غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته خود را سپس کشیده پیشان من گرفته این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از…
ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش
ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش ای چهره تو مه وش آبست…
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو ای…
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی کار او کند که دارد از کار آگهی ای نای همچو بلبل نالان آن گلی گردن مخار…
ای مبارک ز تو صبوح و صباح
ای مبارک ز تو صبوح و صباح ای مظفر فر از تو قلب و جناح ای شراب طهور از کف حور بر حریفان مجلس تو…
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود چونک به لطفش نگری سنگ حجر…
ای قلب و درست را روایی
ای قلب و درست را روایی پیش تو که زفت کیمیایی در ره خر بد ز اسب رهوار از فضل تو کرده پیش پایی گر…
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر…
ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالار حبش
ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالار حبش ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش عشق تو اندرخور ما…
ای سخت گرفته جادوی را
ای سخت گرفته جادوی را شیری بنموده آهوی را از سحر تو احولست دیده در دیده نهادهای دوی را بنمودهای از ترنج آلو کی یافت…
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان نقل هر مجلس شدهست…
ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر
ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی بر حیرت…
ای دل صافی دم ثابت قدم
ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم سر ننهی جز به اشارات دل بر ورق عشق ازل چون قلم از طرب…
ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد
ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد مرغت شکار گردد صید حلال گیرد مه میدود چو آیی در ظل آفتابی بدری شود اگر چه…
ای خیالی که به دل میگذری
ای خیالی که به دل میگذری نی خیالی نی پری نی بشری اثر پای تو را میجویم نه زمین و نه فلک میسپری گر ز…
ای خفته به یاد یار برخیز
ای خفته به یاد یار برخیز میآید یار غار برخیز زنهارده خلایق آمد برخیز تو زینهار برخیز جان بخش هزار عیسی آمد ای مرده به…
آتشی از تو در دهان دارم
آتشی از تو در دهان دارم لیک صد مهر بر زبان دارم دو جهان را کند یکی لقمه شعلههایی که در نهان دارم گر جهان…
ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری
ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری سوخته باد آینه تا تو در او ننگری جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد…
ای بی تو حیاتها فسرده
ای بی تو حیاتها فسرده وی بیتو سماع مرده مرده ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده هر آتش زنده از…
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جانها وز بهر…
ای آنک تو خواب ما ببستی
ای آنک تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشهای نشستی اندر دلم آمدی چو ماهی چون دل به تو بنگرید جستی چون گلشن نیستی…
ای از کرم تو کار ما راست
ای از کرم تو کار ما راست هر جای که خرمیست ما راست عاشق به جهان چه غصه دارد تا جام شراب وصل برجاست هر…
آه در آن شمع منور چه بود
آه در آن شمع منور چه بود کآتش زد در دل و دل را ربود ای زده اندر دل من آتشی سوختم ای دوست بیا…
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر زیرا برهنهای تو و اندیشه زمهریر اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج اندیشه کردن آمد سرچشمه…
آنچ گل سرخ قبا میکند
آنچ گل سرخ قبا میکند دانم من کان ز کجا میکند بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا میکند سوسن با تیغ و سمن…
آن مطرب ما خوشست و چنگش
آن مطرب ما خوشست و چنگش دیوانه شود دل از ترنگش چون چنگ زند یکی تو بنگر کز لطف چگونه گشت رنگش گر تنگ آیی…
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست صافیست…
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد چون دل نگشاید در آن را سببی باشد رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی…
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد چون عبهر و قند ای جان در روش بخند…
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته گفتم که ای مستان جان میخورده از دستان جان…
امروز چنانم که خر از بار ندانم
امروز چنانم که خر از بار ندانم امروز چنانم که گل از خار ندانم امروز مرا یار بدان حال ز سر برد با یار چنانم…
آمدستیم تا چنان گردیم
آمدستیم تا چنان گردیم که چو خورشید جمله جان گردیم مونس و یار غمگنان باشیم گل و گلزار خاکیان گردیم چند کس را نییم خاص…
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم همچون غریبان چمن بیپا روان گشته…
الا حریم لیلی، علیکم سلامی
الا حریم لیلی، علیکم سلامی ادرتم علینا صفیةالمدام فذا ربیع وصل و نوبة التلاقی و نعمة احاطت جمیعة الانام تداولوا کوسا واسکروا رؤسا کذا بکون…
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن زهر…
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر رسد عجب امروز…
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم میان حلقه عشاق ذوفنون باشم منم به عشق سلیمان زبان من آصف چرا ببسته هر داروی فسون…
آفتابا سوی مه رویان شدی
آفتابا سوی مه رویان شدی چرخ را چون ذرهها برهم زدی آتشی در کفر و ایمان شعله زد چون بگستردی تو دین بیخودی پست و…
از لب یار شکر را چه خبر
از لب یار شکر را چه خبر وز رخش شمس و قمر را چه خبر با دمش باد بهاری چه زند وز قدش سرو و…
از دخول هر غری افسردهای در کار من
از دخول هر غری افسردهای در کار من دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من دررمید از ننگ ایشان و خبیثیها و مکر از…
از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن
از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن زانک زهری من ندیدم در جهان چون خویشتن گر اشارت با کسی دیدی ندارم قصد او نی…
ادر کاسی و دعنی عن فنونی
ادر کاسی و دعنی عن فنونی جننت فلا تحدث من جنونی نه چون ماندست ما را، نی چگونه ندانم تو دلاراما که چونی رایت الناس…
کی باشد کاین قفس چمن گردد
کی باشد کاین قفس چمن گردد و اندرخور گام و کام من گردد این زهر کشنده انگبین بخشد وین خار خلنده یاسمن گردد آن ماه…
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر بس خطاها کردهام دزدیده لیکن آرزوست با لب ترک…
گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش
گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش ور قلعهها…
گر روی بگردانی تو پشت قوی داری
گر روی بگردانی تو پشت قوی داری کان روی چو خورشیدت صد گون کندت یاری من بیرخ چون ماهت گر روی به ماه آرم مه…
گر لاش نمود راه قلاش
گر لاش نمود راه قلاش ای هر دو جهان غلام آن لاش ای دیده جهان و جان ندیده جانست جهان تو یک نفس باش گردیست…
گر یار لطیف و باوفایی
گر یار لطیف و باوفایی ور از دل و جان از آن مایی خواهم که در این میان درآیی ای ماه بگو که کی برآیی…
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان گفت که سلطان منم جان گلستان منم حضرت چون من شهی…
گل سرخ دیدم شدم زعفرانی
گل سرخ دیدم شدم زعفرانی یکی لعل دیدم شدم زر کانی دلم چون ستاره شبی در نظاره به هر برج میشد به چرخ معانی چو…