سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز…

ادامه مطلب

سبق الجد الینا نزل الحب علینا

سبق الجد الینا نزل الحب علینا سکن العشق لدینا فسکنا و ثوینا زمن الصحو ندامه زمن السکر کرامه خطر العشق سلامه ففتنا و فنینا فسقانا…

ادامه مطلب

ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست

ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست خم پیشین بگشا و سر این خم بربند که چو…

ادامه مطلب

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و…

ادامه مطلب

زندگانی صدر عالی باد

زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیه‌ست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد مجلس گرم پرحلاوت…

ادامه مطلب

ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو

ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو ز…

ادامه مطلب

ز زندان خلق را آزاد کردم

ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی من جهانی برتنیدم…

ادامه مطلب

ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود

ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود شنوده‌ام که بسی خلق جان بداد و بمرد ز…

ادامه مطلب

روی من از روی تو دارد صد روشنی

روی من از روی تو دارد صد روشنی جان من از جان تو یابد صد ایمنی آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت آینه کون…

ادامه مطلب

روز طرب است و سال شادی

روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه و غم چه…

ادامه مطلب

رو رو که از این جهان گذشتی

رو رو که از این جهان گذشتی وز محنت و امتحان گذشتی ای نقش شدی به سوی نقاش وی جان سوی جان جان گذشتی بر…

ادامه مطلب

رفتم تصدیع از جهان بردم

رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم کردم بدرود همنشینان را جان را به جهان بی‌نشان بردم زین خانه شش…

ادامه مطلب

رخ نفسی بر رخ این مست نه

رخ نفسی بر رخ این مست نه جنگ و جفا را نفسی پست نه سیم اگر نیست به دست آورم باده چون زر تو بر…

ادامه مطلب

ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر

ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر جان باغ و…

ادامه مطلب

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ…

ادامه مطلب

دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا

دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می می‌ریخت ره ره زانک مست…

ادامه مطلب

دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده

دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده زهی مبارک و زیبا به فال در دیده به بوی وصل دو دیده خراب و مست…

ادامه مطلب

دلا تا نازکی و نازنینی

دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو چنینی در آیینه…

ادامه مطلب

دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم

دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم یا نمکدان کی دیده‌ست که من در شورم هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست هر چه…

ادامه مطلب

دست من گیر ای پسر خوش نیستم

دست من گیر ای پسر خوش نیستم ای قد تو چون شجر خوش نیستم نی بهل دستم که رنجم از دل است درد دل را…

ادامه مطلب

درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی

درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در…

ادامه مطلب

در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر

در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر قسمت حقست قومی در میان آفتاب پای کوبانند و قومی…

ادامه مطلب

در خانه نشسته بت عیار کی دارد

در خانه نشسته بت عیار کی دارد معشوق قمرروی شکربار کی دارد بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند بی پرده عیان طاقت دیدار کی…

ادامه مطلب

در این جو دل چو دولاب خرابست

در این جو دل چو دولاب خرابست که هر سویی که گردد پیشش آبست وگر تو پشت سوی آب داری به پیش روت آب اندر…

ادامه مطلب

خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد

خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد ز حرف عین چشم او ز…

ادامه مطلب

خواهی ز جنون بویی ببری

خواهی ز جنون بویی ببری ز اندیشه و غم می‌باش بری تا تنگ دلی از بهر قبا جانت نکند زرین کمری کی عشق تو را…

ادامه مطلب

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد مه و خورشید نظر…

ادامه مطلب

خدمت بی‌دوستی را قدر و قیمت هست نیست

خدمت بی‌دوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است هیچ…

ادامه مطلب

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت…

ادامه مطلب

چیست صلای چاشتگه خواجه به گور می‌رود

چیست صلای چاشتگه خواجه به گور می‌رود دیر به خانه وارسد منزل دور می‌رود در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین وز تتق بریشمین…

ادامه مطلب

چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را

چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را خورشید چون افروزدم…

ادامه مطلب

چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها

چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به…

ادامه مطلب

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی چو وضو ز اشک سازم بود آتشین…

ادامه مطلب

چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری

چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری چو مه روی…

ادامه مطلب

چو با ما یار ما امروز جفتست

چو با ما یار ما امروز جفتست بگویم آنچ هرگز کس نگفته‌ست همه مستند این جا محرمانند میندیش از کسی غماز خفته‌ست خزان خفت و…

ادامه مطلب

چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار

چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار هزار آتش و دود و غمست و نامش…

ادامه مطلب

چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را

چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را چو بر صورت زند یک دم…

ادامه مطلب

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم زیرا خدا ز…

ادامه مطلب

چند از این راه نو روزگار

چند از این راه نو روزگار پرده آن یار قدیمی بیار آتش فرعون بکش ز آب بحر مفرش نمرود به آتش سپار چرخ فلک را…

ادامه مطلب

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف…

ادامه مطلب

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن آنک آموخت مرا همچو شرر خندیدن گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت…

ادامه مطلب

جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم

جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا من…

ادامه مطلب

جان منست او هی مزنیدش

جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش…

ادامه مطلب

جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید

جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید روی زمین سبز شد جیب درید آسمان بار دگر مه شکافت روح…

ادامه مطلب

تو هر جزو جهان را بر گذر بین

تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع روزی خود به…

ادامه مطلب

تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری

تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی تو…

ادامه مطلب

تو چشم شیخ را دیدن میاموز

تو چشم شیخ را دیدن میاموز فلک را راست گردیدن میاموز تو کل را جمع این اجزا مپندار تو گل را لطف و خندیدن میاموز…

ادامه مطلب

تمام اوست که فانی شدست آثارش

تمام اوست که فانی شدست آثارش به دوستگانی اول تمام شد کارش مرا دلیست خراب خراب در ره عشق خراب کرده خراباتیی به یک بارش…

ادامه مطلب

تا نلغزی که ز خون راه پس و پیش‌ترست

تا نلغزی که ز خون راه پس و پیش‌ترست آدمی دزد ز زردزد کنون بیشترست گربزانند که از عقل و خبر می‌دزدند خود چه دارند…

ادامه مطلب

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر دیده شود خیال…

ادامه مطلب