غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
ز آتش شهوت برآوردم تو را
ز آتش شهوت برآوردم تو را و اندر آتش بازگستردم تو را از دل من زادهای همچون سخن چون سخن من هم فروخوردم تو را…
روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر
روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر باده نکوست لیکن ساقی ز می نکوتر هر بستهای که باشد امروز برگشاید دل در مراد پیچد چون…
روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود
روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود قاصد ره داد شیر ور نه کی باور کند…
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما صحت تو صحت جان و…
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان به…
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت چون چنین است صنم پند مده عاشق را…
دیدم رخ خوب گلشنی را
دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را آن قبله و سجده گاه جان را آن عشرت و جای ایمنی را دل…
دوش دل عربده گر با کی بود
دوش دل عربده گر با کی بود مشت کی کردست دو چشمش کبود آن دل پرخواره ز عشق شراب هفت قدح از دگران برفزود مست…
دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم
دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم تابشی نو به نو از حسن و جمالش رسدم یا رب این بوی طرب از طرف…
دلا گر مرا تو ببینی ندانی
دلا گر مرا تو ببینی ندانی به جان آتشینم به رخ زعفرانی دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم…
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی ناموس و…
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم از این بند و از این دام زبون گیر بجستم فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی به اقبال…
درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
درخت و برگ برآید ز خاک این گوید که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید تو را اگر نفسی ماند جز که عشق…
در طریقت دو صد کمین دارم
در طریقت دو صد کمین دارم لیک صد چشم خرده بین دارم این نشانها که بر رخم پیداست دانک از شاه همنشین دارم آن یکی…
در خون دلم رسید فتوی
در خون دلم رسید فتوی از جمله مفتیان معنی با خلق بگو که دور باشید از زرق من و فسوس دعوی با دل گفتم چنین…
در این سرما و باران یار خوشتر
در این سرما و باران یار خوشتر نگار اندر کنار و عشق در سر نگار اندر کنار و چون نگاری لطیف و خوب و چست…
خیک دل ما مشک تن ما
خیک دل ما مشک تن ما خوش نازکنان بر پشت سقا از چشمه جان پر کرد شکم کای تشنه بیا ای تشنه بیا سقا پنهان…
خوش بود گر کاهلی یک سو نهی
خوش بود گر کاهلی یک سو نهی وز همه یاران تو زوتر برجهی هست سرتیزی شعار شیر نر هست دم داری در این ره روبهی…
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه آن…
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد گیرم کز او بگردی شاه و امیر و فردی…
خداوند خداوندان اسرار
خداوند خداوندان اسرار زهی خورشید در خورشید انوار ز عشق حسن تو خوبان مه رو به رقص اندر مثال چرخ دوار چو بنمایی ز خوبی…
حد البشیر بشاره یا جار
حد البشیر بشاره یا جار دهش الفؤاد بما حداه و حاروا سمعوا نداء الحق من فم طارق قرب الخیام الیکم و الدار و دنا کریم…
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست از هوا و شهوت ای جان آب و گل…
چون دل جانا بنشین بنشین
چون دل جانا بنشین بنشین چون جان بیجا بنشین بنشین بلکا دلکا کم کن یغما ای خوش سیما بنشین بنشین عمری گشتی همچون کشتی اندر…
چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن چون ببینی ابر را از اشک چاکر یاد کن چون ببینی ماه نو را همچو من بگداخته…
چو عشق آمد که جان با من سپاری
چو عشق آمد که جان با من سپاری چرا زوتر نگویی کآری آری جهان سوزید ز آتشهای خوبان جمال عشق و روی عشق باری چو…
چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی
چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی بپیما پنج پیمانه به یک پیمانهای ساقی ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن پس آنگه…
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من مه که نشانده تو است لابه کنان به پیش تو…
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم بدان شه که مرا آورد کلی روی…
چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی
چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی مگر تو فکر منحوسی که جز بر غم نمیگردی چو آمد موسی عمران چرا از آل…
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم آن کمیت عربی را که فلک پیمای است وقت زین است و…
چشمها وا نمیشود از خواب
چشمها وا نمیشود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب بنگر آخر که بیقرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب گشت شب دیر…
چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی
چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی فرورفتی به خود غمخواره گشتی تو را من پاره پاره جمع کردم چرا از وسوسه صدپاره گشتی ز دارالملک…
جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید جز نور بخش کردن خود از قمر چه آید جز رنگهای دلکش از گلستان چه…
جانا بیار باده که ایام میرود
جانا بیار باده که ایام میرود تلخی غم به لذت آن جام میرود جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست نی نفس کوردل…
جان جانی و جان صد جانی
جان جانی و جان صد جانی میزنی نعرههای پنهانی هر کی کر نیست بشنود وصفت نعل معکوس و خفیه میرانی غیر احمق به فهم این…
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی و آنگهان بنویسی…
تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی
تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی تو که نکته جهانی ز چه نکته میجهانی تو کدام و من کدامم تو چه نام…
تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم
تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم چو زان یوسف جدا…
تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن ماهی که در گردون نگنجی تو آن آبی که در جیحون نگنجی تو آن دری که از دریا فزونی تو آن کوهی که…
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی هزار کوزه زرین به جای آن بدهم مگیر سخت مرا ز آنچ رفت…
تا عشق تو سوخت همچو عودم
تا عشق تو سوخت همچو عودم یک عقده نماند از وجودم گه باروی چرخ رخنه کردم گه سکه آفتاب سودم چون مه پی آفتاب رفتم…
تا بنستانی تو انصاف از جهود خیبری
تا بنستانی تو انصاف از جهود خیبری جان به جانان کی رسانی دل به حضرت کی بری جعفر طیاروار ار آب و از گل کی…
پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود از شراب لایزالی جان ما مخمور بود ما به بغداد جهان جان اناالحق میزدیم…
پرده بگردان و بزن ساز نو
پرده بگردان و بزن ساز نو هین که رسید از فلک آواز نو تازه و خندان نشود گوش و هوش تا ز خرد درنرسد راز…
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بیایید بیایید به گلزار بگردیم بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم بیایید که امروز به اقبال و به پیروز چو عشاق نوآموز بر آن…
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند جمال ماه نورافشان بدان رخسار میماند به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره که از سوز…
بیا بیا که تو از نادرات ایامی
بیا بیا که تو از نادرات ایامی برادری پدری مادری دلارامی به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد گزاف نیست برادر چنین نکونامی تو…
بی یار مهل ما را بییار مخسب امشب
بی یار مهل ما را بییار مخسب امشب زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم این بار ببین…
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان تا…