غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
شیردلا صد هزار شیردلی کردهای
شیردلا صد هزار شیردلی کردهای در کرم از آفتاب نیز سبق بردهای چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی بشکن سوگند را گر به خدا…
شعر من نان مصر را ماند
شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آنک بر او نشیند گرد…
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن چو فتادی به چاه و گو…
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی عشق جامه میدراند عقل بخیه میزند هر دو…
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی از در دل…
سلمک الله نیست مثل تو یاری
سلمک الله نیست مثل تو یاری نیست نکوتر ز بندگی تو کاری ای دل گفتی که یار غار منست او هیچ نگنجد چنین محیط به…
سر نهاده بر قدمهای بت چین نیستی
سر نهاده بر قدمهای بت چین نیستی ز آنک مسی در صفت خلخال زرین نیستی راست گو جانا که امروز از چه پهلو خاستی چیز…
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری که گریزید ز خود در چمن بیخبری رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش که…
ساقیا عربده کردیم که در جنگ شویم
ساقیا عربده کردیم که در جنگ شویم می گلرنگ بده تا همه یک رنگ شویم صورت لطف سقی الله تویی در دو جهان رخ می…
ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم برگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم آن ساقی بایستم چون دید که سرمستم بگرفت…
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو…
زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست از دور ببینی تو مرا شخص رونده آن…
ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم
ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم شکم ار زار بگرید من عیار بخندم مثل بلبل مستم قفس خویش شکستم سوی بالا بپریدم که…
ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل
ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ…
ز اول بامداد سرمستی
ز اول بامداد سرمستی ور نه دستار کژ چرا بستی سخت مستست چشم تو امروز دوش گویی که صرف خوردستی جان مایی و شمع مجلس…
روی تو به رنگریز کان ماند
روی تو به رنگریز کان ماند زلف تو به نقش بند جان ماند گر سایه برگ گل فتد بر تو بر عارض نازکت نشان ماند…
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش خواهی که تا بدانی…
رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود
رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم…
رضیت بما قسمالله لی
رضیت بما قسمالله لی و فوضت امری دلی خالقی لقد احسنالله فیما مضی کذالک یحسن فیما بقی ایا ساقی جان هر متقی بگردان چو مردان،…
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان…
دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دیده خون گشت و خون نمیخسبد دل من از جنون نمیخسبد مرغ و ماهی ز من شده خیره کاین شب و روز چون نمیخسبد پیش…
دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی
دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی اختر و گردون اختر و گردون برده ز زهره جام حبیبی جمله جانها جمله…
دوش از بت من جهان چه میشد
دوش از بت من جهان چه میشد وز ماه من آسمان چه میشد در پیش رخش چه رقص میکرد وز آتش عشق جان چه میشد…
دلاراما چنین زیبا چرایی
دلاراما چنین زیبا چرایی چنین چست و چنین رعنا چرایی گرفتم من که جانی و جهانی چنین جان و جهان آرا چرایی گرفتم من که…
دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد
دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد کنون من هم نمیگنجم کز او این خانه پر باشد ز شیرینی حدیثش شب شکافیدست جان…
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی بیا ای ساقی لب گز…
دریغا کز میان ای یار رفتی
دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی بسی زنهار گفتی لابه کردی چه سود از حکم بیزنهار رفتی به هر…
در عشق قدیم سال خوردیم
در عشق قدیم سال خوردیم وز گفت حسود برنگردیم زین دمدمهها زنان بترسند بر ما تو مخوان که مرد مردیم مردانه کنیم کار مردان پنهان…
در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی
در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت کار…
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن تا…
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه…
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم ولی ز چشم جهان…
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی هم تو سلام علیک هم تو علیک السلام طبل خدایی…
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش زیرا همه رنج…
خداوندا مده آن یار را غم
خداوندا مده آن یار را غم مبادا قامت آن سرو را خم تو می دانی که جان باغ ما اوست مبادا سرو جان از باغ…
حسودان را ز غم آزاد کردم
حسودان را ز غم آزاد کردم دل گله خران را شاد کردم به بیدادان بدادم داد پنهان ولی در حق خود بیداد کردم چو از…
چونک درآییم به غوغای شب
چونک درآییم به غوغای شب گرد برآریم ز دریای شب خواب نخواهد بگریزد ز خواب آنک بدیدست تماشای شب بس دل پرنور و بسی جان…
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی کاهل روان ره را در کار میکشانی ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی دامان جان بگیری…
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من ای نیک عهد…
چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات
چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست میدهند برات هلال وار ز راه دراز میآیند برای کارگزاری ز…
چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم
چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم چو چرخ صاف پرنورم به گرد ماه گردانم زبانم عقدهای دارد چو موسی من…
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من وگر روزی در آن خدمت…
چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا
چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو چشمت خیال او…
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی برآری کار محتاجان نخسبی تو نور خاطر این شب روانی برای خاطر ایشان نخسبی شبی بر گرد…
چند گهی فاتحه خوانت کنم
چند گهی فاتحه خوانت کنم از پس آن شاه جهانت کنم پیر شدی در غم ما باک نیست پیر بیا تا که جوانت کنم هیچ…
چنان کاین دل از آن دلدار مستست
چنان کاین دل از آن دلدار مستست ز خوف صاف ما آن یار مستست خمارش نشکنم الا به خونم از این شادی دل غمخوار مستست…
چرخ فلک با همه کار و کیا
چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا گرد چنین کعبه کن ای جان طواف گرد چنین مایده گرد ای گدا…
جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم
جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم ای که تو شاه چمنی سیرکن صد…
جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش
جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش صحت به چه دریابد بیمار به آمیزش هر چند به بر گیری او را نبود سیری دانی…
جان ما را هر نفس بستان نو
جان ما را هر نفس بستان نو گوش ما را هر نفس دستان نو ماهیانیم اندر آن دریا که هست روز روزش گوهر و مرجان…