غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم من مرد غریبم نه از این شهر جهانم گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد دانم…
ای چشم و چراغ شهریاری
ای چشم و چراغ شهریاری والله به خدا که آن تو داری شمعی که در آسمان نگنجد از گوشه سینهای برآری خورشید به پیش نور…
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا و نلت خیر ریاض فنعم ما سکنا و زال عنک فراق امر من صبر و محنه فتنتنا و خاب…
ای تو پناه همه روز محن
ای تو پناه همه روز محن بازسپردم به تو من خویشتن قلزم مهری که کناریش نیست قطره آن الفت مرد است و زن شیر دهد…
ای بگفته در دلم اسرارها
ای بگفته در دلم اسرارها وی برای بنده پخته کارها ای خیالت غمگسار سینهها ای جمالت رونق گلزارها ای عطای دست شادی بخش تو دست…
ای ببرده دل تو قصد جان مکن
ای ببرده دل تو قصد جان مکن و آنچ من کردم تو جانا آن مکن بنگر اندر درد من گر صاف نیست درد خود مفرستم…
ای آنک از میانه کران میکنی مکن
ای آنک از میانه کران میکنی مکن با ما ز خشم روی گران میکنی مکن دربند سود خویشی و اندر زیان ما کس زین نکرد…
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی از…
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب چنگ دجال از درون و…
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان خود…
انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر جانم فدات ای مژده ور…
آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند اول نماید مار کر…
آن شاخ خشک است و سیههان ای صبا بر وی مزن
آن شاخ خشک است و سیههان ای صبا بر وی مزن ای زندگی باغها وی رنگ بخش مرد و زن هان ای صبای خوب خد…
آن خوب را طلب کن اندر میان حوران
آن خوب را طلب کن اندر میان حوران مشنو کسی که گوید آن فتنه را مشوران در دل چو نقش بندد جان از طرب بخندد…
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام این دم مست توام رطل دگر دردهم تا…
امروز سرکشان را عشقت جلوه کردن
امروز سرکشان را عشقت جلوه کردن آورد بار دیگر یک یک ببسته گردن رو رو تو در گلستان بنگر به گل پرستان یک لحظه سجده…
امروز جمال تو سیمای دگر دارد
امروز جمال تو سیمای دگر دارد امروز لب نوشت حلوای دگر دارد امروز گل لعلت از شاخ دگر رستست امروز قد سروت بالای دگر دارد…
آمد سرمست سحر دلبرم
آمد سرمست سحر دلبرم بیخود و بنشست به مجلس برم گرم شد و عربده آغاز کرد گفت که تو نقشی و من آزرم تو به…
الیوم من الوصل نسیم و سعود
الیوم من الوصل نسیم و سعود الیوم اری الحب علی العهد فعودوا رفتهست رقیب و بر آن یار نبود او بیزحمت دشمن دم عشاق شنود…
الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی
الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی الا ای کان کان کان چو با مایی چه میترسی ز لا و لم مسلم شو…
اگر سرمست اگر مخمور باشم
اگر سرمست اگر مخمور باشم مهل کز مجلس تو دور باشم رخم از قبله جان نور گیرد چو با یاد تو اندر گور باشم قرارم…
اگر چه لطیفی و زیبالقایی
اگر چه لطیفی و زیبالقایی به جان بقا رو ز جان هوایی هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان وفا زو چه جویی ببین…
اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان
اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل…
از یکی آتش برآوردم تو را
از یکی آتش برآوردم تو را در دگر آتش بگستردم تو را از دل من زادهای همچون سخن چون سخن آخر فروخوردم تو را با…
از سوی دل لشکر جان آمدند
از سوی دل لشکر جان آمدند لشکر پیدا و نهان آمدند جامه صبر من از آن چاک شد کز ره جان جامه دران آمدند چادر…
از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی اشتر در او نگنجد با آن همه درازی آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن…
از اول امروز چو آشفته و مستیم
از اول امروز چو آشفته و مستیم آشفته بگوییم که آشفته شدستیم آن ساقی بدمست که امروز درآمد صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم…
آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی
آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی ای ماه رو تشریف ده مر آسمان را ساعتی ای آن که هستت در سخن مستی میهای کهن…
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ…
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان…
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار…
گر چه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی
گر چه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی و آنک نفی محض باشد گر چه اثباتی کنی آنک او رد دل است از بددرونیهای…
گر شراب عشق کار جان حیوانیستی
گر شراب عشق کار جان حیوانیستی عشق شمس الدین به عالم فاش و یک سانیستی گر نه در انوار غیرت غرق بودی عشق او حلقه…
گر ناز تو را به گفت نارم
گر ناز تو را به گفت نارم مهر تو درون سینه دارم بیمهر تو گر گلی ببویم در حال بسوز همچو خارم ماننده ماهی ار…
گستاخ مکن تو ناکسان را
گستاخ مکن تو ناکسان را در چشم میار این خسان را درزی دزدی چو یافت فرصت کم آرد جامه رسان را ایشان را دار حلقه…
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم اما…
گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی
گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی گهی به هجر گرایی چه آفتی چه بلایی گهی جمال بتانی گهی ز بت شکنانی گهی نه…
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید لحظهای قصه آن غمزه خون ریز کنید در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم زان شکرهای خدایانه شکرریز…
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در…
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی…
ماییم و دو چشم و جان خیره
ماییم و دو چشم و جان خیره بنگر تو به عاشقان خیره تو چون مه و ما به گرد رویت سرگشته چو آسمان خیره عقل…
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم آوازه آن…
مرا چون تا قیامت یار اینست
مرا چون تا قیامت یار اینست خراب و مست باشم کار اینست ز کار و کسب ماندم کسبم اینست رخا زر زن تو را دینار…
مرا میگفت دوش آن یار عیار
مرا میگفت دوش آن یار عیار سگ عاشق به از شیران هشیار جهان پر شد مگر گوشت گرفتست سگ اصحاب کهف و صاحب غار قرین…
مرگ ما هست عروسی ابد
مرگ ما هست عروسی ابد سر آن چیست هو الله احد شمس تفریق شد از روزنهها بسته شد روزنهها رفت عدد آن عددها که در…
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این آمد بهار خرم و گشتند همنشین صورت نداشتند مصور شدند خوش یعنی مخیلات مصورشده ببین دهلیز دیده…
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو ای شه و سلطان ما ای طربستان ما در حرم جان ما بر…
مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم
مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم من و بالای مناره که تمنای تو دارم ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم…
من از کی باک دارم خاصه که یار با من
من از کی باک دارم خاصه که یار با من از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من کی خشک لب بمانم کان جو…
من بسازم ولیک کی شاید
من بسازم ولیک کی شاید زاغ با طوطیان شکر خاید هر یکی را ولایتست جدا کژ با راست راست کی آید گر چه طوطی خود…