غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
مدارم یک زمان از کار فارغ
مدارم یک زمان از کار فارغ که گردد آدمی غمخوار فارغ چو فارغ شد غم او را سخره گیرد مبادا هیچ کس ای یار فارغ…
مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی
مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی عجب امسال ای عاشق بدان اقبالگه آیی برای آنک واگوید نمودم گوش کرانه که یعنی من…
مرا گویی که چونی تو لطیف و لمتر و تازه
مرا گویی که چونی تو لطیف و لمتر و تازه مثال حسن و احسانت برون از حد و اندازه خوش آن باشد که میراند به…
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید رخ باز نمایید و بگویید کجایید کشتی شما ماند بر این آب شکسته ماهی صفتان یک دم از…
مستی و عاشقانه میگویی
مستی و عاشقانه میگویی تو غریبی و یا از این کویی پیش آن چشمهای جادوی تو چون نباشد حرام جادویی پیش رویت چو قرص مه…
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است نبود بسته بود رسته و روییده خوش است تف و بوی جگر سوخته و جوشش خون…
مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن
مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن جان پی پاره بگیر و جگرم پاره مکن مر تو را عاشق دل داده و غمخوار…
من از این خانه به در می نروم
من از این خانه به در می نروم من از این شهر سفر می نروم منم و این صنم و باقی عمر من از او…
من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم
من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم…
من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم
من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم هر چند که بیهوشم در کار تو هشیارم با شیره فشارانت اندر چرش عشقم پای از پی…
من که حیران ز ملاقات توام
من که حیران ز ملاقات توام چون خیالی ز خیالات توام به مراعات کنی دلجویی اه که بیدل ز مراعات توام ذات من نقش صفات…
منم فتنه هزاران فتنه زادم
منم فتنه هزاران فتنه زادم به من بنگر که داد فتنه دادم ز من مگریز زیرا درفتادی بگو الحمدلله درفتادم عجب چیزی است عشق و…
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام گر تو را سودای معراج است…
میدوید از هر طرف در جست و جو
میدوید از هر طرف در جست و جو چشم پرخون تیغ در کف عشق او دوش خفته خلق اندر خواب خوش او به قصد جان…
ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده
ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده دنیا نبود عیدم من زشتی او دیدم گلگونه نهد بر رو آن…
ندارد مجلس ما بیتو نوری
ندارد مجلس ما بیتو نوری که مجلس بیتو باشد همچو گوری بیایی یا بدان سومان بخوانی ز فضلت این کرامت نیست دوری خلایق همچو کشت…
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان بیا که آب حیاتی و بنده…
ننگ هر قافله در شش دره ابلیسی
ننگ هر قافله در شش دره ابلیسی تو به هر نیت خود مسخره ابلیسی از برای علف دیو تو قربان تنی بز دیوی تو مگر…
نور دل ما روی خوش تو
نور دل ما روی خوش تو بال و پر ما خوی خوش تو عید و عرفه خندیدن تو مشک و گل ما بوی خوش تو…
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم که من…
هر چند بیگه آیی بیگاه خیز مایی
هر چند بیگه آیی بیگاه خیز مایی ای خواجه خانه بازآ بیگاه شد کجایی برگ قفس نداری جز ما هوس نداری یکتا چو کس نداری…
هر روز بامداد طلبکار ما تویی
هر روز بامداد طلبکار ما تویی ما خوابناک و دولت بیدار ما تویی هر روز زان برآری ما را ز کسب و کار زیرا دکان…
هر که بهر تو انتظار کند
هر که بهر تو انتظار کند بخت و اقبال را شکار کند بهر باران چو کشت منتظر است سینه را سبز و لاله زار کند…
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته خورشید حمل رویت دریای عسل خویت هر ذره…
هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن
هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن هست عاشق هر زمانی بیخود و شیدا شدن عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر…
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره که بود در تک دریا کف دریا به کناره چو رخ شاه بدیدی برو از…
هم ایثار کردی هم ایثار گفتی
هم ایثار کردی هم ایثار گفتی که از جور دوری و با لطف جفتی چراغ خدایی به جایی که آیی حیات جهانی به هر جا…
همه خوف آدمی را از درونست
همه خوف آدمی را از درونست ولیکن هوش او دایم برونست برون را مینوازد همچو یوسف درون گرگیست کو در قصد خونست بدرد زهره او…
هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن
هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن قوت بده قوت ستان ای خواجه…
ورد البشیر مبشرا ببشاره
ورد البشیر مبشرا ببشاره احیی الفؤاد عشیه بورودها فکان ارضا نورت بربیعها فکان شمسا اشرقت بخدودها یا طاعنی فی صبوتی و تهتکی انظر الی نار…
یا رب این بوی که امروز به ما میآید
یا رب این بوی که امروز به ما میآید ز سراپرده اسرار خدا میآید بوستان را کرمش خلعت نو میپوشد خستگان را ز دواخانه دوا…
یا قمرا لوعه للقمرین سکن
یا قمرا لوعه للقمرین سکن حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا هر کی…
یا وصال یار باید یا حریفان را شراب
یا وصال یار باید یا حریفان را شراب چونک دریا دست ندهد پای نه در جوی آب آن حریفان چو جان و باقیان جاودان در…
یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر
یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر در قلعه بیخویشی بگریز هلا زوتر تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی شاهنشه صبح آمد زد…
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی زهی بازار زرکوبان زهی اسرار یعقوبان که جان یوسف…
کسی کو را بود خلق خدایی
کسی کو را بود خلق خدایی ازو یابند جانهای بقایی به روزی پنج نوبت بر در او همی کوبند کوس کبریایی اگر افتد بدین سو…
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را بروبد از دل ما فکر دی و فردا را چنو درخت کم افتد پناه مرغان را…
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم من خاک تیره نیستم تا باد بر…
قرار زندگانی آن نگارست
قرار زندگانی آن نگارست کز او آن بیقراری برقرارست مرا سودای تو دامن گرفتهست که این سودا نه آن سودای پارست منم سوزان در آتشهای…
فریفت یار شکربار من مرا به طریق
فریفت یار شکربار من مرا به طریق که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن چگونه عاق شوم با…
در غم یار یار بایستی
در غم یار یار بایستی یا غمم را کنار بایستی به یکی غم چو جان نخواهم داد یک چه باشد هزار بایستی دشمن شادکام بسیارند…
عیسی چو تویی جانا ای دولت ترسایی
عیسی چو تویی جانا ای دولت ترسایی لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد کز کافر زلف خود…
عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا
عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم چرخ شاید…
عشق خامش طرفهتر یا نکتههای چنگ چنگ
عشق خامش طرفهتر یا نکتههای چنگ چنگ آتش ساده عجبتر یا رخ من رنگ رنگ برق آن رخ را چه نسبت با رخان زرد زرد…
عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار
عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار کردهای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار بر زمین و چرخ روید مر تو را یاران…
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن هست این سر ناپدید و هست…
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند عارفان…
طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم
طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم شرابیم و کبابیم و سهیلیم و ادیمیم چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم چو بیمار دل آید نگاریم و ندیمیم…
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که…
صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل
صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل گر امان خواهی امانی ندهدت آن بیامان…