غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه ز ذره ذره شنو لا اله الا الله چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد ز آفتاب…
چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چه دیدم خواب شب کامروز مستم چو مجنونان ز بند عقل جستم به بیداری مگر من خواب بینم که خوابم نیست تا این درد هستم…
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما درآید جان فزای من گشاید دست و پای…
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن هر نفس از کرانهای ساز کنی بهانهای…
چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا
چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا ز بگاه میر خوبان به شکار میخرامد که…
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند سر از پی آن باید تا…
جستهاند دیوانگان از سلسله
جستهاند دیوانگان از سلسله ز آنک برزد بوی جان از سلسله نعرهها از عاشقان برخاسته الامان و الامان از سلسله جان مشتاقان نمیگنجد همی در…
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا…
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد فرد چرا شد عدد از…
جاء الربیع مفتخرا فی جوارنا
جاء الربیع مفتخرا فی جوارنا جاء الحبیب مبتسما وسط دارنا طیبوا و اکرموا و تعالوا التشربوا عند الحبیب مبتشرا فی عقارنا من رام مغنما و…
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری سر این خدای داند که مرا چه میدواند…
تو را پندی دهم ای طالب دین
تو را پندی دهم ای طالب دین یکی پندی دلاویزی خوش آیین مشین غافل به پهلوی حریصان که جان گرگین شود از جان گرگین ز…
تو جان و جهانی کریما مرا
تو جان و جهانی کریما مرا چه جان و جهان از کجا تا کجا که جان خود چه باشد بر عاشقان جهان خود چه باشد…
تعالوا بنا نصفوا نخلی التدللا
تعالوا بنا نصفوا نخلی التدللا و من لحظکم نجلی الفؤاد من الجلا نعود الی صفو الرحیق بمجلس تدور بنا الکاسات تتلو علی الولا رحیقا رقیقا…
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون تا کی زنی بر خانهها تو قفل با…
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من ذره به ذره چون گهر از تف…
پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست هست ز چنگ غمش گوش مرا کش مکش هر دمم از…
پرده دیگر مزن جز پرده دلدار ما
پرده دیگر مزن جز پرده دلدار ما آن هزاران یوسف شیرین شیرین کار ما یوسفان را مست کرد و پردههاشان بردرید غمزه خونی مست آن…
بیدل شدهام بهر دل تو
بیدل شدهام بهر دل تو ساکن شدهام در منزل تو صرفه چه کنم در معدن تو زر را چه کنم با حاصل تو شد جمله…
بیا که ساقی عشق شراب باره رسید
بیا که ساقی عشق شراب باره رسید خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد شراب همچو عقیقش به سنگ…
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین…
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی برآور دودها از دل بجز در خون مکن…
بوی دلدار ما نمیآید
بوی دلدار ما نمیآید طوطی این جا شکر نمیخاید هر مقامی که رنگ آن گل نیست بلبل جانها بنسراید خوش برآییم دوست حاضر نیست عشق…
به من نگر که منم مونس تو اندر گور
به من نگر که منم مونس تو اندر گور در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور سلام من شنوی در لحد خبر…
به صلح آمد آن ترک تند عربده کن
به صلح آمد آن ترک تند عربده کن گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او گزید لب که…
ای جان لطیف و ای جهانم
ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم بیشرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم بیامانم گر بر دل تو غبار بینم…
به خانه خانه میآرد چو بیذق شاه جان ما را
به خانه خانه میآرد چو بیذق شاه جان ما را عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را همه اجزای ما را او کشانیدست از…
به جان تو که از این دلشده کرانه مکن
به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر…
به اهل پرده اسرارها ببر خبری
به اهل پرده اسرارها ببر خبری که پردههای شما بردرید از قمری نشسته بودند یک شب نجوم و سیارات برای طلعت آن آفتاب در سمری…
بگویم مثالی از این عشق سوزان
بگویم مثالی از این عشق سوزان یکی آتشی در نهانم فروزان اگر میبنالم وگر میننالم به کار است آتش به شبها و روزان همه عقلها…
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد معشوق تو…
بسوزانیم سودا و جنون را
بسوزانیم سودا و جنون را درآشامیم هر دم موج خون را حریف دوزخ آشامان مستیم که بشکافند سقف سبزگون را چه خواهد کرد شمع لایزالی…
برنشین ای عزم و منشین ای امید
برنشین ای عزم و منشین ای امید کز رسولانش پیاپی شد نوید دود و بویی میرسد از عرش غیب ای نهانان سوی بوی آن پرید…
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم بزم شهنشهست نه ما باده می خریم بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار درده شراب لعل…
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش نفس اگر سر بکشد گوش کشان میکشدش جان دل اصل دل و اصل دلت فصل…
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی کف دریا چه کند خواجه بجز دریایی چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی ز پی خشم…
بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن
بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن چشم و دماغ از…
ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد
ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد که عشق شیر سیاهست تشنه و خون…
بازرسید آن بت زیبای من
بازرسید آن بت زیبای من خرمی این دم و فردای من در نظرش روشنی چشم من در رخ او باغ و تماشای من عاقبت امر…
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل دید که خود بود دل…
بار دگر جانب یار آمدیم
بار دگر جانب یار آمدیم خیره نگر سوی نگار آمدیم بر سر و رو سجده کنان جمله راه تا سر آن گنج چو مار آمدیم…
با یار بساز تا توانی
با یار بساز تا توانی تا بیکس و مبتلا نمانی بر آب حیات راه یابی گر سر موافقت بدانی با سایه یار رو یکی شو…
با چنین رفتن به منزل کی رسی
با چنین رفتن به منزل کی رسی با چنین خصلت به حاصل کی رسی بس گران جانی و بس اشتردلی در سبک روحان یک دل…
اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند
اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند اینک آن رویی که ماه و زهره را حیران کند اینک آن چوگان سلطانی که در…
این شکل که من دارم ای خواجه که را مانم
این شکل که من دارم ای خواجه که را مانم یک لحظه پری شکلم یک لحظه پری خوانم در آتش مشتاقی هم جمعم و هم…
ایا ملتقی العیش کم تبعدی
ایا ملتقی العیش کم تبعدی و یا فرقة الحسب کم تعتدی لیالی الفراق! فکم ذاالجوی؟! ربی الوصل! ما حان ان تهتدی؟! و نشرب من عذب…
ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی
ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی تا بوک رو این سو کنی باشد که با ما خو کنی من گرد ره را…
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان گریانی و پرزهری با خلق چه…
ای مرغ گیر دام نهانی نهادهای
ای مرغ گیر دام نهانی نهادهای بر روی دام شعر دخانی نهادهای چندین هزار مرغ بدین فن بکشتهای پرهای کشته بهر نشانی نهادهای مرغان پاسبان…
ای گزیده یار چونت یافتم
ای گزیده یار چونت یافتم ای دل و دلدار چونت یافتم می گریزی هر زمان از کار ما در میان کار چونت یافتم چند بارم…