غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید شبی یا پرده عودی و یا…
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست چند باشد غم آنت که ز غم…
چنان گشتم ز مستی و خرابی
چنان گشتم ز مستی و خرابی که خاکی را نمیدانم ز آبی در این خانه نمییابم کسی را تو هشیاری بیا باشد بیابی همین دانم…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته چه شد آن…
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری آنک نجوشد او به خود جوش تو را…
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را…
جان من و جان تو بستست به همدیگر
جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من…
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که گر سرپوش برخیزد…
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در…
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی تو شراب و ما سبویی تو…
تو خدای خویی تو صفات هویی
تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی همه…
تلخی نکند شیرین ذقنم
تلخی نکند شیرین ذقنم خالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهد او…
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست…
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید درده شراب و واخرام از بیم و از امید پیش آر جام آتش اندیشه سوز را…
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی چون تو منی من توام چند تویی و منی نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج از…
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته میگفت…
بیدار کنید مستیان را
بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را ای ساقی باده بقایی از خم قدیم گیر آن را بر راه گلو گذر ندارد…
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم همیگفتم به گل روزی زهی خندان…
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین…
بیا ای مونس جانهای مستان
بیا ای مونس جانهای مستان ببین اندیشه و سودای مستان بیا ای میر خوبان و برافروز ز شمع روی خود سیمای مستان نمیآیی سر از…
بوی مشکی در جهان افکندهای
بوی مشکی در جهان افکندهای مشک را در لامکان افکندهای صد هزاران غلغله زین بوی مشک در زمین و آسمان افکندهای از شعاع نور و…
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم تو…
به کوی دل فرورفتم زمانی
به کوی دل فرورفتم زمانی همیجستم ز حال دل نشانی که تا چون است احوال دل من که از وی در فغان دیدم جهانی ز…
ای جان و جهان چه میگریزی
ای جان و جهان چه میگریزی وی فخر شهان چه میگریزی ما را به چه کار میفرستی پنهان پنهان چه میگریزی چون تیر روی و…
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا…
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام نمیخورم به حلال و حرام من…
به بخت و طالع ما ای افندی
به بخت و طالع ما ای افندی سفر کردی از این جا ای افندی چراغم مرد و دودم رفت بالا دو چشمم ماند بالا ای…
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد که آن دلبر همی در بر نگنجد ز مستی من ترازو را شکستم ترازو کان گوهر را نسنجد بتان را…
بگرد فتنه میگردی دگربار
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله دیار نگردد نقش…
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم شب و روز…
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول که چنین صاعقهای کی…
برخیز که ساقی اندرآمد
برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد آن جان و جهان…
برآ بر بام ای عارف بکن هر نیم شب زاری
برآ بر بام ای عارف بکن هر نیم شب زاری کبوترهای دلها را تویی شاهین اشکاری بود جانهای پابسته شوند از بند تن رسته بود…
بدید این دل درون دل بهاری
بدید این دل درون دل بهاری سحرگه دید طرفه مرغزاری در او آرامگاه جان عاشق در او بوس و کنار بیکناری که فردوسش غلام آن…
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر…
ببردی دلم را بدادی به زاغان
ببردی دلم را بدادی به زاغان گرفتم گروگان خیالت به تاوان درآیی درآیم بگیری بگیرم بگویی بگویم علامات مستان نشاید نشاید ستم کرد با من…
بازشکستند خلق سلسله یا مسلمین
بازشکستند خلق سلسله یا مسلمین باز درافکند عشق غلغله یا مسلمین دشمن جانهای ماست دوستی دوستان مادر فتنه شدهست حامله یا مسلمین آفت عالم شدهست…
باز شد در عاشقی بابی دگر
باز شد در عاشقی بابی دگر بر جمال یوسفی تابی دگر مژده بیداران راه عشق را آنک دیدم دوش من خوابی دگر ساخته شد از…
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد باز آرزوی جانها از راه جان درآمد باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به…
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد…
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن در کفن خویشتن رقص کنان مردگان نفخه صور…
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار کر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار هر مخنث از کجا و ناز معشوق از…
این طریق دارهم یا سندی و سیدی
این طریق دارهم یا سندی و سیدی اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی آن همه حسن و نیکوی…
ایا هوای تو در جانها سلام علیک
ایا هوای تو در جانها سلام علیک غلام میخری ارزان بها سلام علیک ایا کسی که هزاران هزار جان و روان همیکشند ز هر سو…
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد…
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را…
ای مطرب جان چو دف به دست آمد
ای مطرب جان چو دف به دست آمد این پرده بزن که یار مست آمد چون چهره نمود آن بت زیبا ماه از سوی چرخ…
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما ای چرخ تو را بنده وی خلق…
ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیادهای
ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیادهای ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشادهای صبح که آفتاب خود سر نزدهست…
ای غایب از این محضر از مات سلام الله
ای غایب از این محضر از مات سلام الله وی از همه حاضرتر از مات سلام الله ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده احسنت…