غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
اگر چه شرط نهادیم و امتحان کردیم
اگر چه شرط نهادیم و امتحان کردیم ز شرطها بگذشتیم و رایگان کردیم اگر چه یک طرف از آسمان زمینی شد نه پاره پاره زمین…
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز تو مخالفت همیکش تو موافقت همیکن…
از ورای سر دل بین شیوهها
از ورای سر دل بین شیوهها شکل مجنون عاشقان زین شیوهها عاشقان را دین و کیش دیگرست اصل و فرع و سر آن دین شیوهها…
از رسن زلف تو خلق به جان آمدند
از رسن زلف تو خلق به جان آمدند بهر رسن بازیش لولیکان آمدند در دل هر لولیی عشق چو استارهای رقص کنان گرد ماه نورفشان…
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید در مجلس جان فکر دگر کار مدارید یار دگر و کار دگر کفر و محالست در مجلس دین…
از آن باده ندانم چون فنایم
از آن باده ندانم چون فنایم از آن بیجا نمیدانم کجایم زمانی قعر دریایی درافتم دمی دیگر چو خورشیدی برآیم زمانی از من آبستن جهانی…
آخر ای دلبر تو ما را مینجویی اندکی
آخر ای دلبر تو ما را مینجویی اندکی آخر ای ساقی ز غم ما را نشویی اندکی آخر ای مطرب نگویی قصه دلدار ما گر…
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی نه درونی نه برونی که از…
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او سر کرده صورتهای…
گر تو عودی سوی این مجمر بیا
گر تو عودی سوی این مجمر بیا ور برانندت ز بام از در بیا یوسفی از چاه و زندان چاره نیست سوی زهر قهر چون…
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر گر باده دهی ور نی زان باده…
گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری
گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری ور صبح و سحر خواهی نک صبح و سحر باری ای یوسف کنعانی وی جان…
گر نخسپی شبکی جان چه شود
گر نخسپی شبکی جان چه شود ور نکوبی در هجران چه شود ور بیاری شبکی روز آری از برای دل یاران چه شود ور دو…
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی وگر یارم فقیرستی ز زر فارغ چه غم بودی خدایا حرمت مردان ز دنیا فارغش…
گفتهای من یار دیگر می کنم
گفتهای من یار دیگر می کنم بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم پس تو خود این گو که از تیغ جفا عاشقی را…
گوش من منتظر پیام تو را
گوش من منتظر پیام تو را جان به جان جسته یک سلام تو را در دلم خون شوق میجوشد منتظر بوی جوش جام تو را…
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد تشنیع میزنی که جفا کرد آن نگار خوبی که…
ما را سفری فتاد بیما
ما را سفری فتاد بیما آن جا دل ما گشاد بیما آن مه که ز ما نهان همیشد رخ بر رخ ما نهاد بیما چون…
مات خود را صنما مات مکن
مات خود را صنما مات مکن بجز از لطف و مراعات مکن خرده و بیادبیها که برفت عفو کن هیچ مکافات مکن وقت رحم است…
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد هم از آغاز…
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی…
مرا چون ناف بر مستی بریدی
مرا چون ناف بر مستی بریدی ز من چه ساقیا دامن کشیدی چنین عشقی پدید آری به هر دم پدیدآرنده چون ناپدیدی دهل پیدا دهلزن…
مرا هر لحظه منزل آسمانی
مرا هر لحظه منزل آسمانی تو را هر دم خیالی و گمانی تو گویی کو طمع کردهست در من جهانی زین خیال اندر زیانی بر…
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید…
مسلم آمد یار مرا دل افروزی
مسلم آمد یار مرا دل افروزی چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست رهیدم از کله…
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست وان حیات باصفای باوفا مست آمدست گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش کو بدین شیوه…
مگر تو یوسفان را دلستانی
مگر تو یوسفان را دلستانی مگر تو رشک ماه آسمانی مها از بس عزیزی و لطیفی غریب این جهان و آن جهانی روانهایی که روز…
من از عالم تو را تنها گزینم
من از عالم تو را تنها گزینم روا داری که من غمگین نشینم دل من چون قلم اندر کف توست ز توست ار شادمان وگر…
من با تو حدیث بیزبان گویم
من با تو حدیث بیزبان گویم وز جمله حاضران نهان گویم جز گوش تو نشنود حدیث من هر چند میان مردمان گویم در خواب سخن…
من دوش به تازه عهد کردم
من دوش به تازه عهد کردم سوگند به جان تو بخوردم کز روی تو چشم برندارم گر تیغ زنی ز تو نگردم درمان ز کسی…
من و تو دوش شب بیدار بودیم
من و تو دوش شب بیدار بودیم همه خفتند و ما بر کار بودیم حریف غمزه غماز گشتیم به پیش طره طرار بودیم بیا تا…
مه طلعتی و شهره قبایی بدیدهای
مه طلعتی و شهره قبایی بدیدهای خوبی و آتشی و بلایی بدیدهای چشمی که مستتر کند از صد هزار می چشمی لطیفتر ز صبایی بدیدهای…
می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام
می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام در جبینش آفتاب و در یمینش جام جام می خرامد بخت ما کو هست نقد وقت ما…
میزنم حلقه در هر خانهای
میزنم حلقه در هر خانهای هست در کوی شما دیوانهای مرغ جان دیوانه آن دام شد دام عشق دلبری دردانهای عقلها نعره زنان کآخر کجاست…
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو از جمال و…
نرد کف تو بردست مرا
نرد کف تو بردست مرا شیر غم تو خوردست مرا گشتم چو خلیل اندر غم تو آتشکدهها سردست مرا در خاک فنا ای دل بمران…
نگارا تو در اندیشه درازی
نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی نه عاشق بر سر آتش نشیند مگر که عاشقی باشد مجازی به من بنگر که…
نه آتشهای ما را ترجمانی
نه آتشهای ما را ترجمانی نه اسرار دل ما را زبانی نه محرم درد ما را هیچ آهی نه همدم آه ما را هیچ جانی…
نی تو شکلی دگری سنگ نباشی تو زری
نی تو شکلی دگری سنگ نباشی تو زری سنگ هم بوی برد نیز که زیباگهری دل نهادم که به همسایگیت خانه کنم که بسی نادر…
هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم
هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم بر گردن و بر…
هر جور کز تو آید بر خود نهم غرامت
هر جور کز تو آید بر خود نهم غرامت جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت ای ماه روی از تو صد…
هر روز پری زادی از سوی سراپرده
هر روز پری زادی از سوی سراپرده ما را و حریفان را در چرخ درآورده صوفی ز هوای او پشمینه شکافیده عالم ز بلای او…
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد بر دو…
هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم
هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم گفتهای فردا بیایم لطف و نیکویی نمایم وعدهست…
هل طربا لعاشق وافقه زمانه
هل طربا لعاشق وافقه زمانه افلح فی هوائه اصلح فیه شأنه هدده فراقه من غمرات یومه ثم اتاه لیله من قمر امانه قال لبدره لقد…
هله تا ظن نبری کز کف من بگریزی
هله تا ظن نبری کز کف من بگریزی حیله کم کن نگذارم که به فن بگریزی جان شیرین تو در قبضه و در دست من…
هم پهلوی خم سر نهای خواجه هرجایی
هم پهلوی خم سر نهای خواجه هرجایی پرهیز ز هشیاران وز مردم غوغایی هشیار به سگ ماند جز جنگ نمیداند تو جنس سگ کهفی از…
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم چو شراب سرکش…
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم تو…
وقت آمد توبه را شکستن
وقت آمد توبه را شکستن وز دام هزار توبه جستن دست دل و جانها گشادن دست غم را ز پس ببستن معشوقه روح را بدیدن…