غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نی
هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نی جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی از نعمت روحانی در مجلس پنهانی چندانک خوری می…
هست امروز آنچ میباید بلی
هست امروز آنچ میباید بلی هست نقل و باده بیحد بلی هست ای ساقی خوب از بامداد کان شیرینی بنامیزد بلی آفتاب امروز گشتهست از…
هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو بگشا راز با همو که سلام علیکم تو چرا آب و روغنی که سلامی نمیکنی چه…
هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن
هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن چو حریف نیک داری تو به ترک نیک و بد کن منگر که کیست گریان ز جفا…
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا بربند دو چشم سر…
هیچ خمری بیخماری دیدهای
هیچ خمری بیخماری دیدهای هیچ گل بیزخم خاری دیدهای در گلستان جهان آب و گل بی خزانی نوبهاری دیدهای چونک غم پیش آیدت در حق…
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بیجانند تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی درآ در…
یا راهبا انظر الی مصباح
یا راهبا انظر الی مصباح متشعشعا و استغن عن اصباح انظر الی راح تناهی لطفه و سبی النهی یا لطفها من راح فالراح نسخ للعقول…
یا ساقیةالمدام هاتی
یا ساقیةالمدام هاتی وامحوا بمدامة صفاتی من عین مدامة رحیق لا تمزجها منالفرات اشبع طربا و رو عیشا لا تخش ملامةالوشاة لا تسکر جاهلا لئیما…
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال بالهوی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال کم انادی انظر و نقتبس من نورکم قد رجعنا جانبا من…
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود هیکل یارم که مرا میفشرد در بر خود گاه چو قطار شتر میکشدم از پی خود گاه…
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم از قند تو می نوشم با پند تو…
فرود آ تو ز مرکب بار می بین
فرود آ تو ز مرکب بار می بین وجودت را تو پود و تار می بین هر آن گلزار کاندر هجر ماندهست سراسر جان او…
کجکنن اغلن اودیا کلکل
کجکنن اغلن اودیا کلکل یوک بلمسک دغدغ کز کل ای سر مستان ای شه مقبل مکرم و مشفق پردل و بیدل اول ججکی کم یازده…
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد هر آدمی را در جهان آورد…
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من قصد کنی بر تن من…
فعل نیکان محرض نیکیست
فعل نیکان محرض نیکیست همچو مطرب که باعث سیکیست بهر تحریض بندگان یزدان از بد و نیک شاکر و شاکیست نکر فرعون و شکر موسی…
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد من در پی آن دلبر عیار برفتم او روی خود آن…
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی چونک سپید است و سیه روز و شب عمر…
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه علت…
عشق را جان بیقرار بود
عشق را جان بیقرار بود یاد جان پیش عشق عار بود سر و جان پیش او حقیر بود هر که را در سر این خمار…
عشق است بر آسمان پریدن
عشق است بر آسمان پریدن صد پرده به هر نفس دریدن اول نفس از نفس گسستن اول قدم از قدم بریدن نادیده گرفتن این جهان…
عاقبت از عاشقان بگریختی
عاقبت از عاشقان بگریختی وز مصاف ای پهلوان بگریختی سوی شیران حمله بردی همچو شیر همچو روبه از میان بگریختی قصد بام آسمان میداشتی از…
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت و…
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن…
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور…
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود گوهر سنگ…
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز دگر ار خواهی…
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری میبند و میگشا که همین است جادوی میبخش و میربا…
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود شاه ما از پرده برجان چو…
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار اشتکی من طول لیلی الفرار این الفرار لیلتی مدت یداها امسکت ذیل الصباح لیلتی دار قرار دونها دار…
سماع صوفیان می درنگیرد
سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین میدانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر…
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد مراد دل کجا جوید بقای جان کجا…
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز…
سبق الجد الینا نزل الحب علینا
سبق الجد الینا نزل الحب علینا سکن العشق لدینا فسکنا و ثوینا زمن الصحو ندامه زمن السکر کرامه خطر العشق سلامه ففتنا و فنینا فسقانا…
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست خم پیشین بگشا و سر این خم بربند که چو…
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و…
زندگانی صدر عالی باد
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد مجلس گرم پرحلاوت…
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو ز…
ز زندان خلق را آزاد کردم
ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی من جهانی برتنیدم…
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود شنودهام که بسی خلق جان بداد و بمرد ز…
روی من از روی تو دارد صد روشنی
روی من از روی تو دارد صد روشنی جان من از جان تو یابد صد ایمنی آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت آینه کون…
روز طرب است و سال شادی
روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه و غم چه…
رو رو که از این جهان گذشتی
رو رو که از این جهان گذشتی وز محنت و امتحان گذشتی ای نقش شدی به سوی نقاش وی جان سوی جان جان گذشتی بر…
رفتم تصدیع از جهان بردم
رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم کردم بدرود همنشینان را جان را به جهان بینشان بردم زین خانه شش…
رخ نفسی بر رخ این مست نه
رخ نفسی بر رخ این مست نه جنگ و جفا را نفسی پست نه سیم اگر نیست به دست آورم باده چون زر تو بر…
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر جان باغ و…
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ…
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می میریخت ره ره زانک مست…