غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
آب حیوان باید مر روح فزایی را
آب حیوان باید مر روح فزایی را ماهی همه جان باید دریای خدایی را ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد این عرصه کجا…
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه من آب تیره گشته…
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت…
ای اهل صبوح در چه کارید
ای اهل صبوح در چه کارید شب میگذرد روا مدارید ماننده آفتاب رخشان از جام صبوح سر برآرید ای شب شمران اگر شمارست باری شب…
ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم خورشید او را ذرهام این رقص از او آموختم ای مه نقاب روی او ای آب…
آه که دلم برد غمزههای نگاری
آه که دلم برد غمزههای نگاری شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه درد و غم چون تو یار…
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او…
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر محروم ز آتش تو جز…
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک سربسته به زرینک چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو مرگ…
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن از آب حیات تو دور است به ذات…
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود شادی شبهای ما کز مشک و عنبر…
آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی
آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی تشویش مسلمانی ای مه تو که را مانی من واله یزدانم در حلقه مردانم زین بیش نمیدانم ای…
امروز نیم ملول شادم
امروز نیم ملول شادم غم را همه طاق برنهادم بر سبلت هر کجا ملولی است گر میر من است و اوستادم امروز میان به عیش…
امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم
امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم دل باده تو خورده وز خانه…
آمدم من بیدل و جان ای پسر
آمدم من بیدل و جان ای پسر رنگ من بین نقش برخوان ای پسر نی غلط من نامدم تو آمدی در وجود بنده پنهان ای…
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
آمد بهار خرم و آمد رسول یار مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ مگذار…
الا میر خوبان هلا تا نرنجی
الا میر خوبان هلا تا نرنجی بهانه نگیری و از ما نرنجی تویی یار غارم امید تو دارم که سر را نخارم نگارا نرنجی تو…
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت که…
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد اگر به آب ریاضت برآوری غسلی همه کدورت دل…
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز بوی رنگ و…
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی اقتلونی ذاب جسمی قدح القهوه قسمی هله بشکن قفس ای…
از مه من مست دو صد مشتری
از مه من مست دو صد مشتری غمزه او سحر دو صد سامری هر نفسی شعله زند دین از او سوز نهد در جگر کافری…
از دور بدیده شمس دین را
از دور بدیده شمس دین را فخر تبریز و رشک چین را آن چشم و چراغ آسمان را آن زنده کننده زمین را ای گشته…
از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله افکند در سر من آنچ از سرم برآرد نو…
از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
از آتش ناپیدا دارم دل بریانی فریاد مسلمانان از دست مسلمانی شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی…
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف همچو…
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود پس من اگر آدمیم…
گر این سلطان ما را بنده باشی
گر این سلطان ما را بنده باشی همه گریند و تو در خنده باشی وگر غم پر شود اطراف عالم تو شاد و خرم و…
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را…
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
گر دم از شادی وگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم…
گر عید وصل تست منم خود غلام عید
گر عید وصل تست منم خود غلام عید بهر تست خدمت و سجده و سلام عید تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم از…
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز گر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز گر چه چون تاری ز زخمش زخمه…
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر آه ندارم گهر گفت نداری بخر از گهرم دام کن ور نبود وام کن خانه غلط کردهای عاشق…
گفتی که زیان کنی زیان گیر
گفتی که زیان کنی زیان گیر گفتی که تو ملحدی چنان گیر گفتی که تو روبهی نهای شیر ما را سقط همه سگان گیر گفتی…
گویم سخن لب تو یا نی
گویم سخن لب تو یا نی ای لعل لب تو را بها نی ای گفته ما غلام آن دم کان جا همگی تویی و ما…
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم یک حمله مردانه مستانه بکردیم تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم…
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز…
مال است و زر است مکسب تن
مال است و زر است مکسب تن کسب دل دوستی فزودن بستان بیدوست هست زندان زندان با دوست هست گلشن گر لذت دوستی نبودی نی…
مبارکی که بود در همه عروسیها
مبارکی که بود در همه عروسیها در این عروسی ما باد ای خدا تنها مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید مبارکی ملاقات آدم…
مرا اقبال خندانید آخر
مرا اقبال خندانید آخر عنان این سو بگردانید آخر زمانی مرغ دل بربسته پر بود بدادش پر و پرانید آخر زهی باغی که خندانید از…
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان دل من می نیارامد که من با دل…
مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار
مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو گر…
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان مست ز خود میشوی کیست دگر در جهان عاقبت امر رست مرغ فلک از قفس عاقبت امر جست تیر…
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند کافر و مؤمن گر از…
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن نام شمس الدین به گوشت بهتر است از جسم…
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار تو دریای الهی همه خلق چو ماهی چو خشک…
من اگر پرغم اگر خندانم
من اگر پرغم اگر خندانم عاشق دولت آن سلطانم هوس عشق ملک تاج من است اگرم تاج دهی نستانم رنگ شاخ گل او برگ من…
من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی
من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی ای مست مکش محشر بازآی ز شور و…
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان بر رخم خطی نبشت و من نهان می داشتم…
منم از جان خود بیزار بیزار
منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار مرا خود جان و دل بهر تو باید که قربان تو باشد…