غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز…
سبق الجد الینا نزل الحب علینا
سبق الجد الینا نزل الحب علینا سکن العشق لدینا فسکنا و ثوینا زمن الصحو ندامه زمن السکر کرامه خطر العشق سلامه ففتنا و فنینا فسقانا…
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست خم پیشین بگشا و سر این خم بربند که چو…
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و…
زندگانی صدر عالی باد
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد مجلس گرم پرحلاوت…
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو ز…
ز زندان خلق را آزاد کردم
ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی من جهانی برتنیدم…
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود شنودهام که بسی خلق جان بداد و بمرد ز…
روی من از روی تو دارد صد روشنی
روی من از روی تو دارد صد روشنی جان من از جان تو یابد صد ایمنی آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت آینه کون…
روز طرب است و سال شادی
روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه و غم چه…
رو رو که از این جهان گذشتی
رو رو که از این جهان گذشتی وز محنت و امتحان گذشتی ای نقش شدی به سوی نقاش وی جان سوی جان جان گذشتی بر…
رفتم تصدیع از جهان بردم
رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم کردم بدرود همنشینان را جان را به جهان بینشان بردم زین خانه شش…
رخ نفسی بر رخ این مست نه
رخ نفسی بر رخ این مست نه جنگ و جفا را نفسی پست نه سیم اگر نیست به دست آورم باده چون زر تو بر…
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر جان باغ و…
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ…
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می میریخت ره ره زانک مست…
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده زهی مبارک و زیبا به فال در دیده به بوی وصل دو دیده خراب و مست…
دلا تا نازکی و نازنینی
دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو چنینی در آیینه…
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست هر چه…
دست من گیر ای پسر خوش نیستم
دست من گیر ای پسر خوش نیستم ای قد تو چون شجر خوش نیستم نی بهل دستم که رنجم از دل است درد دل را…
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در…
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر قسمت حقست قومی در میان آفتاب پای کوبانند و قومی…
در خانه نشسته بت عیار کی دارد
در خانه نشسته بت عیار کی دارد معشوق قمرروی شکربار کی دارد بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند بی پرده عیان طاقت دیدار کی…
در این جو دل چو دولاب خرابست
در این جو دل چو دولاب خرابست که هر سویی که گردد پیشش آبست وگر تو پشت سوی آب داری به پیش روت آب اندر…
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد ز حرف عین چشم او ز…
خواهی ز جنون بویی ببری
خواهی ز جنون بویی ببری ز اندیشه و غم میباش بری تا تنگ دلی از بهر قبا جانت نکند زرین کمری کی عشق تو را…
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد مه و خورشید نظر…
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است هیچ…
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت…
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود دیر به خانه وارسد منزل دور میرود در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین وز تتق بریشمین…
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را خورشید چون افروزدم…
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به…
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی چو وضو ز اشک سازم بود آتشین…
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری چو مه روی…
چو با ما یار ما امروز جفتست
چو با ما یار ما امروز جفتست بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست همه مستند این جا محرمانند میندیش از کسی غماز خفتهست خزان خفت و…
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار هزار آتش و دود و غمست و نامش…
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را چو بر صورت زند یک دم…
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم زیرا خدا ز…
چند از این راه نو روزگار
چند از این راه نو روزگار پرده آن یار قدیمی بیار آتش فرعون بکش ز آب بحر مفرش نمرود به آتش سپار چرخ فلک را…
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف…
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن آنک آموخت مرا همچو شرر خندیدن گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت…
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا من…
جان منست او هی مزنیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش…
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید روی زمین سبز شد جیب درید آسمان بار دگر مه شکافت روح…
تو هر جزو جهان را بر گذر بین
تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع روزی خود به…
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی تو…
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
تو چشم شیخ را دیدن میاموز فلک را راست گردیدن میاموز تو کل را جمع این اجزا مپندار تو گل را لطف و خندیدن میاموز…
تمام اوست که فانی شدست آثارش
تمام اوست که فانی شدست آثارش به دوستگانی اول تمام شد کارش مرا دلیست خراب خراب در ره عشق خراب کرده خراباتیی به یک بارش…
تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترست
تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترست آدمی دزد ز زردزد کنون بیشترست گربزانند که از عقل و خبر میدزدند خود چه دارند…
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر دیده شود خیال…