخوانم دگرت ماه و پری

توبه کردم که نخوانم دگرت ماه و پری هر چه دیدیم و شنیدیم از آن خوبتری تا ببینیم نظیرت به جهان گردیدیم نیکوان را همه…

ادامه مطلب

بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست

بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست به کام دشمنم از آرزوی…

ادامه مطلب

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم که کشیده‌ست مرا…

ادامه مطلب

این مقبلان که باخبر از روز محشرند

این مقبلان که باخبر از روز محشرند جان را به دین و دانش و طاعت بپرورند از حسن خلق همچو بهشتی مزینند یا بند روح…

ادامه مطلب

ای خواب که می‌بینمت از بهر خیالی

ای خواب که می‌بینمت از بهر خیالی حیف است که با دیده تو را نیست وصالی از رهگذر خواب توان دید خیالت در آرزوی خواب…

ادامه مطلب

آرزومندم ولیکن کو قدم

آرزومندم ولیکن کو قدم در فراقت شد وجودم کالعدم نامه وقتی می‌نوشتم پیش دوست آتش این نوبت همی‌سوزد قلم ای دریغا خواب کاو هر شب…

ادامه مطلب

نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی

نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی که مرا با دگری هست خیالی باقی مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت وان…

ادامه مطلب

معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری

معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری ای چشم ملامت‌گر بنگر به رخش باری خامی که بدین صورت در کار نمی‌آید او را نتوان گفتن جز…

ادامه مطلب

لبت راست آب حیاتی دگر

لبت راست آب حیاتی دگر دهان تو دارد نباتی دگر تو سلطان حسنی و ما بی‌نوا بود حسن را هم زکاتی دگر نظر کرده چشمت…

ادامه مطلب

عشق از صورت او آینه جان بنمود

عشق از صورت او آینه جان بنمود تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود حسن او عکس جمالی‌ست که بیش از نظر است عجب…

ادامه مطلب

زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود

زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود غیرتت باید که بر پای هوا بندی بود حسن روزافزون طلب، جاوید با وی عشق باز حسن…

ادامه مطلب

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر پیداست در بیان من امروز آن شکر چون نی به خدمت تو بسی بسته‌ام میان تا همچو نی…

ادامه مطلب

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان…

ادامه مطلب

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم روز نوروز و شب قدر به یک‌جا دیدم در بهشت رخ تو بر طرف آب حیات جان صاحب‌نظران…

ادامه مطلب

تورا چیزی ورای حسن و آن هست

تورا چیزی ورای حسن و آن هست نپندارم نظیرت در جهان هست از آن دادن نشان، کار زبان نیست ولی در گفت و گویم تا…

ادامه مطلب

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون داری وزان زیادت دارم…

ادامه مطلب

برای دیدن رویت خوش است بینایی

برای دیدن رویت خوش است بینایی ز بهر نام تو آید به کار گویایی نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز بدان…

ادامه مطلب

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است چشم جهانیان به جمالش منور است گر زان که نسبتش به عناصر همی‌کنند آبش مگر ز…

ادامه مطلب

آنچه باید همه داری و نداری مانند

آنچه باید همه داری و نداری مانند کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن قیمت حسن تو…

ادامه مطلب

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر نور…

ادامه مطلب

مگر سنگین دل است و جان ندارد

مگر سنگین دل است و جان ندارد هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد مبادا زنده در عالم دلی کاو به زلف کافرت ایمان…

ادامه مطلب

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی از مات شرم باد که پیمان‌شکن شدی آخر نسیم گل اثر بوی ما نداشت تا در چمن…

ادامه مطلب

عجب باشد تن از جان آفریدن

عجب باشد تن از جان آفریدن ز گل خورشید تابان آفریدن میان چشمه خورشید تابان لبی چون آب حیوان آفریدن بهشتی بر سر سرو خرامان…

ادامه مطلب

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول بود دایم به سودای تو مشغول گر از رویت نیابد عقل نوری ز بینایی شود جاوید معزول مثال…

ادامه مطلب

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست نفسی گر نشکیبم ز لبت معذورم تشنه‌ام چشمهٔ حیوان نتوان…

ادامه مطلب

دارم امید وصل تمنای من ببین

دارم امید وصل تمنای من ببین طبع مشوش و دل شیدای من ببین برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار بر یاد روی و مویش…

ادامه مطلب

چو رخسارت گل رنگین نباشد

چو رخسارت گل رنگین نباشد شکر چون لعل تو شیرین نباشد بدیدم عارض و روی تو گفتم بدین خوبی گل و نسرین نباشد نهان داری…

ادامه مطلب

ترکم زمی مغانه سرمست

ترکم زمی مغانه سرمست می‌آمد و عقل رفته از دست مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست در باره سوار بود…

ادامه مطلب

بوی خوشت همره باد صباست

بوی خوشت همره باد صباست آنچه صباراست میسر که راست دوش چو بوی تو به گلزار برد نالۀ مرغان سحرخوان بخاست گل چو نسیم تو…

ادامه مطلب

بر سر کوی تو سرها می‌رود

بر سر کوی تو سرها می‌رود جان فدای روی زیبا می‌رود نیست کویت منزل تر دامنان هر که عیار است آنجا می‌رود چون تو پا…

ادامه مطلب

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد…

ادامه مطلب

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید فرخ آن چشم که بر طلعت زیباش آید گر به چشم خوش او در نگرد مستوری زهد…

ادامه مطلب

نه باغ بود و نه انگور و می، نه باده‌پرست

نه باغ بود و نه انگور و می، نه باده‌پرست که دوست داد شرابی به عاشقان الست هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی…

ادامه مطلب

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است تعجیل می‌کنی تو و پایم نمی‌رود بیرون شدن ز منزل…

ادامه مطلب

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند مثل رویت کافرم گر دیده‌اند مهرورزان پیش نقش روی تو بر جمال شاهدان خندیده‌اند ماه‌رویان ز اشتیاقت سال‌ها پای سرو و…

ادامه مطلب

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم نه بدین دل نگرانی که من مسکینم مگرم دست اجل از سر پا بنشاند ور نه تا هست قدم…

ادامه مطلب

زهی شمایل موزون و قد دلبندش

زهی شمایل موزون و قد دلبندش که هر که دید رخش گشت آرزومندش گر او در آینه و آب ننگرد زین پس کسی نشان ندهد…

ادامه مطلب

دوست آن دارد و آن است که جان می‌بخشد

دوست آن دارد و آن است که جان می‌بخشد مهربانی به دل اهل دلان می‌بخشد عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش گوهر…

ادامه مطلب