غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم
اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم هین طبل شکر زن که…
از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست
از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست این قیامت بین که گویی آشکارا شد ز غیب…
از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
از چشم پرخمارت دل را قرار ماند وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد مر زهره فلک را…
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا تو پاک پاکی از صورت ولیک…
آخر گل و خار را بدیدی
آخر گل و خار را بدیدی روز و شب تار را بدیدی بس نقش و نگار درشکستی تا نقش و نگار را بدیدی از عالم…
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ…
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان…
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار…
گر چه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی
گر چه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی و آنک نفی محض باشد گر چه اثباتی کنی آنک او رد دل است از بددرونیهای…
گر شراب عشق کار جان حیوانیستی
گر شراب عشق کار جان حیوانیستی عشق شمس الدین به عالم فاش و یک سانیستی گر نه در انوار غیرت غرق بودی عشق او حلقه…
گر ناز تو را به گفت نارم
گر ناز تو را به گفت نارم مهر تو درون سینه دارم بیمهر تو گر گلی ببویم در حال بسوز همچو خارم ماننده ماهی ار…
گستاخ مکن تو ناکسان را
گستاخ مکن تو ناکسان را در چشم میار این خسان را درزی دزدی چو یافت فرصت کم آرد جامه رسان را ایشان را دار حلقه…
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم اما…
گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی
گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی گهی به هجر گرایی چه آفتی چه بلایی گهی جمال بتانی گهی ز بت شکنانی گهی نه…
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید لحظهای قصه آن غمزه خون ریز کنید در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم زان شکرهای خدایانه شکرریز…
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در…
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی…
ماییم و دو چشم و جان خیره
ماییم و دو چشم و جان خیره بنگر تو به عاشقان خیره تو چون مه و ما به گرد رویت سرگشته چو آسمان خیره عقل…
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم آوازه آن…
مرا چون تا قیامت یار اینست
مرا چون تا قیامت یار اینست خراب و مست باشم کار اینست ز کار و کسب ماندم کسبم اینست رخا زر زن تو را دینار…
مرا میگفت دوش آن یار عیار
مرا میگفت دوش آن یار عیار سگ عاشق به از شیران هشیار جهان پر شد مگر گوشت گرفتست سگ اصحاب کهف و صاحب غار قرین…
مرگ ما هست عروسی ابد
مرگ ما هست عروسی ابد سر آن چیست هو الله احد شمس تفریق شد از روزنهها بسته شد روزنهها رفت عدد آن عددها که در…
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این آمد بهار خرم و گشتند همنشین صورت نداشتند مصور شدند خوش یعنی مخیلات مصورشده ببین دهلیز دیده…
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو ای شه و سلطان ما ای طربستان ما در حرم جان ما بر…
مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم
مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم من و بالای مناره که تمنای تو دارم ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم…
من از کی باک دارم خاصه که یار با من
من از کی باک دارم خاصه که یار با من از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من کی خشک لب بمانم کان جو…
من بسازم ولیک کی شاید
من بسازم ولیک کی شاید زاغ با طوطیان شکر خاید هر یکی را ولایتست جدا کژ با راست راست کی آید گر چه طوطی خود…
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان خواهند از سلطان امان چون…
من مرید توام مراد تویی
من مرید توام مراد تویی من غلامم چو کیقباد تویی دل مرید تو و تو را خواهد کاین در بسته را گشاد تویی خاک پای…
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
منم که کار ندارم به غیر بیکاری دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی ز پیر چرخ ندیدم به…
موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو…
میدان که زمانه نقش سوداست
میدان که زمانه نقش سوداست بیرون ز زمانه صورت ماست زیرا قفسیست این زمانه بیرون همه کوه قاف و عنقاست جوییست جهان و ما برونیم…
نازنینی را رها کن با شهان نازنین
نازنینی را رها کن با شهان نازنین ناز گازر برنتابد آفتاب راستین سایه خویشی فنا شو در شعاع آفتاب چند بینی سایه خود نور او…
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم میان خونم و ترسم که گر آید…
نک بهاران شد صلا ای لولیان
نک بهاران شد صلا ای لولیان بانگ نای و سبزه و آب روان لولیان از شهر تن بیرون شوید لولیان را کی پذیرد خان و…
نماز شام چو خورشید در غروب آید
نماز شام چو خورشید در غروب آید ببندد این ره حس راه غیب بگشاید به پیش درکند ارواح را فرشته خواب به شیوه گله بانی…
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست بی صبا جنبش…
هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو
هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو نیکو است حال ما که نکو باد…
هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی
هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی اسپت بیاورند که چالاک فارسی شربت بیاورند که مخمور شربتی بی…
هر سینه که سیمبر ندارد
هر سینه که سیمبر ندارد شخصی باشد که سر ندارد وان کس که ز دام عشق دورست مرغی باشد که پر ندارد او را چه…
هر که را ذوق دین پدید آید
هر که را ذوق دین پدید آید شهد دنیاش کی لذیذ آید آن چنان عقل را چه خواهی کرد که نگوسار یک نبیذ آید عقل…
هر نفسی از درون دلبر روحانیی
هر نفسی از درون دلبر روحانیی عربده آرد مرا از ره پنهانیی فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم برد مسلمانیم وای مسلمانیی گفت مرا می…
هست ما را هر زمانی از نگار راستین
هست ما را هر زمانی از نگار راستین لقمهای اندر دهان و دیگری در آستین این حد خوبی نباشد ای خدایا چیست این هیچ سروی…
هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم
هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم بده امشب هم از آنم نخورم عشوه من…
هم به بر این بت زیبا خوشکست
هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این چنین عیش مهیا…
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن دامن سیب کشانیم سوی شفتالو ببریم از گل تر…
هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی
هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی شرح نمیکنم که بس عاقل را اشارتی فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری…
وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود
وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود گر چه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار…
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم در سینه از نی او صد مرغزار دارم قاصد به خشم آید چون سوی من گراید گوید…
یا مالک دمة الزمان
یا مالک دمة الزمان یا فاتح جنة الامعانی لا هوتک موضح المصادر ناسوتک سلم الامانی من رام لقاک فی جهات ردوه بفول لن ترانی کم…