ما گر چه ز خدمتت جداییم

ما گر چه ز خدمتت جداییم تا ظن نبری که بی‌وفاییم آن‌ها که وفا به سر نبردند زنهار گمان مبر که ماییم ما زرق و…

ادامه مطلب

فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت

فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت شکیب از آن لب شیرین غرامت است غرامت به خدمت تو رسیدن صباح روی تو دیدن سعادت…

ادامه مطلب

سر تا قدم به آب حیاتت سرشته‌اند

سر تا قدم به آب حیاتت سرشته‌اند دل‌ها مثال نقش تو بر جان نبشته‌اند گر زاهدان صومعه بینند صورتت عاشق شوند بر تو وگر خود…

ادامه مطلب

روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد

روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد گر صبا از زلف او بویی به سوی…

ادامه مطلب

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است قومی بدویدند به نظاره رویش وان را که قدم…

ادامه مطلب

چیست دولت، صحبت صاحب‌دلان دریافتن

چیست دولت، صحبت صاحب‌دلان دریافتن یا حضور دوستان مهربان دریافتن روی جانان را که ذوق جان مشتاقان از اوست وصل بی یک انتظاری یا گمان…

ادامه مطلب

چشم خود را دوست می‌دارم که رویش دیده‌ام

چشم خود را دوست می‌دارم که رویش دیده‌ام عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیده‌ام ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم عشق…

ادامه مطلب

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست با رخ…

ادامه مطلب

بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم

بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم…

ادامه مطلب

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا هستند پادشاهان پیش درت گدایان بنگر چه قدر باشد درویش بینوا…

ادامه مطلب

ای باد نو بهاری بوی بهشت داری

ای باد نو بهاری بوی بهشت داری از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید معلوم شد ز…

ادامه مطلب

از تشنگی بمردم ای آب زندگانی

از تشنگی بمردم ای آب زندگانی چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی درویش را همین بس…

ادامه مطلب

هر که او عاشق جمال بود

هر که او عاشق جمال بود شاهدش خود گواه حال بود گر بود پاکباز شاهد نیز پاک و روشن‌تر از زلال بود حال اگر برخلاف…

ادامه مطلب

من به اومید تو از راه دراز آمده‌ام

من به اومید تو از راه دراز آمده‌ام ناز بگذار دمی چون به نیاز آمده‌ام رهروان را به شب تار دلیلی باید من به بوی…

ادامه مطلب

ما می‌رویم داده تو را یادگار دل

ما می‌رویم داده تو را یادگار دل نازک بود حکایت دل زینهار دل خوش دار هفته‌ای دل ما را که سال‌ها پرورده است مهر تو…

ادامه مطلب

کشم نقد جان را به بازار او

کشم نقد جان را به بازار او که این است شرط خریدار او به جان گر توان وصل او را خرید پر از جان شود…

ادامه مطلب

سال‌ها باید که چون تو ماهی از دوران برآید

سال‌ها باید که چون تو ماهی از دوران برآید یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید در میان کفر زلفت نور ایمان می‌نماید پیش…

ادامه مطلب

رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز

رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز هر برگ گل که باد صبا از چمن ربود مرغان ز رنگ…

ادامه مطلب

در پی آن می‌دوید دل که نگاری کجاست

در پی آن می‌دوید دل که نگاری کجاست نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست بر سر آب حیات خیمه زده جان ما این تن…

ادامه مطلب

چون لبت از مصر کی خیزد نبات

چون لبت از مصر کی خیزد نبات کز نباتت می‌چکد آب حیات دوستانت ز آب حیوان بی‌نصیب تشنگان جان داده نزدیک فرات صانع از روی…

ادامه مطلب

جان‌ها در آتشند که جانان همی‌رود

جان‌ها در آتشند که جانان همی‌رود سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همی‌رود یعقوب را زیوسف خود دور می‌کنند خاتم برون ز دست سلیمان همی‌رود آدم…

ادامه مطلب

پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش

پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش آفتابی‌ست که از دیدۀ کس نیست دریغ گر هواهای تو چون…

ادامه مطلب

بشنو ز نی سماعی به زبان بی‌زبانی

بشنو ز نی سماعی به زبان بی‌زبانی شده بی‌حروف گویا همه صوت او معانی بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را که حدیث سر…

ادامه مطلب

اینک آن روی مبارک که سزای نظر است

اینک آن روی مبارک که سزای نظر است مه چه باشد که ز خورشید بسی خوب‌تر است روح پاک است مصور شده از بهر نظر…

ادامه مطلب

ای آفتاب خوبان وی آیت الهی

ای آفتاب خوبان وی آیت الهی حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی وقت خسوف…

ادامه مطلب

از آن شکل و شمایل چشم بد دور

از آن شکل و شمایل چشم بد دور که چشم عاشقان را می‌دهد نور تو را از آرزوی صورت خویش گهی آب است و گه…

ادامه مطلب

نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان

نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا که…

ادامه مطلب

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم مرا باید که در دستم بود زلف…

ادامه مطلب

ما به دست یار دادیم اختیار خویش را

ما به دست یار دادیم اختیار خویش را حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار سال‌ها…

ادامه مطلب

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن قامت سرو خرامان است یا بالای تو نه به…

ادامه مطلب

شب دراز که مانند زلف یار من است

شب دراز که مانند زلف یار من است چو زلف یار به دست است، کار کار من است ز روزگار همین یک دم است حاصل…

ادامه مطلب

رندی و برناپیشه‌ای میر مغان را می‌رسد

رندی و برناپیشه‌ای میر مغان را می‌رسد از تن نیاید ھیچ کار این شیوه جان را می رسد در بی‌نوایی عاشقی رندان خوشدل را رسد…

ادامه مطلب

در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن

در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن ای نور الهی را از روی شما عکسی ما آینه صانع خواهیم…

ادامه مطلب

چون منی را کی رسد روی جهان‌آرای تو

چون منی را کی رسد روی جهان‌آرای تو دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی تا جهان…

ادامه مطلب

جان را به جای زلفت جای دگر نباشد

جان را به جای زلفت جای دگر نباشد زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم در زلف خود…

ادامه مطلب

بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید

بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید که آن شمایل خوب انجمن بیاراید بخند اگر چه ز خندیدنت همی‌دانم که آفتاب به روزم ستاره بنماید ز…

ادامه مطلب

بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی

بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی از حسن او پر دیده‌ام این شیوه در هر منزلی چون باد بر ما بگذرد بر جانب ما…

ادامه مطلب

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش…

ادامه مطلب

ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن

ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند تا وقت آن که باشد…

ادامه مطلب

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور قربتت نیست میسر به نظر خرسندم همه مردم نگرانند…

ادامه مطلب

نیِ بی‌نوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد

نیِ بی‌نوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد منگر در آن که دارد تن نازکش…

ادامه مطلب

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

مکن ای دوست ملامت من سودایی را که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم اتفاقی نبود عشق…

ادامه مطلب

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده‌ایم چون به خلوت با خیالش عشق بازی می‌کنیم از گلستان…

ادامه مطلب

عنبرین است به ذکر تو نفس‌ها که زنم

عنبرین است به ذکر تو نفس‌ها که زنم به حدیث دگر آلوده مبادا دهنم نام و پیغام تو خوش می‌گذرد بر گوشم شنوایی چه کنم…

ادامه مطلب

ساقیا بر سر جان بار گران است تنم

ساقیا بر سر جان بار گران است تنم باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام…

ادامه مطلب

دیگر نخوانم جان تورا زیرا که از جان خوشتری

دیگر نخوانم جان تورا زیرا که از جان خوشتری از حسن خوبان نشمرم حسنت که ایشان خوشتری تشبیه رویت کردمی در حسن هر باری به…

ادامه مطلب

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم…

ادامه مطلب

چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ

چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ آرام کرد از دل و صبر و قرار کوچ پیوسته بیم هجر همی‌داشت این دلم زین سان…

ادامه مطلب

جان را به جای جانی جای تو کس نگیرد

جان را به جای جانی جای تو کس نگیرد مهر تو زنده ماند روزی که تن بمیرد هر درد را علاجی بنوشته‌اند یارا دردی که…

ادامه مطلب

پاک‌چشمانند مرد روی تو

پاک‌چشمانند مرد روی تو راه کژبینان نباشد سوی تو خوش‌نویسان را نباید در قلم هیچ نونی خوشتر از ابروی تو ناتوان گردم ز غیرت چون…

ادامه مطلب