سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را

سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را از صبوحی‌های شاه آگاه کن فساق را از عنایت‌های آن شاه حیات انگیز ما جان نو…

ادامه مطلب

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود به هر کجا عدم آید وجود کم گردد…

ادامه مطلب

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی گر نمی‌جستی جنون ما چرا می‌ریختی ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب نور رقص انگیز را…

ادامه مطلب

ساقی برخیز کان مه آمد

ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بی‌گه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم نبود این سعادت…

ادامه مطلب

زندگانی مجلس سامی

زندگانی مجلس سامی باد در سروری و خودکامی نام تو زنده باد کز نامت یافتند اصفیا نکونامی می‌رسانم سلام و خدمت‌ها که رهی را ولی…

ادامه مطلب

ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم

ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او که از…

ادامه مطلب

ز شمس دین طرب نوبهار بازآید

ز شمس دین طرب نوبهار بازآید نشاط بلبله و سبزه زار بازآید کرانه کرد دلم از نبیذ و از ساقی چو وصل او بگشاید کنار…

ادامه مطلب

ز بعد وقت نومیدی امیدیست

ز بعد وقت نومیدی امیدیست به زیر کوری اندر سینه دیدیست نبینی نور چون دانی تو کوری سیه نادیده کی داند سپیدیست قرین صد هزاران…

ادامه مطلب

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش هر آنچ از فقر کار آید به باغ…

ادامه مطلب

روزن دل! آه چه خوش روزنی

روزن دل! آه چه خوش روزنی یا تو مگر روزن یار منی عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی روزن آن خانه…

ادامه مطلب

رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی

رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی بست مرا از طعام دود دل مطبخی رزق جهان می‌دهد خویش نهان می‌کند گاه وصال او بخیل…

ادامه مطلب

رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم

رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم تا چشم‌ها…

ادامه مطلب

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا رستم از این بیت و غزل ای…

ادامه مطلب

ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد

ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد مو به موی ما بدان سر جعفر طیار باد ذره‌ها بر آفتابت هر زمان بر می‌زنند هر که…

ادامه مطلب

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته هم خلوت و هم بی‌گه در دیر صفا رفته با آن مه بی‌نقصان سرمست شده رقصان…

ادامه مطلب

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن همچو کسان بی‌گنه روی به آسمان مکن رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی…

ادامه مطلب

دلی دارم که گرد غم نگردد

دلی دارم که گرد غم نگردد میی دارم که هرگز کم نگردد دلی دارم که خوی عشق دارد که جز با عاشقان همدم نگردد خطی…

ادامه مطلب

دلا در روزه مهمان خدایی

دلا در روزه مهمان خدایی طعام آسمانی را سرایی در این مه چون در دوزخ ببندی هزاران در ز جنت برگشایی نخواهد ماند این یخ…

ادامه مطلب

دل دل دل تو دل مرا مرنجان

دل دل دل تو دل مرا مرنجان چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه مرو مرو ز…

ادامه مطلب

دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم

دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق دارم به گرد شمع سمع تو دعاهاام…

ادامه مطلب

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی چهل…

ادامه مطلب

در شهر شما یکی نگاریست

در شهر شما یکی نگاریست کز وی دل و عقل بی‌قراریست هر نفسی را از او نصیبیست هر باغی را از او بهاریست در هر…

ادامه مطلب

در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری

در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری و آن لطف بی‌حد زان کند تا هیچ از حد نگذری با صوفیان صاف…

ادامه مطلب

در این سرما سر ما داری امروز

در این سرما سر ما داری امروز سر عیش و تماشا داری امروز تویی خورشید و ما پیشت چو ذره که ما را بی‌سر و…

ادامه مطلب

خیز که امروز جهان آن ماست

خیز که امروز جهان آن ماست جان و جهان ساقی و مهمان ماست در دل و در دیده دیو و پری دبدبه فر سلیمان ماست…

ادامه مطلب

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود فرش تن نور دیده خوش بود مرغ جان بپریده جان نادیده خسیس شده جان دیده رسیده در دیده جان زرین و جان سنگین…

ادامه مطلب

خنک جانی که او یاری پسندد

خنک جانی که او یاری پسندد کز او دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بی‌شادی دهان کس نخندد تو…

ادامه مطلب

خشم مرو خواجه! پشیمان شوی

خشم مرو خواجه! پشیمان شوی جمع نشین، ورنه پریشان شوی طیره مشو خیره مرو زین چمن ورنه چو جغدان سوی ویران شوی گر بگریزی ز…

ادامه مطلب

خبر کن ای ستاره یار ما را

خبر کن ای ستاره یار ما را که دریابد دل خون خوار ما را خبر کن آن طبیب عاشقان را که تا شربت دهد بیمار…

ادامه مطلب

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید به هر طرف که بگردید رو بگردانید که جان ویست به عالم اگر شما جسمید که جان جمله جان‌هاست اگر…

ادامه مطلب

چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر

چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر ای که در خوابت ندیده آدم و ذریتش…

ادامه مطلب

چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی

چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی چون برپری سوی فلک همچون ملک مه رو شوی گر همچو روغن سوزدت خود روشنی…

ادامه مطلب

چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی

چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی بگشا در عنایت که ستون صد جهانی چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش…

ادامه مطلب

چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی

چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی اگر نالایقم جانا شوم لایق به فر…

ادامه مطلب

چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی

چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی تو اگر لطف گزینی و اگر بر…

ادامه مطلب

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این بلی ولیک بده اولا شراب گزین بده به خمس مبارک مرا ششم جامی بگو بگیر و درآشام…

ادامه مطلب

چه حریصی که مرا بی‌خور و بی‌خواب کنی

چه حریصی که مرا بی‌خور و بی‌خواب کنی درکشی روی و مرا روی به محراب کنی آب را در دهنم تلختر از زهر کنی زهره‌ام…

ادامه مطلب

چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی

چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی درون روزن عالم چو روز بخت فتادی هزار سوسن نادر ز روی گل بشکفتی هزار رسم دل افزا…

ادامه مطلب

چند بوسه وظیفه تعیین کن

چند بوسه وظیفه تعیین کن به شکرخنده‌ایم شیرین کن آن دلت را خدای نرم کناد این دعای خوش است آمین کن مگر این را به…

ادامه مطلب

چشمم همی‌پرد مگر آن یار می‌رسد

چشمم همی‌پرد مگر آن یار می‌رسد دل می‌جهد نشانه که دلدار می‌رسد این هدهد از سپاه سلیمان همی‌پرد وین بلبل از نواحی گلزار می‌رسد جامی…

ادامه مطلب

جور و جفا و دوریی کان کنکار می‌کند

جور و جفا و دوریی کان کنکار می‌کند بر دل و جان عاشقان چون کنه کار می‌کند هم تک یار یار کو راحت مطلقست او…

ادامه مطلب

جز جانب دل به دل نیاییم

جز جانب دل به دل نیاییم یک لحظه برون دل نپاییم ماننده نای سربریده بی‌برگ شدیم و بانواییم همچون جگر کباب عاشق جز آتش عشق…

ادامه مطلب

جان و سر تو که بگو بی‌نفاق

جان و سر تو که بگو بی‌نفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق روی چو خورشید تو بخشش کند روز وصالی که ندارد فراق…

ادامه مطلب

جان جان مایی، خوشتر از حلوایی

جان جان مایی، خوشتر از حلوایی چرخ را پر کردزینت و زیبایی دایهٔ هستیها، چشمهٔ مستیها سرده مستانی، و افت سرهایی باغ و گنج خاکی،…

ادامه مطلب

توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم

توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم زان کس که کند توبه زین واقعه بیزارم مجنون ز غم لیلی چون توبه نکرد ای جان…

ادامه مطلب

تو عاشقی چه کسی از کجا رسیدستی

تو عاشقی چه کسی از کجا رسیدستی مرا چه می‌نگری کژ به شب خریدستی چه ظلم کردم بر تو که چون ستم زدگان کله زدی…

ادامه مطلب

تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم

تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی…

ادامه مطلب

تو آسمان منی من زمین به حیرانی

تو آسمان منی من زمین به حیرانی که دم به دم ز دل من چه چیز رویانی زمین خشک لبم من ببار آب کرم زمین…

ادامه مطلب

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند نماند بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند حیله بکند لیک خدایی نتواند گامی دو چنان…

ادامه مطلب

تا عاشق آن یارم بی‌کارم و بر کارم

تا عاشق آن یارم بی‌کارم و بر کارم سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم ماننده مریخی با ماه و فلک خشمم وز چرخ کله زرین در…

ادامه مطلب