غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایهای
آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایهای آفتاب او نهشت اندر دو عالم سایهای آفتاب و چرخ را چون ذرهها برهم زند وز جمال خود دهدشان…
اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک جمع مستان میرسند اندک اندک می پرستان میرسند دلنوازان نازنازان در ره اند گلعذاران از گلستان میرسند اندک اندک زین جهان هست و…
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده است وانگهان از…
آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش
آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جانها…
آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
آن صبح سعادتها چون نورفشان آید آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید خور نور درخشاند پس نور برافشاند تن گرد چو بنشاند…
آن ره که بیامدم کدامست
آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه ده اگر کسی…
آن به که مرا تمکین نکنی
آن به که مرا تمکین نکنی تا همچو خودم گرگین نکنی بر روی منه تو دست مرا تا مست مرا غمگین نکنی تو رنگرزی، تو…
امروز من و باده و آن یار پری زاده
امروز من و باده و آن یار پری زاده احسنت زهی خرم شاباش زهی باده بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به بر حلقه هر…
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم کان یوسف خوبان…
آمدم باز تا چنان گردم
آمدم باز تا چنان گردم که چو خورشید جمله جان گردم سر خم رحیق بگشایم سرده بزم سرخوشان گردم عشرت اکنون علم به صحرا زد…
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود هم…
الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی
الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی روان کن کشتی وصلت برای پیر کنعانی یکی کشتی که این دریا ز نور او بگیرد چشم…
اگر گلهای رخسارش از آن گلشن بخندیدی
اگر گلهای رخسارش از آن گلشن بخندیدی بهار جان شدی تازه نهال تن بخندیدی وگر آن جان جان جان به تنها روی بنمودی تنم از…
اگر خورشید جاویدان نگشتی
اگر خورشید جاویدان نگشتی درخت و رخت بازرگان نگشتی دو دست کفشگر گر ساکنستی همیشه گربه در انبان نگشتی اگر نه عشوههای باد بودی سر…
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه بدین…
افتادم افتادم در آبی افتادم
افتادم افتادم در آبی افتادم گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم بر دف نی بر نی نی یک لحظه بیگارم بر خم نی بر می…
از ما مرو ای چراغ روشن
از ما مرو ای چراغ روشن تا زنده شود هزار چون من تا بشکفد از درون هر خار صد نرگس و یاسمین و سوسن بر…
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر از خجلت…
از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمارهای
از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمارهای چون فرقدی عرعرقدی شکرلبی مه پارهای آن نرگس سرمست او و آن طره چون شست او و آن…
آدمیی، آدمیی، آدمی
آدمیی، آدمیی، آدمی بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی آدمیی را همه در خود بسوز آن دمیی باش اگر محرمی کم زد آن ماه نو…
کی باشد اختری در اقطار
کی باشد اختری در اقطار در برج چنین مهی گرفتار آواره شده ز کفر و ایمان اقرار به پیش او چو انکار کس دید دلی…
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی گر سر برون کردی…
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهار جانها تازه کند دل تو را بوی سلام یار من لخلخه بهار من…
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو آفتاب و فلک اندر کنف…
گر گریزی به ملولی ز من سودایی
گر گریزی به ملولی ز من سودایی روکشان دست گزان جانب جان بازآیی زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش دست از او…
گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی
گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی ای شاد که خلقستی ای خوش که جهانستی گر نقش پذیرفتی در شش جهت عالم بالا همه باغستی پستی…
گفت کسی خواجه سنایی بمرد
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد…
گل خندان که نخندد چه کند
گل خندان که نخندد چه کند علم از مشک نبندد چه کند نار خندان که دهان بگشادست چونک در پوست نگنجد چه کند مه تابان…
گیرم که بود میر تو را زر به خروار
گیرم که بود میر تو را زر به خروار رخساره چون زر ز کجا یابد زردار از دلشده زار چو زاری بشنیدند از خاک برآمد…
ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی
ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی آن جام سفالین کو؟ وان راوق…
ما شادتریم یا تو ای جان
ما شادتریم یا تو ای جان ما صافتریم یا دل کان در عشق خودیم جمله بیدل در روی خودیم مست و حیران ما مستتریم یا…
مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی
مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی شیری است که میجوشد خونی است نمیخسبد خربنده…
مثال باز رنجورم زمین بر من ز بیماری
مثال باز رنجورم زمین بر من ز بیماری نه با اهل زمین جنسم نه امکان است طیاری چو دست شاه یاد آید فتد آتش به…
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو چو سایه خسپم و کاهل مرا اگر جویی…
مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد یکی پیمانهای دارم که بر دریا همیخندد…
مرحبا ای پرده تو آن پردهای
مرحبا ای پرده تو آن پردهای کز جهان جان نشان آوردهای برگذر از گوش و بر جانها بزن ز آنک جان این جهان مردهای درربا…
مست و خوشی باده کجا خوردهٔ؟
مست و خوشی باده کجا خوردهٔ؟ این مه نو چیست که آوردهای؟ ساغر شاهانه گرفتی به کف گلشکر نادره پروردهای پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟…
مشنو حیلت خواجه هله ای دزد شبانه
مشنو حیلت خواجه هله ای دزد شبانه بشلولم بشلولم مجه از روزن خانه بمشو غره پرستش بمده ریش به دستش وگرت شاه کند او که…
مطربا عیش و نوش از سر گیر
مطربا عیش و نوش از سر گیر یک دو ابریشمک فروتر گیر ننگ بگذار و با حریف بساز جنگ بگذار جام و ساغر گیر لطف…
مگر دانید با دلبر به حق صحبت و یاری
مگر دانید با دلبر به حق صحبت و یاری هر آنچ دوش میگفتم ز بیخویشی و بیماری وگر ناگه قضاء الله از اینها بشنود آن…
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم نه پی زمر و قمارم…
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست چونک شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست چون دماغ است و سر استت مکن استیزه بخسب…
من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم
من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم آنک خم را ساخت هم او می شناسد خوی خم کوزهها محتاج خم و خمها محتاج…
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم که بر آن کس که نه عاشق بجز انکار ندارم دل غیر تو نجویم سوی غیر…
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد استیزه…
می گریزد از ما و ما قوامش داریم
می گریزد از ما و ما قوامش داریم زن زنانش آریم کش کشانش آریم می دود آن زیبا بر گل و سوسنها گو بیا ما…
میزن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی
میزن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی یا پرده رهاوی یا پرده رهایی بی زیر و بیبم تو ماییم در غم تو در نای…
نتانی آمدن این راه با من
نتانی آمدن این راه با من کجا دارد هریسه پای روغن ولی همراهی و با تو بسازم که چشم من به روی توست روشن چو…
نشانت کی جوید که تو بینشانی
نشانت کی جوید که تو بینشانی مکانت کی یابد که تو بیمکانی چه صورت کنیمت که صورت نبندی که کفست صورت به بحر معانی از…
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟! چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟! چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی که گویی که هرگز مرا خود ندیدی…