غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم در سینه از نی او صد مرغزار دارم قاصد به خشم آید چون سوی من گراید گوید…
یا مالک دمة الزمان
یا مالک دمة الزمان یا فاتح جنة الامعانی لا هوتک موضح المصادر ناسوتک سلم الامانی من رام لقاک فی جهات ردوه بفول لن ترانی کم…
یار آمد به صلح ای اصحاب
یار آمد به صلح ای اصحاب ما لکم قاعدین عند الباب نوبت هجر و انتظار گذشت فادخلوا الدار یا اولی الالباب آفتاب جمال سینه گشاد…
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک…
یکی لحظه از او دوری نباید
یکی لحظه از او دوری نباید کز آن دوری خرابیها فزاید تو میگویی که بازآیم چه باشد تو بازآیی اگر دل در گشاید بسی این…
کسی که عاشق آن رونق چمن باشد
کسی که عاشق آن رونق چمن باشد عجب مدار که در بیدلی چو من باشد حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست در آن دلی…
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی دل افکاری که روی خود به…
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم از گلزار چون روم جانب خار چون شوم…
قدر غم گر چشم سر بگریستی
قدر غم گر چشم سر بگریستی روز و شبها تا سحر بگریستی آسمان گر واقفستی زین فراق انجم و شمس و قمر بگریستی زین چنین…
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن می نماید کان خیال روی چون ماه شه…
در عشق هر آنک شد فدایی
در عشق هر آنک شد فدایی نبود ز زمین بود سمایی زیرا که بلای عاشقی را جانی شرط است کبریایی زخم آیت بندگان خاص است…
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و…
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
عقل آمد عاشقا خود را بپوش وای ما ای وای ما از عقل و هوش یا برو از جمع ما ای چشم و عقل یا…
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری نیکو نگر که منم آن را که مینگری من نزل و منزل تو من بردهام دل تو…
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید دولتی هست حریفان سر دولت خارید چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید که ظریفید و…
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک سینه عشاق…
عار بادا جهانیان را عار
عار بادا جهانیان را عار از دو سه ماده ابله طرار شکلک زاهدان ولی ز درون لیس فی الدار سیدی دیار به دو پول سیاه…
طبع چیزی نو به نو خواهد همی
طبع چیزی نو به نو خواهد همی چیز نو نو راهرو خواهد همی سر نو خواهی که تا خندان شود سر دو گوش سرشنو خواهد…
صنما تو همچو آتش قدح مدام داری
صنما تو همچو آتش قدح مدام داری به جواب هر سلامی که کنند جام داری ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد ز…
صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
صد گوش نوم باز شد از راز شنودن بی بوددهنده نتوان زادن و بودن استودن تو باد بهار آمد و من باغ خوش حامله می…
شیر خدا بند گسستن گرفت
شیر خدا بند گسستن گرفت ساقی جان شیشه شکستن گرفت دزد دلم گشت گرفتار یار دزد مرا دست ببستن گرفت دوش چه شب بود که…
شکر ایزد را که دیدم روی تو
شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو چشم گریانم ز گریه کند بود یافت نور از نرگس جادوی تو…
شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی
شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی به میان سرو و سوسن گل خوش عذار باشی به طرب هزار چندان که بوند…
شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد چون حدیث بیدلان بشنید جان خوشدلم جان بداد…
سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری
سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری نرسی به باز پران پی سایهاش همیدو به شکارگاه…
سلیمانا بیار انگشتری را
سلیمانا بیار انگشتری را مطیع و بنده کن دیو و پری را برآر آواز ردوها علی منور کن سرای شش دری را برآوردن ز مغرب…
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده فسونگرم میخوانی حکایتهای شوریده به دم در چرخ میآری فلکها را و گردون را چه باشد پیش افسونت…
سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی
سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی بدین حالم که میبینی وزان نالم که میدانی ورای کفر و ایمانی و…
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را آن میی کز قوت و لطف و…
ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را
ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربانی دلهای کبابی را کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمیسازد مر…
زهی لواء و علم لا اله الا الله
زهی لواء و علم لا اله الا الله که زد بر اوج قدم لا اله الا الله چگونه گرد برآورد شاه موسی وار ز بحر…
زان شاهد شکرلب زان ساقی خوش مذهب
زان شاهد شکرلب زان ساقی خوش مذهب جان مست شد و قالب ای دوست مخسب امشب زان نور همه عالم هر شیوه همینالم تا بشنود…
ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی
ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی تو نهای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو…
ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی
ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی مرا از روی این خورشید عارستی و ننگستی قرابه دل ز اشکستن شدی ایمن اگر…
ز اول روز که مخموری مستان باشد
ز اول روز که مخموری مستان باشد شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم این چنین…
روی بنما به ما مکن مستور
روی بنما به ما مکن مستور ای به هفت آسمان چو مه مشهور ما یکی جمع عاشقان ز هوس آمدیم از سفر ز راهی دور…
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر منگر به…
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند وان میر ساقی را بگو مستان سلامت میکنند وان…
رفت عمرم در سر سودای دل
رفت عمرم در سر سودای دل وز غم دل نیستم پروای دل دل به قصد جان من برخاسته من نشسته تا چه باشد رای دل…
رحت انا من بینکم غبت کذا من عینکم
رحت انا من بینکم غبت کذا من عینکم لا تغفلوا عن حینکم لا تهدموا دارینکم اخواننا اخواننا ان الزمان خاننا لا تنسؤا هجراننا لا تهدموا…
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف مینهد…
دوش عشق شمس دین می باختیم
دوش عشق شمس دین می باختیم سوی رفعت روح می افراختیم در فراق روی آن معشوق جان ماحضر با عشق او می ساختیم در نثار…
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آوردهاند در اسرار هزار وسوسه…
دلبری و بیدلی اسرار ماست
دلبری و بیدلی اسرار ماست کار کار ماست چون او یار ماست نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست نوبهاری کو جهان را…
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر…
دل با دل دوست در حنین باشد
دل با دل دوست در حنین باشد گویای خموش همچنین باشد گویم سخن و زبان نجنبانم چون گوش حسود در کمین باشد دانم که زبان…
درون ظلمتی میجو صفاتش
درون ظلمتی میجو صفاتش که باشد نور و ظلمت محو ذاتش در آن ظلمت رسی در آب حیوان نه در هر ظلمتست آب حیاتش بسی…
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک دهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامش…
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا چشم گشا و رو نگر…
در چمن آیید و بربندید دید
در چمن آیید و بربندید دید تا نیفتد بر جماعت هر نظر من زیانها کردهام من دیدهام زخمها از چشم هر بیپا و سر چشم…