حکم البین بموتی و عمد

حکم البین بموتی و عمد رضی الصد بحینی و قصد فتح الدهر عیون حسد فر آنی بفناکم و حسد یهرق العشق دماء حقنت لیس للعشق…

ادامه مطلب

چونک کمند تو دلم را کشید

چونک کمند تو دلم را کشید یوسفم از چاه به صحرا دوید آنک چو یوسف به چهم درفکند باز به فریادم هم او رسید چون…

ادامه مطلب

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی پرده او را مدر چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما زلف…

ادامه مطلب

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن بردار این طبق را زیرا خلیل حق را باغ…

ادامه مطلب

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی پنهان از او…

ادامه مطلب

چو دیوم عاشق آن یک پری شد

چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیو خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش را سری شد…

ادامه مطلب

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد برای ماه و هنجارش که…

ادامه مطلب

چه کارستان که داری اندر این دل

چه کارستان که داری اندر این دل چه بت‌ها می‌نگاری اندر این دل بهار آمد زمان کشت آمد کی داند تا چه کاری اندر این…

ادامه مطلب

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان…

ادامه مطلب

چند نظاره جهان کردن

چند نظاره جهان کردن آب را زیر که نهان کردن رنج گوید که گنج آوردم رنج را باید امتحان کردن آنک از شیر خون روان…

ادامه مطلب

چنان کز غم دل دانا گریزد

چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست چو ما را دید جا…

ادامه مطلب

چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن

چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن بسی صنعت نمی‌باید پریشان را فریبیدن بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون ولی چشمش نمی‌خواهد گران…

ادامه مطلب

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار نکردی آن چه گفتی یاد می‌دار نگفتی تا قیامت با تو جفتم کنون با جور جفتی یاد می‌دار مرا…

ادامه مطلب

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست ای آنک سال‌ها صفت روح می‌کنی بنمای یک صفت که…

ادامه مطلب

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت جان چست شد که تا بپرد وین تن…

ادامه مطلب

جان آمده در جهان ساده

جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده سیل آمد و درربود جان را آن سیل ز بحرها زیاده جان آب لطیف دیده…

ادامه مطلب

تو نقد قلب را از زر برون کن

تو نقد قلب را از زر برون کن وگر گوید زرم زوتر برون کن که بیگانه چو سیلاب است دشمن ز بامش تو بران وز…

ادامه مطلب

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم…

ادامه مطلب

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف…

ادامه مطلب

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی جان منی و یار من دولت…

ادامه مطلب

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو…

ادامه مطلب

تا چند تو پس روی به پیش آ

تا چند تو پس روی به پیش آ در کفر مرو به سوی کیش آ در نیش تو نوش بین به نیش آ آخر تو…

ادامه مطلب

پیش کش آن شاه شکرخانه را

پیش کش آن شاه شکرخانه را آن گهر روشن دردانه را آن شه فرخ رخ بی‌مثل را آن مه دریادل جانانه را روح دهد مرده…

ادامه مطلب

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر بدزدیدست جان…

ادامه مطلب

بیچاره کسی که زر ندارد

بیچاره کسی که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد بیچاره دلی که ماند بی‌تو طوطیست ولی شکر ندارد دارد هنر و هزار دولت افسوس…

ادامه مطلب

بیا ما چند کس با هم بسازیم

بیا ما چند کس با هم بسازیم چو شادی کم شود با غم بسازیم بیا تا با خدا خلوت گزینیم چو عیسی با چنین مریم…

ادامه مطلب

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر…

ادامه مطلب

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی به جان جمله مردان به درد جمله…

ادامه مطلب

بویی ز گردون می‌رسد با پرسش و دلداریی

بویی ز گردون می‌رسد با پرسش و دلداریی از دام تن وا می‌رهد هر خسته دل اشکاریی هر مرغ صدپر می‌شود سوی ثریا می‌پرد هر…

ادامه مطلب

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا که جان جان دعایی…

ادامه مطلب

به صورت یار من چون خشمگین شد

به صورت یار من چون خشمگین شد دلم گفت اه مگر با من به کین شد به صد وادی فرورفتم به سودا که چه چاره…

ادامه مطلب

ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری

ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری ای روی تو چون آتش وی بوی…

ادامه مطلب

به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی

به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی به جای عمر عزیزی چو عمر ما نشتابی چو شب روان هوس را تو…

ادامه مطلب

به جان جمله مستان که مستم

به جان جمله مستان که مستم بگیر ای دلبر عیار دستم به جان جمله جانبازان که جانم به جان رستگارانش که رستم عطاردوار دفترباره بودم…

ادامه مطلب

به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید

به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید چو باد در سر بید افتد و شود رقصان خدای…

ادامه مطلب

بگو دل را که گرد غم نگردد

بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور او بجز ماتم…

ادامه مطلب

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت افغان که گشت بی‌گه ترسم ز خیربادت گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش آتش…

ادامه مطلب

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم دریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پرورده‌ست ملامت کی رسد در…

ادامه مطلب

برو ای دل به سوی دلبر من

برو ای دل به سوی دلبر من بدان خورشید شرق و شمع روشن مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو که هر مسکین بدان سو…

ادامه مطلب

برخیز ز خواب و ساز کن چنگ

برخیز ز خواب و ساز کن چنگ کان فتنه مه عذار گلرنگ نی خواب گذاشت خواجه نی صبر نی نام گذاشت خواجه نی ننگ بدرید…

ادامه مطلب

بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی

بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی ز آنک جان است و پی دادن جان می‌لرزی از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود جهت…

ادامه مطلب

بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی

بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش…

ادامه مطلب

بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی

بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی بجه بجه چو شهاب از برای کشتن دیو چو ز…

ادامه مطلب

بباید عشق را ای دوست دردک

بباید عشق را ای دوست دردک دل پردرد و رخساران زردک ای بی‌درد دل و بی‌سوز سینه بود دعوی مشتاقیت سردک جهان عشق بس بی‌حد…

ادامه مطلب

بازرسیدیم ز میخانه مست

بازرسیدیم ز میخانه مست بازرهیدیم ز بالا و پست جمله مستان خوش و رقصان شدند دست زنید ای صنمان دست دست ماهی و دریا همه…

ادامه مطلب

باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من

باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من باز کمر بست سخت یار به استیز من مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت می‌شکند دیگ من…

ادامه مطلب

بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم

بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم یار آمد در میان ما از میان برخاستیم از فنا رو تافتیم و در بقا…

ادامه مطلب

باده بده باد مده وز خودمان یاد مده

باده بده باد مده وز خودمان یاد مده روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده آمده‌ام مست لقا کشته شمشیر فنا گر نه چنینم…

ادامه مطلب

با چرخ گردان تیره هوایی

با چرخ گردان تیره هوایی دارد همیشه قصد جدایی هذا محمد قتلی تغمد انا معود حمد الجفایی هذا حبیبی هذا طبیبی هذا ادیبی هذا دوایی…

ادامه مطلب

آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من

آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من رفت شب و این دل من پاک نشد از گل…

ادامه مطلب