غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت عقل و سر…
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم چو هر سنگی…
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر لب شکران مانده…
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید شبی یا پرده عودی و یا…
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست چند باشد غم آنت که ز غم…
چنان گشتم ز مستی و خرابی
چنان گشتم ز مستی و خرابی که خاکی را نمیدانم ز آبی در این خانه نمییابم کسی را تو هشیاری بیا باشد بیابی همین دانم…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته چه شد آن…
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری آنک نجوشد او به خود جوش تو را…
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را…
جان من و جان تو بستست به همدیگر
جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من…
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که گر سرپوش برخیزد…
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در…
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی تو شراب و ما سبویی تو…
تو خدای خویی تو صفات هویی
تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی همه…
تلخی نکند شیرین ذقنم
تلخی نکند شیرین ذقنم خالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهد او…
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست…
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید درده شراب و واخرام از بیم و از امید پیش آر جام آتش اندیشه سوز را…
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی چون تو منی من توام چند تویی و منی نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج از…
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته میگفت…
بیدار کنید مستیان را
بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را ای ساقی باده بقایی از خم قدیم گیر آن را بر راه گلو گذر ندارد…
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم همیگفتم به گل روزی زهی خندان…
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین…
بیا ای مونس جانهای مستان
بیا ای مونس جانهای مستان ببین اندیشه و سودای مستان بیا ای میر خوبان و برافروز ز شمع روی خود سیمای مستان نمیآیی سر از…
بوی مشکی در جهان افکندهای
بوی مشکی در جهان افکندهای مشک را در لامکان افکندهای صد هزاران غلغله زین بوی مشک در زمین و آسمان افکندهای از شعاع نور و…
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم تو…
به کوی دل فرورفتم زمانی
به کوی دل فرورفتم زمانی همیجستم ز حال دل نشانی که تا چون است احوال دل من که از وی در فغان دیدم جهانی ز…
ای جان و جهان چه میگریزی
ای جان و جهان چه میگریزی وی فخر شهان چه میگریزی ما را به چه کار میفرستی پنهان پنهان چه میگریزی چون تیر روی و…
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا…
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام نمیخورم به حلال و حرام من…
به بخت و طالع ما ای افندی
به بخت و طالع ما ای افندی سفر کردی از این جا ای افندی چراغم مرد و دودم رفت بالا دو چشمم ماند بالا ای…
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد که آن دلبر همی در بر نگنجد ز مستی من ترازو را شکستم ترازو کان گوهر را نسنجد بتان را…
بگرد فتنه میگردی دگربار
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله دیار نگردد نقش…
بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم
بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم برده ز فلک خرقه آورده که من عورم وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش او نیست منم…
برو برو که به بز لایق است بزغاله
برو برو که به بز لایق است بزغاله برو که هست ز گاوان حیات گوساله برو برو که خران گله گله جمع شدند خر جوان…
برخیز که جان است و جهان است و جوانی
برخیز که جان است و جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی آن حسن که در خواب همیجست زلیخا ای یوسف ایام به صد…
بر منبرست این دم مذکر مذکر
بر منبرست این دم مذکر مذکر چون چشمه روانه مطهر مطهر بر منبری بلندی دانای هوشمندی بر پای منبر او مکرر مکرر هر لفظ او…
بر آستانه اسرار آسمان نرسد
بر آستانه اسرار آسمان نرسد به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد گمان عارف در معرفت چو سیر کند هزار اختر و مه اندر…
بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد شما دلها نگه دارید مسلمانان که…
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم بدان…
بازرهان خلق را از سر و از سرکشی
بازرهان خلق را از سر و از سرکشی ای که درون دلی چند ز دل درکشی ای دل دل جان جان آمد هنگام آن زنده…
باز درآمد طبیب از در رنجور خویش
باز درآمد طبیب از در رنجور خویش دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب تا جگر او…
بار دیگر ملتی برساختی برساختی
بار دیگر ملتی برساختی برساختی سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی پرده…
بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت
بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری صد رطل…
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی چون نه مرداری…
آینه جان شده چهره تابان تو
آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او…
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست معنی چه…
ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری
ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری به جانی کز وصالت زاد مهجوری روا داری گرفتم دانه تلخم نشاید کشت و خوردن را…
ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن
ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن گر تخت نهی ما را بر سینه…
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادهای خوش نفس عشاق را…
ای مطرب این غزل گو کی یار توبه کردم
ای مطرب این غزل گو کی یار توبه کردم از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم گه مست کار بودم گه در خمار بودم…