زهی می کاندر آن دستست هیهات

زهی می کاندر آن دستست هیهات که عقل کل بدو مستست هیهات بر آن بالا برد دل را که آن جا سر نیزه زحل پستست…

ادامه مطلب

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم دریاب مرا ساقی والله که چنینستم ای ساقی مست من بنگر به شکست من ای جسته…

ادامه مطلب

ز کجا آمده‌ای می‌دانی

ز کجا آمده‌ای می‌دانی ز میان حرم سبحانی یاد کن هیچ به یادت آید آن مقامات خوش روحانی پس فراموش شدستت آن‌ها لاجرم خیره و…

ادامه مطلب

ز روی تست عید آثار ما را

ز روی تست عید آثار ما را بیا ای عید و عیدی آر ما را تو جان عید و از روی تو جانا هزاران عید…

ادامه مطلب

ز بامداد درآورد دلبرم جامی

ز بامداد درآورد دلبرم جامی به ناشتاب چشانید خام را خامی نه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج نه نقل او چو…

ادامه مطلب

روی تو چو نوبهار دیدم

روی تو چو نوبهار دیدم گل را ز تو شرمسار دیدم تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بی‌قرار دیدم من چشم…

ادامه مطلب

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم نظری سیر بر آن روی چو گلنار زنیم مشتری وار سر زلف مه خود گیریم…

ادامه مطلب

رو ترش کن که همه روترشانند این جا

رو ترش کن که همه روترشانند این جا کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند…

ادامه مطلب

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار چون مرا دیوانه کردی گوش دار گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست بسته آن حلقه شو چون…

ادامه مطلب

رجب بیرون شد و شعبان درآمد

رجب بیرون شد و شعبان درآمد برون شد جان ز تن جانان درآمد دم جهل و دم غفلت برون شد دم عشق و دم غفران…

ادامه مطلب

دیده‌ها شب فراز باید کرد

دیده‌ها شب فراز باید کرد روز شد دیده باز باید کرد ترک ما هر طرف که مرکب راند آن طرف ترک تاز باید کرد مطبخ…

ادامه مطلب

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم شاه کله دوز ابد بر فرق من…

ادامه مطلب

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی…

ادامه مطلب

دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان

دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان از درون سو آشنا و از برون بیگانه رو این…

ادامه مطلب

دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد

دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد چه کند چرخ فلک را چه…

ادامه مطلب

دل بر ما شدست دلبر ما

دل بر ما شدست دلبر ما گل ما بی‌حدست و شکر ما ما همیشه میان گلشکریم زان دل ما قویست در بر ما زهره دارد…

ادامه مطلب

دریوزه‌ای دارم ز تو در اقتضای آشتی

دریوزه‌ای دارم ز تو در اقتضای آشتی دی نکته‌ای فرموده‌ای جان را برای آشتی جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه کاری نمی‌بینم دگر…

ادامه مطلب

به دغل کی بگزیند دل یارم یاری

به دغل کی بگزیند دل یارم یاری کی فریبد شه طرار مرا طراری کی میان من و آن یار بگنجد مویی کی در آن گلشن…

ادامه مطلب

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام نزد…

ادامه مطلب

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید شد حامله هر ذره از تابش روی او…

ادامه مطلب

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن در گردش چشم او آن نرگس آبستن در دل چو خیال او تابد ز جمال او…

ادامه مطلب

خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در…

ادامه مطلب

خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی

خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی دل را بربودستی در دل بنشستستی سر سخره سودا شد دل بی‌سر و بی‌پا شد زان مه که…

ادامه مطلب

خنب‌های لایزالی جوش باد

خنب‌های لایزالی جوش باد باده نوشان ازل را نوش باد تیزچشمان صفا را تا ابد حلقه‌های عشق تو در گوش باد دوش گفتم ساقیش را…

ادامه مطلب

خدایا مطربان را انگبین ده

خدایا مطربان را انگبین ده برای ضرب دست آهنین ده چو دست و پای وقف عشق کردند تو همشان دست و پای راستین ده چو…

ادامه مطلب

حکم نو کن که شاه دورانی

حکم نو کن که شاه دورانی سکه تازه زن که سلطانی حکم مطلق تو راست در عالم حاکمان قالب‌اند و تو جانی آن چه شاهان…

ادامه مطلب

چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند

چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بی‌چون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از…

ادامه مطلب

چون سوی برادری بپویی

چون سوی برادری بپویی باید که نخست رو بشویی در سر ز خمارت ار صداعی است تصدیع برادران نجویی یا بوی بغل ز خود برانی…

ادامه مطلب

چون تو شادی بنده گو غمخوار باش

چون تو شادی بنده گو غمخوار باش تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش کار تو باید که باشد بر مراد کارهای عاشقان گو…

ادامه مطلب

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ میان هر دو…

ادامه مطلب

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت عقل و سر…

ادامه مطلب

چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم

چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم چو هر سنگی…

ادامه مطلب

چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان

چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر لب شکران مانده…

ادامه مطلب

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آید شبی یا پرده عودی و یا…

ادامه مطلب

چند گویی که چه چاره‌ست و مرا درمان چیست

چند گویی که چه چاره‌ست و مرا درمان چیست چاره جوینده که کرده‌ست تو را خود آن چیست چند باشد غم آنت که ز غم…

ادامه مطلب

چنان گشتم ز مستی و خرابی

چنان گشتم ز مستی و خرابی که خاکی را نمی‌دانم ز آبی در این خانه نمی‌یابم کسی را تو هشیاری بیا باشد بیابی همین دانم…

ادامه مطلب

چراغ عالم افروزم نمی‌تابد چنین روشن

چراغ عالم افروزم نمی‌تابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته چه شد آن…

ادامه مطلب

جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری

جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری آنک نجوشد او به خود جوش تو را…

ادامه مطلب

جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را…

ادامه مطلب

جان من و جان تو بستست به همدیگر

جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من…

ادامه مطلب

جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان

جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که گر سرپوش برخیزد…

ادامه مطلب

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در…

ادامه مطلب

تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی

تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی تو شراب و ما سبویی تو…

ادامه مطلب

تو خدای خویی تو صفات هویی

تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی همه…

ادامه مطلب

تلخی نکند شیرین ذقنم

تلخی نکند شیرین ذقنم خالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهد او…

ادامه مطلب

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست…

ادامه مطلب

تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید

تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید درده شراب و واخرام از بیم و از امید پیش آر جام آتش اندیشه سوز را…

ادامه مطلب

پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی

پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی چون تو منی من توام چند تویی و منی نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج از…

ادامه مطلب

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته می‌گفت…

ادامه مطلب

بیدار کنید مستیان را

بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را ای ساقی باده بقایی از خم قدیم گیر آن را بر راه گلو گذر ندارد…

ادامه مطلب