غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید
به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید چو باد در سر بید افتد و شود رقصان خدای…
بگو دل را که گرد غم نگردد
بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور او بجز ماتم…
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت افغان که گشت بیگه ترسم ز خیربادت گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش آتش…
بشستم تخته هستی سر عالم نمیدارم
بشستم تخته هستی سر عالم نمیدارم دریدم پرده بیچون سر آن هم نمیدارم مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پروردهست ملامت کی رسد در…
برو ای دل به سوی دلبر من
برو ای دل به سوی دلبر من بدان خورشید شرق و شمع روشن مرو هر سو به سوی بیسویی رو که هر مسکین بدان سو…
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ کان فتنه مه عذار گلرنگ نی خواب گذاشت خواجه نی صبر نی نام گذاشت خواجه نی ننگ بدرید…
بر یکی بوسه حقستت که چنان میلرزی
بر یکی بوسه حقستت که چنان میلرزی ز آنک جان است و پی دادن جان میلرزی از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود جهت…
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش…
بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی
بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی بجه بجه چو شهاب از برای کشتن دیو چو ز…
بباید عشق را ای دوست دردک
بباید عشق را ای دوست دردک دل پردرد و رخساران زردک ای بیدرد دل و بیسوز سینه بود دعوی مشتاقیت سردک جهان عشق بس بیحد…
بازرسیدیم ز میخانه مست
بازرسیدیم ز میخانه مست بازرهیدیم ز بالا و پست جمله مستان خوش و رقصان شدند دست زنید ای صنمان دست دست ماهی و دریا همه…
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من باز کمر بست سخت یار به استیز من مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت میشکند دیگ من…
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم یار آمد در میان ما از میان برخاستیم از فنا رو تافتیم و در بقا…
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا گر نه چنینم…
با چرخ گردان تیره هوایی
با چرخ گردان تیره هوایی دارد همیشه قصد جدایی هذا محمد قتلی تغمد انا معود حمد الجفایی هذا حبیبی هذا طبیبی هذا ادیبی هذا دوایی…
آینهای بزدایم از جهت منظر من
آینهای بزدایم از جهت منظر من وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من رفت شب و این دل من پاک نشد از گل…
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی…
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را منم ای برق رام تو برای صید و دام…
ای یار شگرف در همه کار
ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و بازار من زاری…
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی همرنگ یار مایی…
ای مطرب دل برای یاری را
ای مطرب دل برای یاری را در پرده زیر گوی زاری را رو در چمن و به روی گل بنگر همدم شو بلبل بهاری را…
ای گشته دلت چو سنگ خاره
ای گشته دلت چو سنگ خاره با خاره و سنگ چیست چاره با خاره چه چاره شیشهها را جز آنک شوند پاره پاره زان میخندی…
ای کز تو همه جفا وفا شد
ای کز تو همه جفا وفا شد آن عهد و وفای تو کجا شد با روی تو سور شد عزاها بی روی تو سورها عزا…
ای عربده کرده دوش با من
ای عربده کرده دوش با من می خورده و کرده جوش با من ای جان به حق وصال دوشین در خشم چنین مکوش با من…
ای صنم گلزاری چند مرا آزاری
ای صنم گلزاری چند مرا آزاری من چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری چند مرا بفریبی هر چه کنی میزیبی چند به دل آموزی مغلطه…
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن چنگی که زد دل و جان در…
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانهای چونک خیال خوش دمت از سوی غیب…
ای روز مبارک و خجسته
ای روز مبارک و خجسته ما جمع و تو در میان نشسته ای همنفس همیشه پیش آ تا زنده شود دمی شکسته پیغام دل است…
ای دلزار محنت و بلا داری
ای دلزار محنت و بلا داری بر خدا اعتمادها داری اینچنین حضرتی و تو نومید؟ مکن ای دل، اگر خدا داری رخت اندیشه میکشی هرجا…
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی چون جولهه حرص در این خانه ویران از آب…
ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان
ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک وز…
ای خواب به جان تو زحمت ببری امشب
ای خواب به جان تو زحمت ببری امشب وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب هر جا که بپری تو ویران شود آن مجلس ای…
ای جهان را دلگشا اقبال عشق
ای جهان را دلگشا اقبال عشق یفعل الله ما یشا اقبال عشق ای صفا و ای وفا در جور عشق ای خوشا و ای خوشا…
ابصرت روحی ملیحا زلزلت زلزالها
ابصرت روحی ملیحا زلزلت زلزالها انعطش روحی فقلت ویح روحی مالها ذاق من شعشاع خمر العشق روحی جرعه طار فی جو الهوی و استقلعت اثقالها…
ای تو آب زندگانی فاسقنا
ای تو آب زندگانی فاسقنا ای تو دریای معانی فاسقنا ما سبوهای طلب آوردهایم سوی تو ای خضر ثانی فاسقنا ماهیان جان ما زنهارخواه از…
ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من
ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من وی بس که از آواز قش گم کردهام خرگاه من کی وارهانی زین قشم کی…
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم هر جا که هستی…
ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
ای امتان باطل بر نان زنید بر نان وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان حیوان علف کشاند غیر علف نداند آن آدمی بود…
آواز داد اختر بس روشنست امشب
آواز داد اختر بس روشنست امشب گفتم ستارگان را مه با منست امشب بررو به بام بالا از بهر الصلا را گل چیدنست امشب می…
آنک جانش دادهای آن را مکش
آنک جانش دادهای آن را مکش ور ندادی نقش بیجان را مکش آن دو زلف کافر خود را بگو کای یگانه اهل ایمان را مکش…
اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی
اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی بازار زرگران بین کز نقد زر چه پر شد گر…
انا لا اقسم الا برجال صدقونا
انا لا اقسم الا برجال صدقونا انا لا اعشق الا بملاح عشقونا فصبوا ثم صبینا فاتوا ثم اتینا لهم الفضل علینا لم مما سبقونا ففتحنا…
آن کس که ز تو نشان ندارد
آن کس که ز تو نشان ندارد گر خورشیدست آن ندارد ما بر در و بام عشق حیران آن بام که نردبان ندارد دل چون…
آن سفره بیار و در میان نه
آن سفره بیار و در میان نه و آن کاسه به پیش عاشقان نه انبوه بریز نان که زشت است کآواز دهد کسی که نان…
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست چرخ و زمین گریان شده وز نالهاش نالان…
امشب ای دلدار مهمان توییم
امشب ای دلدار مهمان توییم شب چه باشد روز و شب آن توییم هر کجا باشیم و هر جا که رویم حاضران کاسه و خوان…
امروز روز شادی و امسال سال گل
امروز روز شادی و امسال سال گل نیکوست حال ما که نکو باد حال گل گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست تا چشم…
آمدهای که راز من بر همگان بیان کنی
آمدهای که راز من بر همگان بیان کنی و آن شه بینشانه را جلوه دهی نشان کنی دوش خیال مست تو آمد و جام بر…
آمد رمضان و عید با ماست
آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید با ماست…
الا یا مالکا رقالزمان
الا یا مالکا رقالزمان الا یا ناسخا، حسن الغوانی الا من لطفه ماء زلال و مافیالکون ظرف کالاوانی سجود کل اوج او حضیض بشمسالدین سلطان…