غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت…
ای اهل صبوح در چه کارید
ای اهل صبوح در چه کارید شب میگذرد روا مدارید ماننده آفتاب رخشان از جام صبوح سر برآرید ای شب شمران اگر شمارست باری شب…
ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم خورشید او را ذرهام این رقص از او آموختم ای مه نقاب روی او ای آب…
آه که دلم برد غمزههای نگاری
آه که دلم برد غمزههای نگاری شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه درد و غم چون تو یار…
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او…
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر محروم ز آتش تو جز…
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک سربسته به زرینک چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو مرگ…
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن از آب حیات تو دور است به ذات…
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود شادی شبهای ما کز مشک و عنبر…
آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی
آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی تشویش مسلمانی ای مه تو که را مانی من واله یزدانم در حلقه مردانم زین بیش نمیدانم ای…
امروز نیم ملول شادم
امروز نیم ملول شادم غم را همه طاق برنهادم بر سبلت هر کجا ملولی است گر میر من است و اوستادم امروز میان به عیش…
امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم
امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم دل باده تو خورده وز خانه…
آمدم من بیدل و جان ای پسر
آمدم من بیدل و جان ای پسر رنگ من بین نقش برخوان ای پسر نی غلط من نامدم تو آمدی در وجود بنده پنهان ای…
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
آمد بهار خرم و آمد رسول یار مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ مگذار…
الا میر خوبان هلا تا نرنجی
الا میر خوبان هلا تا نرنجی بهانه نگیری و از ما نرنجی تویی یار غارم امید تو دارم که سر را نخارم نگارا نرنجی تو…
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت که…
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد اگر به آب ریاضت برآوری غسلی همه کدورت دل…
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز بوی رنگ و…
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی اقتلونی ذاب جسمی قدح القهوه قسمی هله بشکن قفس ای…
از مه من مست دو صد مشتری
از مه من مست دو صد مشتری غمزه او سحر دو صد سامری هر نفسی شعله زند دین از او سوز نهد در جگر کافری…
از دور بدیده شمس دین را
از دور بدیده شمس دین را فخر تبریز و رشک چین را آن چشم و چراغ آسمان را آن زنده کننده زمین را ای گشته…
از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله افکند در سر من آنچ از سرم برآرد نو…
از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
از آتش ناپیدا دارم دل بریانی فریاد مسلمانان از دست مسلمانی شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی…
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف همچو…
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود پس من اگر آدمیم…
گر این سلطان ما را بنده باشی
گر این سلطان ما را بنده باشی همه گریند و تو در خنده باشی وگر غم پر شود اطراف عالم تو شاد و خرم و…
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را…
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
گر دم از شادی وگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم…
گر گمشدگان روزگاریم
گر گمشدگان روزگاریم ره یافتگان کوی یاریم گم گردد روزگار چون ما گر آتش دل بر او گماریم نی سر ماند نه عقل او را…
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را هم ساغر سلطانی…
گرمابه دهر جان فزا بود
گرمابه دهر جان فزا بود زیرا که در او پری ما بود مر پریان را ز حیرت او هر گوشه مقال و ماجرا بود عقلست…
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی گفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی…
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد ای در غم بیهوده از بوده…
ما آب دریم ما چه دانیم
ما آب دریم ما چه دانیم چه شور و شریم ما چه دانیم هر دم ز شراب بینشانی خود مستتریم ما چه دانیم تا گوهر…
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم آتش دولت ما نیست ز…
مادر عشق طفل عاشق را
مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بیامان نبرد تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد روبه عقل گر…
مبر رنج ای برادر خواجه سختست
مبر رنج ای برادر خواجه سختست به وقت داد و بخشش شوربختست اگر چه باغ را نیمی گرفتهست ولیکن سخت بیمیوه درختست گشاده ابروست و…
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم وگر درم نگشایی مقیم درگاهم چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش به غیر آب نباشد پناه و…
مرا در خنده میآرد بهاری
مرا در خنده میآرد بهاری مرا سرگشته میدارد خماری مرا در چرخ آوردهست ماهی مرا بییار گردانید یاری چو تاری گشتم از آواز چنگی نوایش…
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی…
مست رسید آن بت بیباک من
مست رسید آن بت بیباک من دردکش و دلخوش و چالاک من گفت به من بنگر و دلشاد شو هیچ به خود منگر غمناک من…
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی چو طوفان بر سرم بارد از این سودا ز بالایی مسلمانان مسلمانان به هر روزی یکی شوری به کوی…
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن ای کلیم عشق بر فرعون هستی حمله بر بر سر…
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی چو ریش عقل…
من اشتر مست شهریارم
من اشتر مست شهریارم آن خایم کز گلو برآرم چون گلبن روی اوست خویم اشکوفه من بود نثارم چون بحر اگر ترش کنم رو پرگوهر…
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم مرغ گشاده پایم برگ…
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد بیننا و بینه قبل التجلی الف واد جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات ایها الاموات قوموا…
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسی…
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری مرا بر تخت خود بنشان دوزانو…
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا پیش آر نوشانوش را از…