غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز
به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز دمی که شعشعه این جمال درتابد صد آفتاب…
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد به نقش…
بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی
بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه به سر و…
بستان قدح از دستم ای مست که من مستم
بستان قدح از دستم ای مست که من مستم کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی همرنگ شو ای…
برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید اختران در خدمت او صد هزار اندر هزار…
برجه که بهار زد صلایی
برجه که بهار زد صلایی در باغ خرام چون صبایی از شاخ درخت گیر رقصی وز لاله و که شنو صدایی ریحان گوید به سبزه…
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست خود اوست جمله طالب و ما همچو…
بده یک جام ای پیر خرابات
بده یک جام ای پیر خرابات مگو فردا که فی التأخیر آفات به جای باده درده خون فرعون که آمد موسی جانم به میقات شراب…
بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی
بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی بزن ای باد بر زلفش که ای زیبا اغا پوسی گر این جایی گر آن جایی…
باوفاتر گشت یارم اندکی
باوفاتر گشت یارم اندکی خوش برآمد دی نگارم اندکی دی بخندید آن بهار نیکوان گشت خندان روزگارم اندکی خوش برآمد آن گل صدبرگ من سبزتر…
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم ای بارها خریده از غصه و زحیرم من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم جز رعد تو…
باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش
باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را شد ز بلندی…
بار دیگر عزم رفتن کردهای
بار دیگر عزم رفتن کردهای بار دیگر دل چو آهن کردهای نی چراغ عشرت ما را مکش در چراغ ما تو روغن کردهای الله الله…
با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی
با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی رو که بدین عاشقی سخت عظیم گولکی ای تو فضول در هوا ای تو ملول در خدا…
با دل گفتم چرا چنینی
با دل گفتم چرا چنینی تا چند به عشق همنشینی دل گفت چرا تو هم نیایی تا لذت عشق را ببینی گر آب حیات را…
اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند
اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند کره تند فلک را هر سحرگه زین کنند چون بتازند آسمان هفتمین میدان شود چون بخسپند آفتاب…
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم جمع مستان را بخوان تا بادهها با هم خوریم بادهای کابرار را دادند اندر یشربون با…
ایا مربی جان از صداع جان چونی
ایا مربی جان از صداع جان چونی ایا ببرده دل از جمله دلبران چونی ز زحمت شب ما و ز نالههای صبوح که میرسد به…
ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا
ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا سودی همگی سودی بر جمله برافزودی تا بود چنین بودی…
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم ای عاشق صافی روان رو…
ای مست ماه روی تو استاره و گردون خوش
ای مست ماه روی تو استاره و گردون خوش رویت خوش و مویت خوش و آن دیگرت بیرون خوش هرگز ندیدست آسمان هرگز نبوده در…
ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته
ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده صد زین قدح…
ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو
ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو پرهیز من ز چیست ز تو یار شرم تو گلشن ز رنگ روی تو صد رنگ ریختهست…
ای عشق پرده در که تو در زیر چادری
ای عشق پرده در که تو در زیر چادری در حسن حوریی تو و در مهر مادری در حلقه اندرآ و ببین جمله جانها در…
ای صد هزار خرمنها را بسوخته
ای صد هزار خرمنها را بسوخته زین پس مدار خرمن ما را بسوخته از عشق سنگ خارا بر آهنی زده برقی بجسته ز آهن و…
ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان
ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان نانی ده و صد بستانهاده چه به درویشان بشنو تو ز پیغامبر فرمود که سیم و…
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض…
ای دیده من جمال خود اندر جمال تو
ای دیده من جمال خود اندر جمال تو آیینه گشتهام همه بهر خیال تو و این طرفهتر که چشم نخسپد ز شوق تو گرمابه رفته…
ای دلارام من و ای دل شکن
ای دلارام من و ای دل شکن وی کشیده خویش بیجرمی ز من از نظر رفتی ز دل بیرون نهای ز آنک تو شمعی و…
ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه
ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه کاستیزه همیگیرد او را مگر از لابه نی نی تو بنال ای دل زیرا که من…
ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی
ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی خوشتر ز مستی ابد بیباده و بیآلتی یک ساعتی تشریف ده جان را چنان تلطیف…
ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند جان و دل را چو به پیک در تو…
ای جنبش هر شاخی از لون دگر میوه
ای جنبش هر شاخی از لون دگر میوه هر کس ز دگر جامی مستک شده کالیوه در پرده دو صد خاتون رخساره دریدستند بر روی…
ابشروا یا قوم هذا فتح باب
ابشروا یا قوم هذا فتح باب قد نجوتم من شتاب الاغتراب افرحوا قد جاء میقات الرضا من حبیب عندهام الکتاب قال لا تأسوا علی ما…
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم ای جان…
ای برده نماز من ز هنگام
ای برده نماز من ز هنگام هین وقت نماز شد بیارام ای خورده تو خون صد قلندر ای بر تو حلال خون بیاشام عشق تو…
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا ای گل ز اصل شکری تو…
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی در عشق آفتاب تو همخرقه منی والله که عاشقی و بگویم نشان عشق بیرون و اندرون همه…
آه که بار دگر آتش در من فتاد
آه که بار دگر آتش در من فتاد وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد آه که دریای عشق بار دگر موج زد وز…
آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش
آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش و آنک میکرد او کرانه در میان آوردمش آنک عشوه کار او بد عشوهای بنمودمش و آنک…
اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست تو ابر در او کش که بجز خصم قمر نیست ای خشک درختی که در…
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای وان…
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد از رنگ بلور…
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان…
آن خانه که صد بار در او مایده خوردیم
آن خانه که صد بار در او مایده خوردیم بر گرد حوالی گه آن خانه بگردیم ماییم و حوالی گه آن خانه دولت ما نعمت…
امسال بلبلان چه خبرها همیدهند
امسال بلبلان چه خبرها همیدهند یا رب به طوطیان چه شکرها همیدهند در باغها درآی تو امسال و درنگر کان شاخههای خشک چه برها همیدهند…
امروز روز شادی و امسال سال لاغ
امروز روز شادی و امسال سال لاغ نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل چشم…
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت…
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر یا می دهش از بلبله یا خود به…
الا هات حمرا کالعندم
الا هات حمرا کالعندم کانی ما زجتها عن دمی و یبدو سناها علی وجنتی اذا انحدرت کاسها عن فمی فطوبی لسکراء من مغنم و تعسا…