غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده دروازه بلا را بر عشق باز کرده بازار یوسفان را از حسن برشکسته دکان شکران را یک یک فراز…
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام ز آنک تو…
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما گشت جهان…
با من ای عشق امتحانها میکنی
با من ای عشق امتحانها میکنی واقفی بر عجزم اما میکنی ترجمان سر دشمن میشوی ظن کژ را در دلش جا میکنی هم تو اندر…
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی…
این کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمده
این کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمده این نور اللهی است این از پیش الله آمده این لطف و رحمت را نگر…
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته خود را سپس کشیده پیشان من گرفته این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از…
ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش
ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش ای چهره تو مه وش آبست…
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو ای…
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی کار او کند که دارد از کار آگهی ای نای همچو بلبل نالان آن گلی گردن مخار…
ای مبارک ز تو صبوح و صباح
ای مبارک ز تو صبوح و صباح ای مظفر فر از تو قلب و جناح ای شراب طهور از کف حور بر حریفان مجلس تو…
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود چونک به لطفش نگری سنگ حجر…
ای قلب و درست را روایی
ای قلب و درست را روایی پیش تو که زفت کیمیایی در ره خر بد ز اسب رهوار از فضل تو کرده پیش پایی گر…
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر…
ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالار حبش
ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالار حبش ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش عشق تو اندرخور ما…
ای سخت گرفته جادوی را
ای سخت گرفته جادوی را شیری بنموده آهوی را از سحر تو احولست دیده در دیده نهادهای دوی را بنمودهای از ترنج آلو کی یافت…
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان نقل هر مجلس شدهست…
ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر
ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی بر حیرت…
ای دل صافی دم ثابت قدم
ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم سر ننهی جز به اشارات دل بر ورق عشق ازل چون قلم از طرب…
ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد
ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد مرغت شکار گردد صید حلال گیرد مه میدود چو آیی در ظل آفتابی بدری شود اگر چه…
ای خیالی که به دل میگذری
ای خیالی که به دل میگذری نی خیالی نی پری نی بشری اثر پای تو را میجویم نه زمین و نه فلک میسپری گر ز…
ای خفته به یاد یار برخیز
ای خفته به یاد یار برخیز میآید یار غار برخیز زنهارده خلایق آمد برخیز تو زینهار برخیز جان بخش هزار عیسی آمد ای مرده به…
آتشی از تو در دهان دارم
آتشی از تو در دهان دارم لیک صد مهر بر زبان دارم دو جهان را کند یکی لقمه شعلههایی که در نهان دارم گر جهان…
ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری
ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری سوخته باد آینه تا تو در او ننگری جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد…
ای بی تو حیاتها فسرده
ای بی تو حیاتها فسرده وی بیتو سماع مرده مرده ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده هر آتش زنده از…
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جانها وز بهر…
ای آنک تو خواب ما ببستی
ای آنک تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشهای نشستی اندر دلم آمدی چو ماهی چون دل به تو بنگرید جستی چون گلشن نیستی…
ای از کرم تو کار ما راست
ای از کرم تو کار ما راست هر جای که خرمیست ما راست عاشق به جهان چه غصه دارد تا جام شراب وصل برجاست هر…
آه در آن شمع منور چه بود
آه در آن شمع منور چه بود کآتش زد در دل و دل را ربود ای زده اندر دل من آتشی سوختم ای دوست بیا…
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر زیرا برهنهای تو و اندیشه زمهریر اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج اندیشه کردن آمد سرچشمه…
آنچ گل سرخ قبا میکند
آنچ گل سرخ قبا میکند دانم من کان ز کجا میکند بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا میکند سوسن با تیغ و سمن…
آن مطرب ما خوشست و چنگش
آن مطرب ما خوشست و چنگش دیوانه شود دل از ترنگش چون چنگ زند یکی تو بنگر کز لطف چگونه گشت رنگش گر تنگ آیی…
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست صافیست…
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد چون دل نگشاید در آن را سببی باشد رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی…
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد چون عبهر و قند ای جان در روش بخند…
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته گفتم که ای مستان جان میخورده از دستان جان…
امروز چنانم که خر از بار ندانم
امروز چنانم که خر از بار ندانم امروز چنانم که گل از خار ندانم امروز مرا یار بدان حال ز سر برد با یار چنانم…
آمدستیم تا چنان گردیم
آمدستیم تا چنان گردیم که چو خورشید جمله جان گردیم مونس و یار غمگنان باشیم گل و گلزار خاکیان گردیم چند کس را نییم خاص…
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم همچون غریبان چمن بیپا روان گشته…
الا حریم لیلی، علیکم سلامی
الا حریم لیلی، علیکم سلامی ادرتم علینا صفیةالمدام فذا ربیع وصل و نوبة التلاقی و نعمة احاطت جمیعة الانام تداولوا کوسا واسکروا رؤسا کذا بکون…
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن زهر…
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر رسد عجب امروز…
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم میان حلقه عشاق ذوفنون باشم منم به عشق سلیمان زبان من آصف چرا ببسته هر داروی فسون…
آفتابا سوی مه رویان شدی
آفتابا سوی مه رویان شدی چرخ را چون ذرهها برهم زدی آتشی در کفر و ایمان شعله زد چون بگستردی تو دین بیخودی پست و…
از لب یار شکر را چه خبر
از لب یار شکر را چه خبر وز رخش شمس و قمر را چه خبر با دمش باد بهاری چه زند وز قدش سرو و…
از دخول هر غری افسردهای در کار من
از دخول هر غری افسردهای در کار من دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من دررمید از ننگ ایشان و خبیثیها و مکر از…
از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن
از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن زانک زهری من ندیدم در جهان چون خویشتن گر اشارت با کسی دیدی ندارم قصد او نی…
ادر کاسی و دعنی عن فنونی
ادر کاسی و دعنی عن فنونی جننت فلا تحدث من جنونی نه چون ماندست ما را، نی چگونه ندانم تو دلاراما که چونی رایت الناس…
کی باشد من با تو باده به گرو خورده
کی باشد من با تو باده به گرو خورده تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده در می شده من غرقه چون ساغر…
گر به خوبی می بلافد لا نسلم لا نسلم
گر به خوبی می بلافد لا نسلم لا نسلم کاندر این مکتب ندارد کر و فری هر معلم متهم شو همچو یوسف تا در آن…