چونک کمند تو دلم را کشید

چونک کمند تو دلم را کشید یوسفم از چاه به صحرا دوید آنک چو یوسف به چهم درفکند باز به فریادم هم او رسید چون…

ادامه مطلب

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی پرده او را مدر چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما زلف…

ادامه مطلب

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن بردار این طبق را زیرا خلیل حق را باغ…

ادامه مطلب

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی پنهان از او…

ادامه مطلب

چو دیوم عاشق آن یک پری شد

چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیو خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش را سری شد…

ادامه مطلب

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد برای ماه و هنجارش که…

ادامه مطلب

چه کارستان که داری اندر این دل

چه کارستان که داری اندر این دل چه بت‌ها می‌نگاری اندر این دل بهار آمد زمان کشت آمد کی داند تا چه کاری اندر این…

ادامه مطلب

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان…

ادامه مطلب

چند نظاره جهان کردن

چند نظاره جهان کردن آب را زیر که نهان کردن رنج گوید که گنج آوردم رنج را باید امتحان کردن آنک از شیر خون روان…

ادامه مطلب

چنان کز غم دل دانا گریزد

چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست چو ما را دید جا…

ادامه مطلب

چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن

چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن بسی صنعت نمی‌باید پریشان را فریبیدن بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون ولی چشمش نمی‌خواهد گران…

ادامه مطلب

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار نکردی آن چه گفتی یاد می‌دار نگفتی تا قیامت با تو جفتم کنون با جور جفتی یاد می‌دار مرا…

ادامه مطلب

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست ای آنک سال‌ها صفت روح می‌کنی بنمای یک صفت که…

ادامه مطلب

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت جان چست شد که تا بپرد وین تن…

ادامه مطلب

جان آمده در جهان ساده

جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده سیل آمد و درربود جان را آن سیل ز بحرها زیاده جان آب لطیف دیده…

ادامه مطلب

تو نقد قلب را از زر برون کن

تو نقد قلب را از زر برون کن وگر گوید زرم زوتر برون کن که بیگانه چو سیلاب است دشمن ز بامش تو بران وز…

ادامه مطلب

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم…

ادامه مطلب

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف…

ادامه مطلب

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی جان منی و یار من دولت…

ادامه مطلب

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو…

ادامه مطلب

تا چند تو پس روی به پیش آ

تا چند تو پس روی به پیش آ در کفر مرو به سوی کیش آ در نیش تو نوش بین به نیش آ آخر تو…

ادامه مطلب

پیش کش آن شاه شکرخانه را

پیش کش آن شاه شکرخانه را آن گهر روشن دردانه را آن شه فرخ رخ بی‌مثل را آن مه دریادل جانانه را روح دهد مرده…

ادامه مطلب

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر بدزدیدست جان…

ادامه مطلب

بیچاره کسی که زر ندارد

بیچاره کسی که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد بیچاره دلی که ماند بی‌تو طوطیست ولی شکر ندارد دارد هنر و هزار دولت افسوس…

ادامه مطلب

بیا ما چند کس با هم بسازیم

بیا ما چند کس با هم بسازیم چو شادی کم شود با غم بسازیم بیا تا با خدا خلوت گزینیم چو عیسی با چنین مریم…

ادامه مطلب

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر…

ادامه مطلب

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی به جان جمله مردان به درد جمله…

ادامه مطلب

بویی ز گردون می‌رسد با پرسش و دلداریی

بویی ز گردون می‌رسد با پرسش و دلداریی از دام تن وا می‌رهد هر خسته دل اشکاریی هر مرغ صدپر می‌شود سوی ثریا می‌پرد هر…

ادامه مطلب

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا که جان جان دعایی…

ادامه مطلب

به صورت یار من چون خشمگین شد

به صورت یار من چون خشمگین شد دلم گفت اه مگر با من به کین شد به صد وادی فرورفتم به سودا که چه چاره…

ادامه مطلب

ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری

ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری ای روی تو چون آتش وی بوی…

ادامه مطلب

به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت

به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت که سر و پا و سلامت نبود روز قیامت حشم عشق درآمد ربض شهر برآمد هله ای…

ادامه مطلب

به جان تو که مرو از میان کار مخسب

به جان تو که مرو از میان کار مخسب ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب هزار شب تو برای هوای خود…

ادامه مطلب

به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید

به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید حدیث عشق شکرریز جان فزا گوید اگر ز رنگ رخ یار ما خبر دارد ز لاله…

ادامه مطلب

بگو به گوش کسانی که نور چشم منند

بگو به گوش کسانی که نور چشم منند که باز نوبت آن شد که توبه‌ها شکنند هزار توبه و سوگند بشکنند آن دم که غمزه‌های…

ادامه مطلب

بگردان ساقیا آن جام دیگر

بگردان ساقیا آن جام دیگر بده جان مرا آرام دیگر به جان تو که امروزم ببینی که صبرم نیست تا ایام دیگر اگر یک ذره…

ادامه مطلب

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم برده ز فلک خرقه آورده که من عورم وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش او نیست منم…

ادامه مطلب

برو برو که به بز لایق است بزغاله

برو برو که به بز لایق است بزغاله برو که هست ز گاوان حیات گوساله برو برو که خران گله گله جمع شدند خر جوان…

ادامه مطلب

برخیز که جان است و جهان است و جوانی

برخیز که جان است و جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی آن حسن که در خواب همی‌جست زلیخا ای یوسف ایام به صد…

ادامه مطلب

بر منبرست این دم مذکر مذکر

بر منبرست این دم مذکر مذکر چون چشمه روانه مطهر مطهر بر منبری بلندی دانای هوشمندی بر پای منبر او مکرر مکرر هر لفظ او…

ادامه مطلب

بر آستانه اسرار آسمان نرسد

بر آستانه اسرار آسمان نرسد به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد گمان عارف در معرفت چو سیر کند هزار اختر و مه اندر…

ادامه مطلب

بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد

بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد شما دل‌ها نگه دارید مسلمانان که…

ادامه مطلب

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم بدان…

ادامه مطلب

بازرهان خلق را از سر و از سرکشی

بازرهان خلق را از سر و از سرکشی ای که درون دلی چند ز دل درکشی ای دل دل جان جان آمد هنگام آن زنده…

ادامه مطلب

باز درآمد طبیب از در رنجور خویش

باز درآمد طبیب از در رنجور خویش دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب تا جگر او…

ادامه مطلب

بار دیگر ملتی برساختی برساختی

بار دیگر ملتی برساختی برساختی سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی پرده…

ادامه مطلب

بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری صد رطل…

ادامه مطلب

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا می‌کشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی چون نه مرداری…

ادامه مطلب

آینه جان شده چهره تابان تو

آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او…

ادامه مطلب

این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست

این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست معنی چه…

ادامه مطلب