ای از نظرت مست شده اسم و مسما

ای از نظرت مست شده اسم و مسما ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا ما را چه از آن قصه که گاو آمد و…

ادامه مطلب

آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایه‌ای

آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایه‌ای آفتاب او نهشت اندر دو عالم سایه‌ای آفتاب و چرخ را چون ذره‌ها برهم زند وز جمال خود دهدشان…

ادامه مطلب

اندک اندک جمع مستان می‌رسند

اندک اندک جمع مستان می‌رسند اندک اندک می پرستان می‌رسند دلنوازان نازنازان در ره اند گلعذاران از گلستان می‌رسند اندک اندک زین جهان هست و…

ادامه مطلب

آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن

آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده است وانگهان از…

ادامه مطلب

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها…

ادامه مطلب

آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید

آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید خور نور درخشاند پس نور برافشاند تن گرد چو بنشاند…

ادامه مطلب

آن ره که بیامدم کدامست

آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه ده اگر کسی…

ادامه مطلب

آن به که مرا تمکین نکنی

آن به که مرا تمکین نکنی تا همچو خودم گرگین نکنی بر روی منه تو دست مرا تا مست مرا غمگین نکنی تو رنگرزی، تو…

ادامه مطلب

امروز من و باده و آن یار پری زاده

امروز من و باده و آن یار پری زاده احسنت زهی خرم شاباش زهی باده بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به بر حلقه هر…

ادامه مطلب

امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می‌رسد

امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می‌رسد سلطان سلطانان ما از سوی میدان می‌رسد امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم کان یوسف خوبان…

ادامه مطلب

آمدم باز تا چنان گردم

آمدم باز تا چنان گردم که چو خورشید جمله جان گردم سر خم رحیق بگشایم سرده بزم سرخوشان گردم عشرت اکنون علم به صحرا زد…

ادامه مطلب

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود هم…

ادامه مطلب

الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی

الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی روان کن کشتی وصلت برای پیر کنعانی یکی کشتی که این دریا ز نور او بگیرد چشم…

ادامه مطلب

اگر گل‌های رخسارش از آن گلشن بخندیدی

اگر گل‌های رخسارش از آن گلشن بخندیدی بهار جان شدی تازه نهال تن بخندیدی وگر آن جان جان جان به تن‌ها روی بنمودی تنم از…

ادامه مطلب

اگر خورشید جاویدان نگشتی

اگر خورشید جاویدان نگشتی درخت و رخت بازرگان نگشتی دو دست کفشگر گر ساکنستی همیشه گربه در انبان نگشتی اگر نه عشوه‌های باد بودی سر…

ادامه مطلب

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندی

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندی وگر ما را همی‌خواهی چرا تندی نمی‌خندی کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه بدین…

ادامه مطلب

افتادم افتادم در آبی افتادم

افتادم افتادم در آبی افتادم گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم بر دف نی بر نی نی یک لحظه بیگارم بر خم نی بر می…

ادامه مطلب

از ما مرو ای چراغ روشن

از ما مرو ای چراغ روشن تا زنده شود هزار چون من تا بشکفد از درون هر خار صد نرگس و یاسمین و سوسن بر…

ادامه مطلب

از دفتر عمر ما یکتا ورقی مانده‌ست

از دفتر عمر ما یکتا ورقی مانده‌ست کز غیرت لطف آن جان در قلقی مانده‌ست بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر از خجلت…

ادامه مطلب

از بامدادان ساغری پر کرد خوش خماره‌ای

از بامدادان ساغری پر کرد خوش خماره‌ای چون فرقدی عرعرقدی شکرلبی مه پاره‌ای آن نرگس سرمست او و آن طره چون شست او و آن…

ادامه مطلب

آدمیی، آدمیی، آدمی

آدمیی، آدمیی، آدمی بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی آدمیی را همه در خود بسوز آن دمیی باش اگر محرمی کم زد آن ماه نو…

ادامه مطلب

کی باشد کاین قفس چمن گردد

کی باشد کاین قفس چمن گردد و اندرخور گام و کام من گردد این زهر کشنده انگبین بخشد وین خار خلنده یاسمن گردد آن ماه…

ادامه مطلب

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر بی‌رقیبش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر بس خطاها کرده‌ام دزدیده لیکن آرزوست با لب ترک…

ادامه مطلب

گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش

گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش ور قلعه‌ها…

ادامه مطلب

گر روی بگردانی تو پشت قوی داری

گر روی بگردانی تو پشت قوی داری کان روی چو خورشیدت صد گون کندت یاری من بی‌رخ چون ماهت گر روی به ماه آرم مه…

ادامه مطلب

گر لاش نمود راه قلاش

گر لاش نمود راه قلاش ای هر دو جهان غلام آن لاش ای دیده جهان و جان ندیده جانست جهان تو یک نفس باش گردیست…

ادامه مطلب

گر یار لطیف و باوفایی

گر یار لطیف و باوفایی ور از دل و جان از آن مایی خواهم که در این میان درآیی ای ماه بگو که کی برآیی…

ادامه مطلب

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان گفت که سلطان منم جان گلستان منم حضرت چون من شهی…

ادامه مطلب

گل سرخ دیدم شدم زعفرانی

گل سرخ دیدم شدم زعفرانی یکی لعل دیدم شدم زر کانی دلم چون ستاره شبی در نظاره به هر برج می‌شد به چرخ معانی چو…

ادامه مطلب

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی از جنبش او جنبش این پرده نبینی از تابش آن مه که در افلاک نهان است صد ماه…

ادامه مطلب

ما به تماشای تو بازآمدیم

ما به تماشای تو بازآمدیم جانب دریای تو بازآمدیم سیل غمت خانه دل را ببرد زود به صحرای تو بازآمدیم چون سر ما مطبخ سودای…

ادامه مطلب

ما صحبت همدگر گزینیم

ما صحبت همدگر گزینیم بر دامن همدگر نشینیم یاران همه پیشتر نشینید تا چهره همدگر ببینیم ما را ز درون موافقت‌هاست تا ظن نبری که…

ادامه مطلب

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را کو شنود…

ادامه مطلب

متاز ای دل سوی دریای ناری

متاز ای دل سوی دریای ناری که می‌ترسم که تاب نار ناری وجودت از نی و دارد نوایی ز نی هر دم نوایی نو برآری…

ادامه مطلب

مرا آن دلبر پنهان همی‌گوید به پنهانی

مرا آن دلبر پنهان همی‌گوید به پنهانی به من ده جان به من ده جان چه باشد این گران جانی یکی لحظه قلندر شو قلندر…

ادامه مطلب

مرا گویی چه سانی من چه دانم

مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل گرانی من چه…

ادامه مطلب

مرغ اندیشه که اندر همه دل‌ها بپری

مرغ اندیشه که اندر همه دل‌ها بپری به خدا کز دل و از دلبر ما بی‌اثری آفتابی که به هر روزنه‌ای درتابی از سر روزن…

ادامه مطلب

مستان می ما را هم ساقی ما باید

مستان می ما را هم ساقی ما باید با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید با آن همه حسن آن مه گر ناز کند…

ادامه مطلب

مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند

مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند مکن اسرار نهانی که وی اسرار بداند همه را از تو چو خاشاک بر آن آب…

ادامه مطلب

مطربم سرمست شد انگشت بر رق می‌زند

مطربم سرمست شد انگشت بر رق می‌زند پرده عشاق را از دل به رونق می‌زند رخت بربندید ای یاران که سلطان دو کون ایستاده بر…

ادامه مطلب

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان وگر نشنیده‌ای بستان به جان…

ادامه مطلب

من اگر نالم اگر عذر آرم

من اگر نالم اگر عذر آرم پنبه در گوش کند دلدارم هر جفایی که کند می رسدش هر جفایی که کند بردارم گر مرا او…

ادامه مطلب

من پیش از این می‌خواستم گفتار خود را مشتری

من پیش از این می‌خواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی…

ادامه مطلب

من سر نخورم که سر گران‌ست

من سر نخورم که سر گران‌ست پاچه نخورم که استخوان‌ست بریان نخورم که هم زیان‌ست من نور خورم که قوت جان‌ست من سر نخوهم که…

ادامه مطلب

منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم

منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم سر صندوق گشادم گهری دزدیدم ز زلیخای حرم چادر سر بربودم چو بدیدم رخ یوسف کف خود…

ادامه مطلب

مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان

مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد…

ادامه مطلب

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد پیاله‌ای به من آورد لاله که بخوری خورم چرا نخورم…

ادامه مطلب

می‌شدی غافل ز اسرار قضا

می‌شدی غافل ز اسرار قضا زخم خوردی از سلحدار قضا این چه کار افتاد آخر ناگهان این چنین باشد چنین کار قضا هیچ گل دیدی…

ادامه مطلب

نبشتست خدا گرد چهره دلدار

نبشتست خدا گرد چهره دلدار خطی که فاعتبروا منه یا اولی الابصار چو عشق مردم خوارست مردمی باید که خویش لقمه کند پیش عشق مردم…

ادامه مطلب

نشانی‌هاست در چشمش نشانش کن نشانش کن

نشانی‌هاست در چشمش نشانش کن نشانش کن ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب…

ادامه مطلب