غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
ای خجل از تو شکر و آزادی
ای خجل از تو شکر و آزادی لایق آن وصال کو شادی عشق را بین که صد دهان بگشاد چون تو چشمان عشق بگشادی ای…
اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم
اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم و لو لاکم و لقیاکم لما کنا بودایکم دخلنا دارکم سکری فشکرا ربنا شکرا ذکرتم عهدنا ذکرا و نادانا منادیکم خرجنا…
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان ای سیاهی بر سیاهی جان تو از گرد نان ای تو در آیینه دیده روی…
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت وز کژی پنداشته…
ای بر سر بازاری دستار چنان کرده
ای بر سر بازاری دستار چنان کرده رو با دگران کرده ما را نگران کرده ما را بگزیده لب کیم بر تو امشب و آن…
ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی آتش زدی در جسم و جان روح مصور ساختی پای درختان بسته بد تو برگشادی پایشان صحن گلستان…
ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده
ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده هر صورتی پروردهای معنی…
اه چه بیرنگ و بینشان که منم
اه چه بیرنگ و بینشان که منم کی ببینم مرا چنان که منم گفتی اسرار در میان آور کو میان اندر این میان که منم…
اندرآ در خانه یارا ساعتی
اندرآ در خانه یارا ساعتی تازه کن این جان ما را ساعتی این حریفان را بخندان لحظهای مجلس ما را بیارا ساعتی تا ببیند آسمان…
انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروش را چه بهتر انجیرفروشی ای برادر یا ساقی عشقنا تذکر فالعیش بلا نداک ابتر ما را سر صنعت و دکان نیست ای ساقی جان…
آن لحظه کآفتاب و چراغ جهان شوی
آن لحظه کآفتاب و چراغ جهان شوی اندر جهان مرده درآیی و جان شوی اندر دو چشم کور درآیی نظر دهی و اندر دهان گنگ…
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا…
آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی
آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی زان سر رسد به بیسر و باسر اشارتی زان رنگ اشارتی که به روز الست بود کآمد…
امیر حسن خندان کن چشم را
امیر حسن خندان کن چشم را وجودی بخش مر مشتی عدم را سیاهی مینماید لشکر غم ظفر ده شادی صاحب علم را به حسن خود…
امروز گزافی ده آن باده نابی را
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد پنهان نتوان…
امروز جنون نو رسیدهست
امروز جنون نو رسیدهست زنجیر هزار دل کشیدهست امروز ز کندهای ابلوج پهلوی جوالها دریدهست باز آن بدوی به هجدهای قلب آن یوسف حسن را…
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا سمعا و طاعه ای ندا هر دم…
آمد آمد در میان خوب ختن
آمد آمد در میان خوب ختن هر دو دستت را بشو از جان و تن داد شمشیری به دست عشق و گفت هرچ بینی غیر…
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب مگو شب گشت و بیگه گشت بشتاب مرا در سایهات ای کعبه جان به هر مسجد ز…
اگر عالم همه پرخار باشد
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد همه غمگین شوند و جان…
اگر حوا بدانستی ز رنگت
اگر حوا بدانستی ز رنگت سترون ساختی خود را ز ننگت سیاهی جانت ار محسوس گشتی همه عالم شدی زنگی ز زنگت تو آن ماری…
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی اگر او همرهمستی همه را راه زدستی وگر او چهره مستی به سر دست بخستی ز کجا…
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شدست مشتری در طالع است و ماه و زهره در حضور…
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا گر چه درد عشق او خود راحت جان منست خون جانم…
از دل رفته نشان میآید
از دل رفته نشان میآید بوی آن جان و جهان میآید نعره و غلغله آن مستان آشکارا و نهان میآید گوهر از هر طرفی میتابد…
از این تنگین قفس جانا پریدی
از این تنگین قفس جانا پریدی وزین زندان طراران رهیدی ز روی آینه گل دور کردی در آیینه بدیدی آنچ دیدی خبرها میشنیدی زیر و…
اخلائی! اخلائی! صفونی عند مولایی
اخلائی! اخلائی! صفونی عند مولایی و قولوا ان ادوایی قد استولت لافنایی اخلایی اخلایی، مرا جانیست سودایی چو طوفان بر سرم بارد، غم و سودا…
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این چون فلکم روز…
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا دست خود بر سر رنجور بنه که چونی از…
گر تنگ بدی این سینه من
گر تنگ بدی این سینه من روشن نشدی آیینه من ای خار گلی از روضه من دوزخ تبشی از کینه من خورشید جهان دارد اثری…
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند مه را چه…
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما گر زان که تو قارونی در عشق…
گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم
گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم ور لبش جور کند از بن دندان بکشم ور بسوزد دل مسکین مرا همچو سپند پای کوبان…
گرم درآ و دم مده باده بیار ای صنم
گرم درآ و دم مده باده بیار ای صنم لابه بنده گوش کن گوش مخار ای صنم فوق فلک مکان تو جان و روان روان…
گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم
گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم گفتم که در این بازی ما را…
گم شدن در گم شدن دین منست
گم شدن در گم شدن دین منست نیستی در هست آیین منست تا پیاده میروم در کوی دوست سبز خنگ چرخ در زین منست چون…
لاله ستانست از عکس تو هر شورهای
لاله ستانست از عکس تو هر شورهای عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غورهای مصحف عشق تو را دوش بخواندم به خواب آه که چه…
ما در جهان موافقت کس نمیکنیم
ما در جهان موافقت کس نمیکنیم ما خانه زیر گنبد اطلس نمیکنیم مخمور و مست و تشنه و بسیارخوارهایم بس کردهاند جمله و ما بس…
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم جان داده و دل بسته سودای دمشقیم زان صبح سعادت که بتابید از آن سو هر شام و…
ماها چو به چرخ دل برآیی
ماها چو به چرخ دل برآیی چون جان به تن جهان درآیی ماها چه لطیف و خوش لقایی ای ماه بگو که از کجایی داریم…
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب عود را درسوز و بربط را بکوب این ننالد تا نکوبی بر رگش وان دگر در نفی…
مرا اندر جگر بنشست خاری
مرا اندر جگر بنشست خاری بحمدالله ز باغ او است باری یکی اقبال زفتی یافت جانم وگر چه شد تنم در عشق زاری کناری نیست…
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد دو صد…
مرغ خانه با هما پر وا مکن
مرغ خانه با هما پر وا مکن پر نداری نیت صحرا مکن چون سمندر در دل آتش مرو وز مری تو خویش را رسوا مکن…
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی…
مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی
مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی این کاهلان ره را در کار میکشانی ای عشق چون درآیی در عالم جدایی این بازماندگان را تا…
مفروشید کمان و زره و تیغ زنان را
مفروشید کمان و زره و تیغ زنان را که سزا نیست سلحها بجز از تیغ زنان را چه کند بنده صورت کمر عشق خدا را…
مگردان روی خود ای دیده رویم
مگردان روی خود ای دیده رویم به من بنگر که تا از تو برویم سبوی جسمم از چشمهات پرآب است مکن ای سنگ دل مشکن…
من آن ماهم که اندر لامکانم
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به…
من چو در گور درون خفته همیفرسایم
من چو در گور درون خفته همیفرسایم چو بیایی به زیارت سره بیرون آیم نفخ صور منی و محشر من پس چه کنم مرده و…