امروز چنانم که خر از بار ندانم

امروز چنانم که خر از بار ندانم امروز چنانم که گل از خار ندانم امروز مرا یار بدان حال ز سر برد با یار چنانم…

ادامه مطلب

آمدستیم تا چنان گردیم

آمدستیم تا چنان گردیم که چو خورشید جمله جان گردیم مونس و یار غمگنان باشیم گل و گلزار خاکیان گردیم چند کس را نییم خاص…

ادامه مطلب

آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم

آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم همچون غریبان چمن بی‌پا روان گشته…

ادامه مطلب

الا حریم لیلی، علیکم سلامی

الا حریم لیلی، علیکم سلامی ادرتم علینا صفیةالمدام فذا ربیع وصل و نوبة التلاقی و نعمة احاطت جمیعة الانام تداولوا کوسا واسکروا رؤسا کذا بکون…

ادامه مطلب

اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش

اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن زهر…

ادامه مطلب

اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال

اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر رسد عجب امروز…

ادامه مطلب

اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم

اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم میان حلقه عشاق ذوفنون باشم منم به عشق سلیمان زبان من آصف چرا ببسته هر داروی فسون…

ادامه مطلب

آفتابا سوی مه رویان شدی

آفتابا سوی مه رویان شدی چرخ را چون ذره‌ها برهم زدی آتشی در کفر و ایمان شعله زد چون بگستردی تو دین بیخودی پست و…

ادامه مطلب

از لب یار شکر را چه خبر

از لب یار شکر را چه خبر وز رخش شمس و قمر را چه خبر با دمش باد بهاری چه زند وز قدش سرو و…

ادامه مطلب

از دخول هر غری افسرده‌ای در کار من

از دخول هر غری افسرده‌ای در کار من دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من دررمید از ننگ ایشان و خبیثی‌ها و مکر از…

ادامه مطلب

از بدی‌ها آن چه گویم هست قصدم خویشتن

از بدی‌ها آن چه گویم هست قصدم خویشتن زانک زهری من ندیدم در جهان چون خویشتن گر اشارت با کسی دیدی ندارم قصد او نی…

ادامه مطلب

ادر کاسی و دعنی عن فنونی

ادر کاسی و دعنی عن فنونی جننت فلا تحدث من جنونی نه چون ماندست ما را، نی چگونه ندانم تو دلاراما که چونی رایت الناس…

ادامه مطلب

کی باشد کاین قفس چمن گردد

کی باشد کاین قفس چمن گردد و اندرخور گام و کام من گردد این زهر کشنده انگبین بخشد وین خار خلنده یاسمن گردد آن ماه…

ادامه مطلب

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر بی‌رقیبش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر بس خطاها کرده‌ام دزدیده لیکن آرزوست با لب ترک…

ادامه مطلب

گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش

گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش ور قلعه‌ها…

ادامه مطلب

گر روی بگردانی تو پشت قوی داری

گر روی بگردانی تو پشت قوی داری کان روی چو خورشیدت صد گون کندت یاری من بی‌رخ چون ماهت گر روی به ماه آرم مه…

ادامه مطلب

گر لاش نمود راه قلاش

گر لاش نمود راه قلاش ای هر دو جهان غلام آن لاش ای دیده جهان و جان ندیده جانست جهان تو یک نفس باش گردیست…

ادامه مطلب

گر یار لطیف و باوفایی

گر یار لطیف و باوفایی ور از دل و جان از آن مایی خواهم که در این میان درآیی ای ماه بگو که کی برآیی…

ادامه مطلب

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان گفت که سلطان منم جان گلستان منم حضرت چون من شهی…

ادامه مطلب

گل سرخ دیدم شدم زعفرانی

گل سرخ دیدم شدم زعفرانی یکی لعل دیدم شدم زر کانی دلم چون ستاره شبی در نظاره به هر برج می‌شد به چرخ معانی چو…

ادامه مطلب

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی از جنبش او جنبش این پرده نبینی از تابش آن مه که در افلاک نهان است صد ماه…

ادامه مطلب

ما به تماشای تو بازآمدیم

ما به تماشای تو بازآمدیم جانب دریای تو بازآمدیم سیل غمت خانه دل را ببرد زود به صحرای تو بازآمدیم چون سر ما مطبخ سودای…

ادامه مطلب

ما صحبت همدگر گزینیم

ما صحبت همدگر گزینیم بر دامن همدگر نشینیم یاران همه پیشتر نشینید تا چهره همدگر ببینیم ما را ز درون موافقت‌هاست تا ظن نبری که…

ادامه مطلب

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را کو شنود…

ادامه مطلب

متاز ای دل سوی دریای ناری

متاز ای دل سوی دریای ناری که می‌ترسم که تاب نار ناری وجودت از نی و دارد نوایی ز نی هر دم نوایی نو برآری…

ادامه مطلب

مرا آن دلبر پنهان همی‌گوید به پنهانی

مرا آن دلبر پنهان همی‌گوید به پنهانی به من ده جان به من ده جان چه باشد این گران جانی یکی لحظه قلندر شو قلندر…

ادامه مطلب

مرا گویی چه سانی من چه دانم

مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل گرانی من چه…

ادامه مطلب

مرغ اندیشه که اندر همه دل‌ها بپری

مرغ اندیشه که اندر همه دل‌ها بپری به خدا کز دل و از دلبر ما بی‌اثری آفتابی که به هر روزنه‌ای درتابی از سر روزن…

ادامه مطلب

مستان می ما را هم ساقی ما باید

مستان می ما را هم ساقی ما باید با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید با آن همه حسن آن مه گر ناز کند…

ادامه مطلب

مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند

مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند مکن اسرار نهانی که وی اسرار بداند همه را از تو چو خاشاک بر آن آب…

ادامه مطلب

مطربم سرمست شد انگشت بر رق می‌زند

مطربم سرمست شد انگشت بر رق می‌زند پرده عشاق را از دل به رونق می‌زند رخت بربندید ای یاران که سلطان دو کون ایستاده بر…

ادامه مطلب

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان وگر نشنیده‌ای بستان به جان…

ادامه مطلب

من اگر نالم اگر عذر آرم

من اگر نالم اگر عذر آرم پنبه در گوش کند دلدارم هر جفایی که کند می رسدش هر جفایی که کند بردارم گر مرا او…

ادامه مطلب

من پیش از این می‌خواستم گفتار خود را مشتری

من پیش از این می‌خواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی…

ادامه مطلب

من سر نخورم که سر گران‌ست

من سر نخورم که سر گران‌ست پاچه نخورم که استخوان‌ست بریان نخورم که هم زیان‌ست من نور خورم که قوت جان‌ست من سر نخوهم که…

ادامه مطلب

منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم

منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم سر صندوق گشادم گهری دزدیدم ز زلیخای حرم چادر سر بربودم چو بدیدم رخ یوسف کف خود…

ادامه مطلب

مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان

مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد…

ادامه مطلب

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد پیاله‌ای به من آورد لاله که بخوری خورم چرا نخورم…

ادامه مطلب

می‌شدی غافل ز اسرار قضا

می‌شدی غافل ز اسرار قضا زخم خوردی از سلحدار قضا این چه کار افتاد آخر ناگهان این چنین باشد چنین کار قضا هیچ گل دیدی…

ادامه مطلب

نبشتست خدا گرد چهره دلدار

نبشتست خدا گرد چهره دلدار خطی که فاعتبروا منه یا اولی الابصار چو عشق مردم خوارست مردمی باید که خویش لقمه کند پیش عشق مردم…

ادامه مطلب

نشانی‌هاست در چشمش نشانش کن نشانش کن

نشانی‌هاست در چشمش نشانش کن نشانش کن ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب…

ادامه مطلب

نگاهبان دو دیده‌ست چشم دلداری

نگاهبان دو دیده‌ست چشم دلداری نگاه دار نظر از رخ دگر یاری وگر نه به سینه درآید به غیر آن دلبر بگو برو که همی‌ترسم…

ادامه مطلب

نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر

نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر نه که همسایه آن سایه احسان توام تو مرا…

ادامه مطلب

نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری

نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک یافت فراغت ز…

ادامه مطلب

هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری

هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری نماند مر ورا ناله نباشد مر ورا زاری نباشد خامشی او را از آن کان…

ادامه مطلب

هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی

هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی در دل هر خار غم گلزار جان افزاستی گر نه جوشاجوش غیرت کف برون انداختی نقش بند…

ادامه مطلب

هر شب و هر سحر تو را من به دعا بخواستم

هر شب و هر سحر تو را من به دعا بخواستم تا به چه شیوه‌ها تو را من ز خدا بخواستم تا شوی از سجود…

ادامه مطلب

هر کی در او نیست از این عشق رنگ

هر کی در او نیست از این عشق رنگ نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ عشق برآورد ز هر سنگ آب عشق تراشید ز…

ادامه مطلب

هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی

هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی آتش عشق درزده تا نبود عمارتی ز آنک عمارت ار بود سایه کند وجود را سایه…

ادامه مطلب

هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت

هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت می روح آمد نادر رو از آن هم…

ادامه مطلب